در فرهنگهای مختلف روشهای مختلفی برای کنار آمدن با فقدان وجود دارد. در بعضی فرهنگها هرگز از مردگان نام نمیبرند. در بعضیها مردم جیغ میزنند و موهایشان را میکشند. در بعضی دیگر عزیزشان را زیر زمین دفن میکنند. همۀ ما آیینی داریم که به ما کمک میکند با فقدان کنار بیاییم…

ترجمه از: آلا پاکعقیده
در باب فقدان و خاطرات
گفتوگوی دبُرا تریسمن با مارگارت اتوود درباره داستان «کلبۀ خاطرات»
* در داستان «کلبۀ خاطرات» دو خواهر پیر وقتشان را در کلبۀ خانوادگی نزدیک دریاچهای میگذرانند؛ جایی که از کودکی و زمانی که پدرشان کلبه را ساخت به آن سر میزنند. وقتی مشغول نوشتن این داستان بودید کلبۀ خاصی مد نظرتان بود؟
بله کلبه، یا همۀ جاهای داستان، واقعی است. در گذشته وقت زیادی را صرف دیدن جاهای مختلفی مثل جنگلهای شمالی کردم و همۀ کلبهها مثل کلبۀ داستان پر از شن و پمپ دستی آب بود، اما فقط کلبههای تابستانی نبودند. خانوادۀ من دو سوم سال در جنگلهای شمالی زندگی میکردند؛ قبل از آبشدن برفها میرفتند و تا موقع بارش برف و یخبندان همانجا میماندند. آن زمان پدرم زیستبومشناس بود و به این جاهای دورافتاده میرفت که برق هم نداشت؛ همۀ این سازهها را هم با ابزارهای دستی ساخته بودند.
* چه چیز باعث شد از این مکان به عنوان منشوری برای نگاهانداختن به زندگی این زنها استفاده کنید؟
مکانها شما را انتخاب میکنند؛ این یک قانون است. برایم نوشتن دربارۀ مکانهایی که ندیدهام یا در آنها زندگی نکردهام دشوار است.
* آیا این کلبه توسط گذشتۀ نِل و لیزی تسخیر شده؟ آیا اینجا صندوقچهای از خاطراتشان است؟
همۀ خانهها یا مکانهایی که در آنها مدت مدیدی زیستهاند صندوقچهای از خاطرات است. نویسندهها از خانهها برای ترسیم روانکاوی فرویدی استفاده میکنند؛ زیر زمین این خانهها نهاد یا اید و اتاق زیرشیروانیاش فراخود یا سوپرایگوست. نمیدانم فروید با خانهای که فاقد هر دو است چه میکرد؟ «فروید در جنگلهای شمال» را مینوشت؟ از این هم میشود داستانی نوشت! «اما کاناپهای وجود ندارد!» فکر کنم برای فروید این قضیه خیلی ابتدایی به نظر میرسید. و آیا همیشه ارواح آدمهای سرکوبشده برمیگردند؟ گاهی، اما حتماً سرکوب هم نشدهاند!

در فرهنگهای مختلف روشهای مختلفی برای کنار آمدن با فقدان وجود دارد. در بعضی فرهنگها هرگز از مردگان نام نمیبرند. در بعضیها مردم جیغ میزنند و موهایشان را میکشند. در بعضی دیگر عزیزشان را زیر زمین دفن میکنند. همۀ ما آیینی داریم که به ما کمک میکند با فقدان کنار بیاییم.
* اخیراً شوهر نل مرده است. یکی از پاراگرافهای تأثیرگذار داستان دربارۀ شیوۀ خانوادۀ نل و لیزی برای کنارآمدن با اندوه است: «نِل در دلش میگوید، قلبم شکسته، اما در خانوادۀ ما «قلبم شکسته» نداریم؛ به جایش میگوییم «کلوچهای باقی مونده؟» همان موقع یکی باید کلوچه بخورد؛ یکی باید خودش را مشغول کند؛ یکی هم باید خودش را بزند به آن راه.» به نظر شما، این بخش، سرکوب احساسات را نشان میدهد یا راهی است مطمئن برای فرار از فقدان؟
هیچکدام. این جمله فقط از لحاظ فرهنگی درست است. به عبارتی دیگر، یک دستورالعمل نیست و فقط توصیف است. در فرهنگهای مختلف روشهای مختلفی برای کنار آمدن با فقدان وجود دارد. در بعضی فرهنگها هرگز از مردگان نام نمیبرند. در بعضیها مردم جیغ میزنند و موهایشان را میکشند. در بعضی دیگر عزیزشان را زیر زمین دفن میکنند. همۀ ما آیینی داریم که به ما کمک میکند با فقدان کنار بیاییم.
* نحوۀ پیرشدن خواهران و کنار آمدن با چالشهای کلبه کاملاً با روش برادرشان، رابی، فرق دارد. انگار رابی نگاه تحقیرآمیزی به خواهرهایش دارد؛ به آنها میگوید به چیزی دست نزنند تا از راه برسد و غیره. آیا تا آخر عمر بین برادر و خواهرها چنین کنش و واکنشی است؟
بهنظرم رابی با تحقیر به بقیه نگاه نمیکند؛ رابی دقیق است و روشهای خاص خودش را برای انجام کارش دارد. رابی فرزند ارشد است و گاهی فکر میکند خواهرهایش مسخرهاند؛ البته خواهرها هم همین فکر را دربارۀ رابی دارند. خانواده همینجور است دیگر!
* آیا رمان یا داستانی دربارۀ پیر شدن هست که مورد علاقۀ شما باشد؟
آه، یک عالمه. «فرشتۀ سنگی» از مارگارت لارنس[۱]، بعضی از داستانهای آلیس مونرو مثل «خرس به کوه آمد.»[۲] بخش دومِ بیوولف (بخش اژدها)[۳]. قسمت آخر ارباب حلقهها. «یادآور مرگ» از موریل اسپارک[۴]، «رفتار خوب» از مالی کین[۵]. ادیت وارتون[۶] هم کلی داستان در این باره دارد. و داستانهای دیگر و دیگر. کلی داستان راجع به پیرشدن هست و خب، چرا نباشد؟ مرحلهای از زندگی است.
میتوانید این سؤال را هم از من بپرسید: چرا از شر موش خلاص شویم؟ (به خاطر هانتا ویروس) و روش برعکس گذاشتن سطل زبالهای که در بادبزنی دارد مؤثر است؟ بله!
[۱] Margaret Laurence, “The Stone Angel.”
[۲] Alice Munro, “The Bear Came Over the Mountain.”
[۳] Beowulf
[۴] Muriel Spark, “Memento Mori”
[۵] Molly Keane, “Good Behaviour.”
[۶] Edith Wharton