«نوبت لیلی» در نگاه اول، بسیار پیچیده، پر رمز و راز، غیر قابل درک، نمادگرا و پر از معانی عمیق به نظر میآید. امّا کمی که جلوتر میرویم دربارۀ برخی از این ویژگیها دچار تردید میشویم…
یاداشتی بر سریال نوبت لیلی
امید به تکثیر ایدههای نو در سینما
کوروش مسکنی
یک خلأ در سینما و تلویزیون یک کشور لزوماً در اولین اقدام به بهترین شکل پر نخواهد شد. بنابراین صرفاً یک اقدام محکم و قابل دفاع برای پر کردن این خلأ میتواند به اندازۀ کافی ارزشمند باشد. ساخت یک اثر در ژانری که کمتر کسی در کشور به خوبی به آن پرداخته، با حفظ کیفیت متوسط روز، میتواند یک سریال را بالاتر از همردههای خود قرار بدهد؛ هرچند اگر اثر گامهای زیادی برای برداشته شدن در ژانر خود باقی بگذارد، به اندازهای راه برای بعدیها باز خواهد شد که فرصت برای تکمیل نگفتهها و جبران نقصها وجود داشته باشد.
تازهترین محصول سریالی شبکۀ نمایش خانگی، «نوبت لیلی» اثر روحالله حجازی است که در زمان انتشار این یادداشت، سه قسمت از آن منتشر شده است. نوبت لیلی، تلاشی است برای نشاندادن آنچه مخاطب انتظارش را ندارد یا ندیده است؛ پرداخت به ایدۀ جهان موازی که شاید کمتر فیلم یا سریالی حتی به آن اشاره کرده باشد. پیش از پرداخت به جزئیات باید به این اشاره کرد که این اثر با کیفیتی قابل رقابت، در ژانر و با ایدهای نو به قدر کافی ارزشمند هست که لازم باشد تمامی نیازهای مخاطب را کمتر از حالت عادی برآورده کند یا در تمامی لحظات درجه یک باشد. این نگاهی است که نسبت به ادامهدهندگان راه این ژانر، در آثار بعدی کمرنگتر خواهد شد. حال با تمام این تفاسیر:
«نوبت لیلی» در نگاه اول، بسیار پیچیده، پر رمز و راز، غیر قابل درک، نمادگرا و پر از معانی عمیق به نظر میآید. امّا کمی که جلوتر میرویم دربارۀ برخی از این ویژگیها دچار تردید میشویم. در قسمت ابتدایی، یک سری از مفاهیم و شخصیتها برای مخاطب شرح داده میشود، امّا برخی گنگ باقی میمانند و بخش زیادی از شناخت ما را وابسته به حدسیات ما دربارهشان میکنند. این گنگی باعث میشود به نظر برسد با اثری پیچیده طرفیم که جایجای آن نمادهایی برای کشف راز نهان ماجرا قرار داده شده که شاید عموم بینندگان تا آخرین قسمت سریال، متوجهشان نخواهند شد. کمی که ماجرا پیش میرود، برخی گنگیها از بین رفته امّا جای خود را به معماهای تازه میدهند و اینجا درمییابیم که بخش زیادی از رمزآلودگی داستان در گروی اطلاعاتی است که کاملاً مهندسی شده به مخاطب تزریق میشوند. طوری که همیشه سؤالاتی در ذهن مخاطب باشد که برای پاسخشان باید تا زمانی که سریال تصمیم گرفته منتظر بمانند و به حدسیات خود اکتفا کنند. این در حالی است که سریالهای با حال و هوای مشابه بودهاند که تکنیک دیگری را در این مورد به کار گرفتهاند: اینکه تمام پاسخها در اختیار مخاطب قرار دارد، امّا با دوباره دیدن قسمتها، تمرکز دقیقتر، توجه بیشتر و حتی گاهی تحقیق فراتر از تماشای سریال، به اطلاعاتی دست یابد که سریال، در قسمتهای آینده به مخاطب خواهد داد.
در حالی که به شخصه انتظار داشتم نمادهای قرار داده شده در فیلم که چندان هم نامحسوس جایگذاری نشدهاند، نقشی کلیدی در روایت ماجرا داشته باشند، تاکنون اینطور نبوده، امّا چه در قسمتهای آینده اینطور شود و چه نه، ارتباطی که بین دیالوگهای کلیدی ماجرا و نمادها، (مانند تأکید شدید دوربین روی وجود و متعدد بودن آینهها، و نماهای لانگشات ثابت که به نظر میآید اهداف خاصی را دنبال میکنند) شکل میگیرد، تحسینبرانگیز است. همین ویژگیها، ما را ناخودآگاه به یاد سریالهای مشابه خارجی میاندازد که چندان اتفاق خوشایندی برای سریالی که نخستین قدمها را در مسیری برمیدارد نیست. البته که ناگزیر است و مخاطب باید سعی کند اثر را به تنهایی ارزیابی کند.
روحالله حجازی در بیشتر مواقع به دنبال خلق آثاری متمایز با رقبا و شخصیسازی شده است؛ طوری که بتوان با دیدن چند اثر از کارگردان حدس زد که یک اثر، کار اوست. این اتفاق، فارغ از نتیجه و کیفیت نهایی آثار، به تنهایی از این نگاه میتواند ارزشمند باشد که شاید راهی باز شود که در ادامۀ آن اتفاقات بزرگ و بهتری برای یک ژانر یا نگاه به خصوص سینمایی بیافتد.
به شکل جذابی، بازیگران جوانتر سریال، بازیگرانی هستند که در سینما هم به نوعی تازهواردتر محسوب میشوند. پردیس احمدیه، سال مهمی را میگذراند که در یک سریال و یک فیلم تقریباً مورد انتظار ایفای نقش کرده و در ادامه بیشتر از او خواهیم دید. بازی امین شعرباف را نیز بار نخست یک سال و چند ماه پیش در سریال قورباغه دیدیم. هردو با حضور کم خود، توجه زیادی را به خود جلب کرده بودند و در این سریال نقش جوانان مؤثر داستان را ایفا میکنند. از طرفی، نقش نسل بزرگتر داستان را، بازیگران باتجربهتر مثل حمید فرخنژاد و مریلا زارعی بازی میکنند. بازی نیوشا علیپور، دخترکی که کودکی لیلی را به تصویر میکشد نیز درست مانند بازی بینظیرش در «زخم کاری» شایان توجه و تحسین است.
تقریباً تمام قسمتهای کار را میتوان تا حدی پرنوسان ارزیابی کرد. از بازیگری و کارگردانی، تا طراحی صحنه و لباس و جلوههای ویژه. شاید تنها بخشی از کار که تقریباً همیشه در سطح خوبی نمایش داده میشود، فیلمبرداری کار باشد که به سرپرستی داوود محمدی بوده است. جلوههای ویژه در بخش به خصوصی از سریال و به شکل عجیبی در بخش های مربوط به یکی از شخصیتهای ویژۀ سریال، به شدّت ضعیف و تصنعی کار شده است؛ به حدی که تصورم این بود که امکان نداشته چنین چیزی صرفاً به خاطر ضعف اتفاق افتاده باشد و انتظار داشتم دلیل و برهانی پشت آن باشد؛ امّا موضوع تکرار شد و به شکل عجیبی در این صحنهها بازی بازیگران هم حتّی مانند یک نمایش کلاس سوم دبستان، مبتدیانه و عجیب میشود. بازی بازیگران در حالتهای عادی و بدون کشمکش، بسیار ملموس و دیدنی است امّا به نظر میآید که کارگردان ترجیح میدهد که صحنههای پرتنش و حسدار، خیلی رئال پیش نرود و با بزرگنمایی هدفی را دنبال میکند که به نظرم موفقبودن یا نبودنش کاملاً بستگی به مخاطب خواهد داشت. یک طرفدار سینمای رئال (مثل من!) خیلی این نوع ساخت و بازیگردانی را ایدهآل نمیداند ولی همین تفاوتهاست که سینما را به یک هنر تبدیل میکند.
پس «نوبت لیلی» را با تمام نقاط مثبت و منفیاش بپذیریم و امیدوار باشیم به تکثیر ایدههای فراتر از آنچه سالها در سینما دیدیم.