جهان داستانی رمان «ریگ جن» بر پایۀ عدم اعتماد، باور و شناخت ساخته شده است. تصویر متزلزل آدمی در برکۀ آبی که مدام در حال حرکت است. تصویرها جابهجا میشوند و ما نمیدانیم کدام تصویر درست و حقیقی است…
معرفی رمان رمان «ریگ جن»؛ نوشتۀ «مهدی زارع»؛ نشر شهرستان ادب
گم شدن در بیابان خاطرات
شیما جوادی
خاطرات چیزهای عجیب و غریبی هستند. انسان در عین فراموشی دوست دارد حصاری از خاطرات را درست مانند تارهای عنکبوت به دور خودش بتند و مدام در این حصار دستوپا میزند تا از آن رها شود، اما در دل امید این را دارد که همچنان گرفتار بماند.
رمان «ریگ جن» نوشتۀ «مهدی زارع»، داستان وهمگونۀ مردی است که نمیتواند به یاد بیاورد. او مدام بین خواب و بیداری و گذشته و حال دستوپنجه نرم میکند. تکههای خاطرات پراکندهای را که در ذهنش در پس مهی غلیظ پنهان شدهاند، پازلوار کنار هم میچیند تا به حقیقت دست پیدا کند، اما در عین حال از به یاد آوردن میترسد و میگریزد. او میهراسد با تصویر واقعی خودش روبهروشود؛ خودی که انگار از همان بدو تولد دشمن دیرینۀ او بوده است. راز کوچک و غریبی بین او، گذشته و آدمهایی که مردهاند، یا فکر میکند مردهاند، یا شاید او آنها را کشته باشد وجود دارد. رازی که نمیداند ریشه در وهم دارد یا در حقیقت درونی خودش.
او به ظاهر مردی قوی، ثروتمند و بیغم است. اما از طرد شدن و نه شنیدن میهراسد. در حالی که هرگز به یاد نمیآورد کسی او را طرد کرده باشد، یا به او نه گفته باشد؛ اما تصویر ترسناک طرد شدن در پسِ ذهن شکاک و غیرقابلاعتمادش هک شده است. مرد وارد بازیای میشود که ظاهراً مجری و طراحش خودش است، اما انگار در میانۀ راه شخصی نامرئی سررشتۀ امور را از او میرباید. او در فضای مجازی، گروهی از آدمهای ناشناس را تشکیل داده است؛ آدمهایی که نه او آنها را میشناسد، نه آنها او را. قهرمان از این آدمها میخواهد بهترین و خاصترین خاطرۀ خودشان را از مصرف موادی به نام «گل» تعریف کنند و به بهترین خاطره جایزه میدهد، اما حتی آنها را با خاطراتشان هم به یاد نمیآورد و از این غریبههایی که نمیدانند او کیست و کجاست میترسد.
وسوسۀ مصرف کردن و از خودبیخود شدن باعث میشود قهرمان تن به بازی خودش بدهد. آنقدر اعتماد به نفس دارد که گمان میکند میتواند از این ورطه هم بدون ذرهای اشتباه کردن عبور کند، اما وقتی بعد از اولین مصرف به هوش میآید دیگر چیزی را به یاد نمیآورد. او زمان و مکان را گم کرده است. تنها تصویری کابوسوار را مدام میبیند. تصویر جنازۀ زنی پشت صندوق عقب ماشینش که نام واقعیاش را نمیداند. به غیر از جنازه تصویر آخرین باری که پدرش را زنده دیده هم به یادش میآید. پدر او را ترک میکند و به بیابان ریگ جن میرود تا همه چیز را درست کند، اما دیگر برنمیگردد. صبح روز هوشیاری زن مرده در گروه مجازی خاطرۀ مصرف کردن «گل» توسط قهرمان را به اسم خاطرۀ خودش در گروه منتشر میکند. حالا قهرمان باید بفهمد آیا در یک بازی شوخی گرفتار شده است؟ یا نه کسی رازش را میداند. رازی که خودش هم درست نمیداند آن راز چیست.
جهان داستانی رمان «ریگ جن» بر پایۀ عدم اعتماد، باور و شناخت ساخته شده است. تصویر متزلزل آدمی در برکۀ آبی که مدام در حال حرکت است. تصویرها جابهجا میشوند و ما نمیدانیم کدام تصویر درست و حقیقی است. نام «ریگ جن» ابتدا در ذهن خواننده فضای داستانی سرتاسر از جن و پری، وهم و وحشت را تداعی میکند. اما نویسنده در همان ابتدای کتاب قبل از شروع رمانش توضیح میدهد که «ریگ جن» یکی از مرموزترین مکانهای دنیا است. مکانی سرتاسر وحشت و تردید. این توضیح نه تنها باعث میشود حدس اولیهمان از داستان کتاب کمرنگ شود، بلکه به اشتیاق خواندمان هم بیشتر دامن میزند. اما بعد از خواندن اولین پاراگرافِ فصل اول متوجه میشویم داستان در مورد فضای وهمگونه و ترسناک یک سرزمین، یا مکان عجیب و گمشدن در آن نیست. ترسی بزرگتر و عمیقتر در لایهبهلایه درونِ داستان و شخصیت قهرمان پنهان شده است.
کشمکش و تعلیق در رمان «ریگ جن» صرفاً به خاطر وجود یک مکانی خیالی یا واقعی که ترسناک و ناشناخته باشد به وجود نیامده است. تعلیق و کشمکش در این رمان با درکنار هم قرار گرفتن ترسهای کوچکی که هم درونی و روانی هستند، هم بر اساس یک سلسله اتفاقهای واقعی، اما در هالهای از ابهام شکل میگیرد و قهرمان را به چالش میکشند، شکل گرفته است. این ترسها درست مثل خوره یا مثل کرمهای کوچک ناپیدا در تکتک سلولهای ذهنی و جسمی قهرمان نفوذ کردهاند و از درون او را میخورند. او درست نمیداند با چه چیزی روبهروست. به هر چیزی دست میاندازد و هر احتمالی را متصور میشود و همین ندانستن و به یاد نیاوردن داستانِ او را پر از وهم و کشش و تعلیق کرده است.
نویسنده برای ساختن فضای وهمآلود و غیرقابلاعتماد داستانش از راویای استفاده کرده که درست مثل صدایِ وجدان قهرمان را مخاطب قرار میدهد. لحن پر از اعتماد به نفس او، نحوۀ مخاطب قرار دادنش نشان میدهد. او تمام ماجرا را میداند، اما از عمد با قهرمان بازی میکند. درست مثل خود قهرمان که دیگران را به بازی گرفته است. راوی با خردخرد دادن اطلاعات از بین خیال و واقعیت به قهرمان سعی دارد کاری کند قهرمان خودش دنیای تاریکِ حقیقتِ درونیاش را کشف کند. اما هر فصل که در رمان جلوتر میرویم متوجه میشویم راوی زیاد هم صادق نیست. او با پسوپیش کردن خاطرات و زمان و مکان بیشتر قصد دارد قهرمان را در کلاف پیچیدۀ تردیدها، ترسها و فراموشیهایش غرق کند. در نیمۀ راه ما هم مثل قهرمان به او که شاید بخشی از درون خودِ قهرمان باشد دیگر اعتمادی نداریم. ما همچون قهرمان به شخصیتهای فرعی دیگری پناه میبریم؛ شخصیتهایی که ما را به واقعیت و دنیای خاکستری اطراف قهرمان نزدیکتر میکند و از عالم هپروت فراموشی و مواد بیرون میآورد.
روایت گرم و پراز تعلیق و نفسگیر همراه شخصیتپردازی و پرداخت خوب داستان باعث شده با وجود زبان و لحن خاص راوی، فضای خوابگونۀ رمان، لحظهای از قهرمان جدا نشویم و همراه و همداستان او باشیم. ما همراه قهرمان هم از انتهای داستان میترسیم، هم از گم شدن در فراموشی. ما از هیولایی که در درون قهرمان خفته و فقط در لحظههای هپروت مصرف «گل» خودش را کمی نشان میدهد، میترسیم. دوست داریم چون او باور داشته باشیم همه چیز خیال است، او قهرمانی معصوم است و قرار است فردا باز سراغ زندگی معمولی و همیشگی خودش برود. اما خاطرهها و تصویرها چیز دیگری میگویند. اینکه در پس هر انسانی میتواند هیولای خطرناکی خفته باشد. هیولایی که میتواند هم خودش را نابود کند هم دیگران را. قهرمان چون باقی انسانها برای رهایی از حقیقتهای ترسناک زندگیاش چارهای جز فراموشی ندارد، اما بالاخره باید با این میل گریزناپذیر بهیاد آوردن و کنکاش در خاطرات نصفهونیمه چه کار کند؟ چارهای برای او نمیماند جز خود را سپردن به برهوتِ بیابانی از جنس نیستی، بیابانی به نام «ریگ جن». جایی که در آن نه زمان وجود دارد، نه مکان. سرزمینی است سراسر گمگشتگی.