پنجره را باز کردم. چشمهایم را بستم و گوش دادم به تمام صداهایی که میشنیدم. صدای برگهایی که باد کمجان آخر زمستان بینشان میوزید و آخرین آوازهای دم غروب گنجشکها…
مصائب چاقی
زهره مسکنی در «ماکارونی با سس مشاعره» داستان چاقی نوجوانها را روایت میکند
محمدکاظم اخوان
چاقی، ورم غیرعادی و ناموزون بخشهای مختلفی از بدن و معمولا حاصل نوعی اعتیاد به پرخوردن است و اگر اعتیاد در دسته بیماریهای خاص قرار دارد، چاقی هم به همین اعتبار بیماری است؛ بیماریای حتی خاصتر، ولی نه لزوما خطرناکتر از بسیاری بیماریهای دیگر… چاره چاقی ورزش و تغذیه سالم و برنامهریزی شده است و کمتر نیازمند قرص و دارو است. میتوان آن را مثل تنشهای عصبی و روانی تا آستانه فروپاشی از بیماری عصر مدرن دانست.
«ماکارونی با سُس مشاعره» نوشته زهره مسکنی داستانی درباره چاقی است. درباره دختری چاق و سنگین وزن به نام منیژه که تصمیم به کاستن وزن خود میگیرد و این تصمیم از زمانی جدی میشود که قرار میشود در مناسبتی خاص با دوست و همشاگردیاش ستاره در مسابقه مشاعرهای شرکت کند. آن دو در اولین قدم یک گروه اینترنتی تشکیل میدهند و تا از کمک سهراب برادر ستاره که با رموز و فنون مشاعره آشنا است، بیبهره نمانند، و او را هم به گروه میآورند.
«ماکارونی با سس مشاعره» در کتابخانه ادبیات داستانی در قفسه رمان نوجوان قرار میگیرد. رمان نوجوان به قدمت شعر و داستان کودک از کوتاه و بلند نیست و در ادبیات کودک یا کودکان جهان هم چنین عنوانی نمیشناسیم. آنجا نام آن رمان کودک یا رمان بچهها است.
ادبیات کودک تا جوابگوی تحولات گسترده و عمیق اجتماعی پس از انقلاب و جنگ و انباشت انتظارات نسلهای برآمده از پی این تحولات باشد، قالب تازهتری میخواست و ظرفی بزرگتر تا در آن فضا و شخصیتهای افزونتر و متنوعتری در بستر مناسباتی پیچیدهتر ساخته و پرداخته شوند و به تناسب داستانی فربهتر و چالش برانگیزتر با افقهایی بازتر و کهکشانی درخشندهتر از تأمل و تخیل خلق شود.
رمان به مثابه عالیترین شکل روایت از آغوش داستانهای سلحشوری جدا شد تا زیر رگبار سنگین و بیامان دانستهها و خواستههای نوپدید پس از اختراع ماشین بخار و گسترش مهارناپذیر صنعت چاپ خوانندگانش را از رهگذر ماجراها و داستانهای جذاب از آخرین دستآوردهای دانش و تجربه بشری هم بینصیب نگذارد. رمانهای کلاسیک تا مدرن از مهمترین مراجع پژوهش و تحقیق در حالات جوامع انسانی در دورانهای مختلف تا امروز بودهاند، همچنان که رمان کودک هم از تأملات علمی و تاریخی و فلسفی و فرهنگی خالی نبوده است. از «شازده کوچولو» بگیرید تا «تیستو» و تا «مومو» و تا «ماکارونی با سس مشاعره» که با طرح موضوعِ چاقی در داستانی جذاب جسارتآمیز و طنزپرداز انبانی از اطلاعات روز درباره آن را نیز بر دوش میکشد.
«ماکارونی با سس مشاعره» همچنین از آثار کمنمونه در نوع خود با محوریت شخصیت دختر است و از کمتر نمونه رمان دخترانهای که نمیتوان در آن پسران را به سادگی جایگزین دختران کرد؛ بی آنکه سیخ و کبابی بسوزد و بر دامنش گردی بنشیند.
زهره مسکنی از فعالان حوزه ادبیات کودک، خبرنگار و روزنامهنگار است. کلمات در خبر و در روزنامه با نظمی قراردادی کنار هم مینشینند و وظیفهشان انتقال اطلاعاتی است که با هر کژی و کژتابی زیر سؤال میروند و صدای اعتراضی را بلند میکنند. همین خبر اما بر دامان داستان که بنشیند راه هر اعتراضی را مگر از نگاه منتقدانه به آن میبندد و هزارتویی میشود که خواننده را از هر سو وارد دنیایی دیگر میکند و در آن به مکاشفهای تازه وامیدارد.
در فصلها و پارههای مختلفِ «ماکارونی با سس مشاعره» به روشنی پیدا است که نویسنده چگونه مهارت میورزد که تعادل خود را بر طناب باریک ادبیت متن حفظ کند. گاه میلغزد چنان که گویی فراموش میکند کجا است و چه میکند، اما به سرعت تمرکز خود را باز مییابد… در آن، کم نیستند لحظات درخشانی که تنها نویسندهای توانمند و کاربلد که جایگاه خود را به خوبی میشناسد قادر به خلق آنها است:
«پنجره را باز کردم. چشمهایم را بستم و گوش دادم به تمام صداهایی که میشنیدم. صدای برگهایی که باد کمجان آخر زمستان بینشان میوزید و آخرین آوازهای دم غروب گنجشکها…»
اما حال که از هنرش گفتیم به چند شتابزدگی هم کوتاه اشاره کنیم.
داستان و رمان نوجوان از دو عنصر طنز و تخیل اگر خالی باشد روی پا نمیماند و زمین میخورد. قالب داستان و خصوصا رمان مجال تخیل و تأمل است و تخیل بر هودج طنز در جان و روح خواننده سفر میکند و کمیت هر یکشان هر جا بلنگد، آن یکی هم لنگ میزند… «ماکارونی با سس مشاعره» از لحظههای طنز هرچند خالی نیست، اما همان چند، عنصر تخیل در آن کمرنگ است. عروسک مژگان میتوانست از شخصیت اصلی داستان باشد و تخیل خوراک جغد که از لحظه ناب داستان است میتوانست در جایجای داستان بتراود و عطر شیرین بپراکند. کمترین ثمرهاش آن بود که از ملال تکرار رفتوآمدها و دیرماندنها و دور خود چرخیدنها و گفتوگفتها بکاهد و در چنبر زیادهگوییهای معمول داستان و رمان نیفتد و آفت ریشهسوز روزمرگی و روزنامهگی را با خلق صحنههای خیالانگیز بتاراند. همچنان که از این پنجره هوایی تازه وارد داستان میکند:
«خواندن قصه بعضی آدمها مثل قصه دخترک کبریتفروش خواننده را خسته و غمگین میکند. ولی بعضی آدمها قصههایشان همیشه خندهدار است. بعضیها جلد کتابشان داد میزند که مثل اسکارلت اوهارا شخصیت قصهای عاشقانهاند. بعضیها هم خیلی شقورق و خشکاند. مثل این کتابهای آموزشی که به زور فقط میخواهند توی چشمهایت نگاه کنند و بگویند نباید این کار را بکنی. چون کار خیلی بدی است و تو همان موقع میروی همان کار را میکنی تا دلت خنک شود.»
دیگر آنکه به رغم اشاره پیشین حرفه خبرنگاری و کار روزنامه، میتواند از نقاط و حتی خطوط قوت یک داستاننویس باشد، اما تا او چگونه به آن نگاه کند و از ظرفیتهایش به سود داستان چگونه بهره بردارد. ارجاع به برخی وقایع فرهنگی و هنری (و کاش سیاسی و اجتماعی هم بود.) از همین شمار است که آثارش در تاریخ رمان از دوران کلاسیکها تا امروز کم نبوده و بوده تا اثری زندهتر و واقعنماتر و ملموستر جلوه کند. این جلوهگری اما در «ماکارونی با سس مشاعره» بهرغم حضور چهرههایی نظیر رضا صادقی و گلاره عباسی بر سن داستان و پخش فیلمهایی مثل «جهان با من برقص» از پردهاش از همین قماشاند، اما چون در سیر داستان اثرگذار نیستند جز در حد عبارت و جمله معترضهای در پرانتز کار نمیکنند. نه تخیلی به بار میآورند نه طنزی به کار… در بهترین حالت داستان را تاریخمند میکنند، به این معنی که خواننده بداند مثلا این داستان زمان اکران «جهان با من برقص» اتفاق افتاده و کمی پس و پیش خود حساب کند که در آن دوران جهان اگر با تهیهکننده و کارگردان آن میرقصیده از مردم عادی که مثل آنها دلشان به فروش فیلم خوش نبوده، سهل است که خیلیشان سر بیشام هم زمین میگذاشتند با اخم روی میگردانده و بسیار اندک بودهاند و اندکتر شدهاند خانوادههایی از قبیل خانواده منیژه و ستی که همیشه بوی مرغ و جوجه و چلو و خورش بادمجان و کبابشان بلند بوده و ار مخلفات و تنقلات چیزی کم نمیآوردهاند. میخواهم بگویم که تفاوت و چه بسا تعارض پایگاه و خاستگاه اجتماعی شخصیتهای داستان هم _ زیرپوستی و آشکار _ که در همین خوراک و پوشاک و رفتار و اطوار آدمهای داستان تعین مییابد از عامل مهم ایجاد کشش و درگیری و متعاقبش درگیرکردن خواننده داستان با آن است تا او در این تکاپو جایگاه خود را در جامعه بشناسد و تکلیفش را با آن بداند. این از اهم وظایف داستان و رمان خصوصا با مضمون اجتماعی است.
تنزهطلبیهای رسمی و مرسوم در رمان نوجوان هم از عامل دیگر فرار خواننده از آن یا دستکم بیرغبتی به آن است. ماجرایی یا گفتنی است یا اگر پوشیدنی است به قول یعقوب لیث «چرا باید گفت.» حتی بگیریم که تمهید نویسنده برای توجیه حضور جنس مخالف در داستانی دخترانه و انگیزه چتکردنش با قهرمان داستان هوشمندانه باشد و همان «حدیث حاضر غائب» (به قول حافظ) و مجازی هم گاهی فقط صدای زنگش از موبایل دختر بلند شود یا حروف تایپینگش دیده شود و اشارههای نشاندار عشق در آن خیلی ریز و پنهان باشد تا آنجا که تازه آخر ماجرا بفهمیم که پسرک سهراب… نه دیگر نمیگویم که لو نرود. فقط میپرسم که این غافلگیرکنندهترین صحنه داستان نمیتوانست آیا در اتفاق داستانی و دلکش و تکاندهنده و به خاطر ماننده دیده و شنیده شود و نه فقط خوانده شود مثل خبری در روزنامه همان قدر سطحی و زودگذر… جوابش را خودم میدهم… نه نمیتوانست… چون پای دختر و پسری در میان است و باز دوری و دوستی آن هم با رعایت هزار نکته باریکتر ز مو…
با همه این حرفها، «ماکارونی با سس مشاعره» حتما جای خالیاش احساس میشد و چه خوب که نوشته و چاپ شد. فقط کاش پیش از چاپ خودش هم به تأسی از قهرمان پیروزش در میدان رژیم لاغری، کمی از وزنش میکاست… کاش خودش هم اینقدر چاق نبود:
«میگفت یک جایی خوانده است که ریشه پرخوری در ژن بشر و مربوط به دوره ماقبل کشاورزی است. آنوقتها انسان چند روز گرسنه بوده و وقتی میرفته شکار یا مثلا به درختان میوه میرسیده مینشسته و با تمام ظرفیتش به اندازه چند روز غذا میخورده. این است که هنوز هم که هنوز است وقتی در مقابل حجمی از خوراکی قرار میگیرد بهسختی در برابر آن ژنهای قدیمی مقاومت میکند. و من فکر میکردم درست یا نادرست، این بخش از ژن من رفته توی وجود داییزاده دوم و همین است که گاهی فیلش یاد هندوستان میکند و میزند به سرش و میآید سراغم که باهم برویم شکار!
رفتم سراغ موبایل. ستاره آفلاین بود اما سهراب نه. بوی نم باران آمد. پنجره را باز کردم. سردی آخر آبان رفت زیر پوستم. دستم را گرفتم بیرون. چند قطره باران ریخت روی انگشتهایم. باد پرده را بلند کرد. همراه با رضا صادقی خواندم:
دوباره روبهراهم من دوباره حال من خوبه
دوباره نبض من داره با ریتم عشق میکوبه
نفس که میکشم انگار خدا توی نفسهامه
دارم حس میکنم بارون یهجای خوب تو رگهامه
خدا رو شکر که تو هستی
خدا رو شکر که اینجایی
دوباره روبهراهم من…»
این یادداشت در ضمیمه فرهنگی روزنامه ایران، ویژهنامهی نمایشگاه کتاب اردیبهشت ۱۴۰۱ منتشر شده است.