همراهی در مرگ به عنوان فرایندی که در آن انسان تن به فنا میسپارد و حیاتش را ذره ذره از دست میدهد، موتیف اصلی رمان آکابادوراست… یادداشتی بر کتاب «آکابادورا»، نوشتۀ میکلا مورجیا، ترجمۀ... بیشتر بخوانید
مردی که در این رمان فوقالعاده به کندوکاو زندگی پیشین خود میپردازد و در آن پرسشهای هستیشناختی بیپروایی را مطرح میکند… یادداشتی بر رمان «هرچه بادا باد»؛ نوشته استیو تولتز تصورهای ع... بیشتر بخوانید
آدمهای داستان از قشر ضعیف اقتصادی و به تبع آن فرهنگی هستند. در چنین جامعهای مسلماً فقر با تمام جنبههای آن بر زندگی این طبقه اجتماعی سایه افکنده و همچون ماری بر آنها چنبره زده… زنانی... بیشتر بخوانید
غژغژ قدمهایِ توی راهرو، همهجا ناله – از جمله نالهای که بیدارم کردهبود، نالهی خودم در بستر ناهموارم، نالهای ناشی از هووهووی غرانّ عظیمی در سرم که مثل یک شبح ناگهان جهاندهبودم از... بیشتر بخوانید
تصویری از تناسخ زنی شهرآشوب /سعیده امینزاده؛یادداشتی بر کتاب «لوکیس و چند داستان دیگر» پروسپر مریمه
آنچه در داستان لوکیس بیش از همه به چشم میآید، بانویی است که شاید در ظاهر اغواگریهای دردسرساز نداشته باشد، اما بهتدریج سویۀ دیگر وجودش را به نمایش میگذارد. قهرمان مرد داستان نیز بسیار مست... بیشتر بخوانید
سینا دادخواه در «قطعهی نایاب برای تعمیر ریشتراش»، به مرور سرگذشت مردی به نام فرزام پرداخته است. شخصیتی آرام که در زندگی گذشته و حال خویش سرگردان است… یادداشتی بر کتاب «قطعهی نایاب ب... بیشتر بخوانید
نوشتههای ویرجینیا تفاوت عمدهای با پدرش لسلی دارد. لسلی تابع ویژگیهای عصر ویکتوریا بود؛ ویرجینیا اما در جستوجوی چالشهای روشنفکری و مدرنیسم بود، مکتبی که انسان بر پایۀ آن به فرهنگ تجدد و... بیشتر بخوانید
خاطرات و عصیان /فاطمه آزادی؛ یادداشتی بر کتاب «خاطرات آنائیس نین: زندگی هنری میلر و همسرش جون اسمیت»
کتاب خاطرات عزیزم، من آنائیس نین هستم که با تو سخن میگویم و نه هیچکس دیگر من مثل دیگران فکر نمیکنم. کتاب خاطرات عزیزم، به من رحم کن و به حرفهایم گوش بده… خاطرات و عصیان یادداشتی بر... بیشتر بخوانید
یادداشتی بر مجموعه داستان «با رنگی بدون اسم»؛ نوشته سارا محمدی نوترکی؛ انتشارات نصیرا پیچیدگیهای زندگی در جهان اکنون مریم عرفانیفر به باور اسطورهشناسان، اسطوره را میتوان مجموعهای از تأث... بیشتر بخوانید
نشستم کنار محل بورس، در احاطهی دستهای دختر گرسنه، جماعت مشتاقی که هیچ سختم نبود ازشان چشم بپوشم چراکه چشمهام به روی زیبای دلربایی بسته شده بود که در کنج دورتر کافه نشسته بود… یاد... بیشتر بخوانید