خیال خورشید داستانی از: عباس زالزاده حاج خورشید پای درخت گل کاغذی، رو به دریا نشست. گرگور نیمهکاره را به سمت خود کشید و با دستان پینه بستهاش شروع کرد به کوکزدن درزها. آوازی را زیر لب می... بیشتر بخوانید
دریای سبز داستان کوتاهی از: عباس زالزاده رنگ دریای جلوی خانهمان سبز است، خونهمون توی یه محل قدیمیه که کوچۀ کنارش محل دمام زدنه. مثلاً عزاداری برا امام حسینه؛ فهمیدم همش دروغه؛ از ته دل ن... بیشتر بخوانید
کتاب داستان کوتاهی از: عباس زالزاده خالوممد برگهای از کتاب روی پیشخوان مغازهاش پاره کرد و فلفلهای گرد و قرمز هندی را شمرد و توی کاغذ گذاشت و بعد وزن کرد؛ کاغذ را با نخ سیاهرنگی که زیر... بیشتر بخوانید