سه داستان کوتاه ترجمۀ نازنین عظیمی رنگ داستانی از جان مکگرگور[۱] جان مکگرگور، نویسندۀ رمان و داستان کوتاه بریتانیایی است. اولین رمان او در فهرست جایزۀ ادبی من بوکر بود و سومین رمانش... بیشتر بخوانید
به حرفهایش شک داشتم. اول به اینکه بدون آرایش هم خوشگل باشد. باور کنید بدون بزکهای روزانهاش حتی نمیشد او را شناخت. علاوه بر این بارها او را تا بیرون فروشگاه دنبال کرده بودم. هیچکس در خیا... بیشتر بخوانید
خیال خورشید داستانی از: عباس زالزاده حاج خورشید پای درخت گل کاغذی، رو به دریا نشست. گرگور نیمهکاره را به سمت خود کشید و با دستان پینه بستهاش شروع کرد به کوکزدن درزها. آوازی را زیر لب می... بیشتر بخوانید
آینه داستان کوتاهی از: شادی تودد چشم در چشم خودش، به آینه خیره بود. صورتش را توی ذهنش طراحی میکرد. خط دور ابروها را کشید؛ هاشور داخلش را پر کرد؛ تاج ابروها را پُرتر از حالت واقعی و دم ابرو... بیشتر بخوانید
نقاب داستان کوتاهی از: مریم عربی امیر میگوید: «سال آخر عمرش رو توی اون اتاق بزرگه سر کرد که هیچ پنجرهای نداشت. تمام وسایل شخصی و کارش، کتابهاش، گاوصندوق پر از کپی اسناد گذشته و حتی تخت ف... بیشتر بخوانید
خانۀ گنجشک داستان کوتاهی از: بهرام دارابیها وارد اتاق شد و بهتش زد. سراسر دیوار بومهایی با نقاشیهای نصفه به دیوار تکیه داده شده بود. وسط اتاق روی بوم بالای سهپایه طرح اولیه یک مار با مدا... بیشتر بخوانید
«میخواد منو بکشه.» مامان که داشت چای درست میکرد بابا خیلی آرام در گوشم گفت: «خواهش میکنم من رو از اینجا نجات بده.»… *** پیانو[۱] داستان کوتاهی از ویکتوریا واتسون[۲] ترجمه حسین مسعود... بیشتر بخوانید
نارنجی نویسنده داستان کوتاهی از: پری شاهیوندی *کشتارگاه ۱۳ کیلومتر دستاندازها دست میانداختند بین پَروپای تایر ماشینها و جیغشان را میکشیدند بیرون از حلقشان. پای رانندهها بین ترم... بیشتر بخوانید
دریای سبز داستان کوتاهی از: عباس زالزاده رنگ دریای جلوی خانهمان سبز است، خونهمون توی یه محل قدیمیه که کوچۀ کنارش محل دمام زدنه. مثلاً عزاداری برا امام حسینه؛ فهمیدم همش دروغه؛ از ته دل ن... بیشتر بخوانید
میوۀ کال داستان کوتاهی از: فاطمه آزادی دکتر پراب سونوگرافی را چند بار روی شکمم عقب وجلو برد. به صفحه مانیتور روبهرویش نگاه کرد. سرش را به طرفم چرخاند و گفت: «ضربان نداره. بچه تو شی... بیشتر بخوانید