همسایه دس راستی بود که خبر داده، والا موقعی که با راننده معامله میکردُم کسی اونجا نبود. یه بار کیسهای سیمان میخواس بهش ندادُم از همون موقع کینه به دل داشته… دو داستان کوتاه از حمید... بیشتر بخوانید
یک افسانه داستان کوتاهی از: حمید نیسی کار هر شبم شده دراز کشیدن روی تخت، سیگار دود کردن و زلزدن به چهرۀ قابگرفتۀ افسانه؛ چهرهای که آکنده از لبخند بود: «نمی دونم چنین بلایی چرا باید سر ما... بیشتر بخوانید