به بهانۀ ۱۰ مرداد، زادروز محمود دولتآبادی نویسندۀ داستان «آهوی بخت من گُزَل»
داستانی سرشار از عشق، عاطفه و احساس
مریم یزدانمهر
افسانۀ «آهوی بخت من گُزَل»، با تصویری زیبا از جنگل افلاک آغاز میشود. جنگلی با چشمههای خوش و گوارا. آهوی سپید و زیبا همراه با دو برّهاش در زیر آسمان آبی خوش میخرامند و میچرند. آهوی مادر گزل نام دارد. دختری به اسم گزل پارینهسال به یُمن شب عروسیاش، گزل را از صیاد خریده، به او پناه داده، سپس در دشت رهایش کرده بود. اکنون غزال مادر و برههایش در محاصرۀ سلطان و شکاربانان او قرار گرفتهاند. آهو دوباره به گزلبانو پناه میبرد؛ اما به جای دشتِ آشنایی که روزگاری او را در پناه گرفته بود، دشتی سوخته میبیند با خیمهساری فروریخته و ازهمپاشیده. زن جوان خاموش و اندوهگین است، با گیسوانی افسرده و نگاهی آرام. او منتظر شوی خود است، آن میر بی کجکلاه و بی جقّه که فرارفته تا سبزینگی و آب و آفتاب را به دشت سوخته باز آورد. گزل، آهوی بخت خود را پناه میدهد. سلطان و سواران سر میرسند؛ و سلطان در برابر امتناع گزل از تحویل غزاله به او، قصد مجازاتی سخت برایش دارد…
«آهوی بخت من گزل» داستانی است سرشار از عشق، عاطفه و احساس که با نمادهایی زیبا پیوند خورده است. جنگل، چشمه و عدد هفت بارزترین سمبلها و نمادهای این داستان هستند. جنگل منشأ دیرینهای در اندیشۀ انسان دارد و از همین روی بین اقوام و ملل دنیا موجب پیدایش افسانههای فراوان شده که مملو از اساطیری مانند درخت، گیاه و … است. جنگل برای توصیف طبیعت و پیبردن به عظمت خداوند، در متون ادبی بسیاری به کار برده شده است. جنگل نویدبخش بهار و مظهر زیبایی است و درختان آن سمبل فداکاری، دوستی، و مظهر شور و شوق انسان هستند. درخت انسان را به اندیشه وا میدارد و برخی از شاعران مانند فردوسی برای بیان غم و اندوه و بار عاطفی از آن استفاده میکنند. چشمه نیز نماد پاکی و جوشش، لطافت و روشنی است؛ و بره آهوها از پاکی و لطافت آن بهره میبرند: «آنها هنوز، حتی نمیدانستند غم و غصه چه هست و دلتنگی چه طعمی دارد. چون از روزی که به دنیا آمده بودند، در کنار و همراه مادر خود بودند. شیر از پستان مادر و آب از چشمۀ روان، از چشمۀ هزارنوش، نوشیده بودند.»
«مادیان سپید، باد شد، ابر شد، و رفت. رفت و رفت و رفت تا هفت روز و هفت شب …» «اکنون هفتسوار…، یکی جلودار و سه چندِ دیگر عقبدار.» عدد هفت بارها در داستان تکرار میگردد و مخاطب را به یاد تقدس و تقدم آن میاندازد. هفت، نشانهای از نظم یا دورهای کامل است. وجود هفت رنگ اصلی، هفت سیاره، هفت اقلیم، هفت کوه، هفت دریا و باغهای معلق بابل که از عجایب هفتگانۀ جهان است و در هفت طبقه ساخته شده، نمونههایی از کاربرد این عدد است. در قرآن عدد هفت به مناسبتهای مختلف چند مرتبه آمده است. در آیینهای مسیحی و زرتشتی عدد هفت مورد احترام است و در تورات چند بار به عنوان عدد کامل به کار گرفته شده است. در تصوف نیز به عدد هفت توجه داشتهاند. عطار نیشابوری به هفت وادی سلوک معتقد است و مولوی به هفت شهر عشق. در طالعبینی آریایی عدد هفت نماد روشنایی و معنویت، پاکی، اشراق و شفقت، ازخودگذشتگی و اخلاقمداری است.
حقایق انکارناپذیری از زندگی در دل داستان نهفته است. شادی لحظاتی گذراست؛ و اندوه، خطر و دلواپسی، همیشگی. «خطر از بطن ایمنی، و هول از دل آسودگی» و گاه به جملاتی برمیخوریم که به نکاتی عمیق از روانشناسی پهلو میزند: «اگر آن لحظه چنان بینقص و زیبا نمیبود، گزل را هول و هراسِ خرابی و برآشفتنش فرا نمیگرفت.» مخاطب از این کلمات، خطر را در بطن آرامش، و زشتی را درون زیبایی استنباط میکند. عنوان کتاب نیز بدیع و نادر است و به خوبی با متن سنخیت دارد. گزل به معنی زیباست. نام نوعروس، همچنین غزالۀ مادر. تصویر خاص روی جلد، نقاشی صادق هدایت، و به آهوی هدایت مشهور است که خود بر جذابیت و مقبول بودن کتاب میافزاید.
راوی داستان، دانای کل است که ماجرا را تعریف کرده، پیش میبرد. غزال مادر اما ناگهان شروع میکند به حرفزدن، و این امر بر زیبایی متن میافزاید. راوی پس از شرح رنج غزال میپرسد: «دیگر چرا دریای غم، گزل؟» و گزل پاسخ میدهد: «از این که میدانم دنیا را به آسانی و بیتاوان به کسی نمیدهند؛ این است که غمگینم، برای برّههایم غمگینم.» وجود صدا در داستان، به زیبایی با متن درمیآمیزد. گُرپ و گُرپ و گُرپ…، صدای قلب غزال که او در سینهاش میشنود؛ و نیز صدای سواران و صیادان که در میان غباران به تاخت پیش میآیند. گُرپ و گُرپ و گُرپ … دلواپسی غزال مادر برای فرزندانش، به بهترین وجهی مفهوم استعاری داستان را نمایان میسازد: «راستی نازنینانم، شما حالا چه میکنید؟ چه خواهید کرد؟… آیا زندهاید؟ آیا در زیر سُم آن هجوم مرگبار نابود نشدید؟ و اگر هنوز زندهاید، تجربۀ نخستین هول خود را چگونه در دل میگذرانید؟»
«آهوی بخت من گزل»، افسانهای ادبی است که مهمترین مشخصۀ افسانه، یعنی جنبۀ تمثیلی، در آن نمودی ویژه و بارز دارد. منظور از جنبۀ تمثیلی آن است که افسانه یک جسم دارد و یک روح. به عبارت دیگر دو بُعدی است. یک بعد آن داستانی خیالی است که ظاهر و جسم افسانه را تشکیل میدهد؛ و بعد دیگر آن مفهوم استعاری و تمثیلی است که ممکن است حاوی مفهوم عمیق انسانی باشد.
«میرچا الیاده»، دینشناس رومانیایی افسانه را چنین تعریف میکند: «افسانه حکایت میکند که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجستۀ موجودات فراطبیعی، واقعیتی، چه کل واقعیت، یا تنها جزیی از آن پا به عرصۀ وجود نهاده است؛ بنابراین افسانه همیشه متضمن روایت یک خلقت است.» و دولتآبادی با نوآوری و خلاقیت، درونمایۀ اثر خود را که همانا مهربانی، عشق مادر و فرزند، و محبت و وفاداری به همسر است، با افسانه درمیآمیزد و بدینسان روایتگر یک خلقت داستانی میشود. بافت افسانه هنگامی که با تصویرهای زیبا ترکیب میشود، بر ناب بودن داستان میافزاید و در همهحال از پس رنج و نومیدی، شوق به زندگی رخ نشان میدهد. گزل از نومیدی تن به تنۀ درخت میدهد و اشک پهنای صورتش را میشوید. دلِ درخت میشکند. پهلو میگشاید و گزل را درون خود پناه میدهد. سپس «گزل به فردا اندیشید؛ به فردا، به دشت، به آفتاب و به سواران، به آن سوار ارغوانی. و به آن سیاهچادری اندیشید که در آن شب برفی، در نخستین روز جدا افتادن از مادر، به او پناه داده بود. و به آن دختری که نام خود را به گزل داده بود، دختری با گیسوان بافته، یل قرمز ابریشمین، پیراهن پُرچین سبز و جقّۀ بخت بر بالای پیشانی.»
گاهی نیز نثر داستان مخاطب را به حال و هوای افسانههای قدیمی میبرد. آنجا که بانوی خیمۀ سوخته مشکی آب و چند کلوچۀ فطیر برمیدارد، روی پشت خود میبندد و با چشم گریان و دل بریان راهی جنگل افلاک میشود.« آهوی بخت من گزل»، داستانی است که از بطن آن، زندگی متولد میشود، امید جوانه میزند و عشق پا میگیرد. داستانی برای دوست داشتن و دوست داشته شدن، و عمق بخشیدن به مفهوم وفاداری. بانوی دشت سوخته سرانجام چشمش به دیدار شویش روشن میشود؛ سوار بر اسب سپید و زندگی در آینۀ چشمان بانو دوباره آغاز میشود. غزال ماده، گزل، سرفراز و فراخسینه پیشاپیش هزار سوار قبیله بازمیگردد و در هر گامِ سواران گیاه و شکوفه میروید.