داستانها درونمایهای سیاه و تاریک دارند و گاهی ترسناک؛ اما سرد، خشک و بیروح یا پسزننده و خستهکننده نیستند. بلکه در نهایت سادگی و بدون شعار خواننده را وادار میکنند بیاندیشد و کمی آینهوار خود و دنیایش را واکاوی کند…
معرفی مجموعه داستان «آقای پستمدرن»؛ نوشتۀ «سمیرا شریفی خراسانی»؛ نشر خیابان
کابوسهای خاکستری
شیما جوادی
مجموعه داستان «آقای پستمدرن» نوشتۀ «سمیرا شریفی خراسانی»، کتابی شامل ده داستان کوتاه در قالب رئال، رئالیسمجادویی و سورئالیسم است.
نویسنده در این مجموعه سعیکرده است داستانهایش را در فضایی متفاوت روایت کند. ایدۀ داستانهای این مجموعه با دید و نگرشی وسیع نسبت به انسانیت، زمین و تمام موجودات درون و اطرافش، مرگ و زندگی پرداخت شدهاند. شریفی برای فرار از کلیشههای رایج داستاننویسی و شعارزدگی تلاش کرده داستانهایش را در قالب و چارچوبی متفاوت روایت کند. او برای روایت داستانهایش دنیایی موازیِ جهان واقعی خلق کرده است. ایده، موضوع و درونمایۀ تمامی داستانها در مورد مسائلی هستند که انسان مدرن با آن دست و پنجه نرم میکند و جانش را به درد آورده و افکارش را در هم تنیده است.
زبان و لحنِ روایت در داستانها با وجود درونمایۀ عمیق و فلسفیشان ساده، روان و بدون هیچگونه فرم و اداست. این شکل روایت باعث شده خواننده داستانها را با نگاهی متفاوت و سرد شروع کند، اما وقتی خط به خط جلو میرود، ذهنش درگیر داستان و روایت راوی میشود. خواننده در دنیای ساده، اما در باطن پیچیده و عمیق داستانها که ظاهری خواب و رویاگونه دارند، طوری غرق میشود که بعد از تمامشدن هر داستان باید چند دقیقهای نفس تازه کند و بعد به سراغ داستان دیگری برود. عمیقبودن روایت و ایدۀ داستانها باعث شده نتوانی این کتاب کمحجم را به راحتی و بهسرعت بخوانی و تمامش کنی.
نویسنده با شکل و نگاه متفاوتی به روایت و ایدۀ داستانهایش کاری کرده که خواننده با داستانها زندگی کند و با شکل روایت راوی، کلمه به کلمه در عمق سیاهی و تاریکی دنیای قهرمان داستان فرو برود. این سیاهیِ لزج دنیای راوی روی تن خواننده مینشیند و او را رها نمیکند، سیاهیای که گویی همیشه با ما بوده و آن را ندیدهایم.
در این کتاب فضا و مکانِ اتفاق افتادن داستانها، چه آن داستانهایی که فضای روستایی دارند و در دل طبیعت میگذرند و چه آنها که فضاهایی به ظاهر شهری دارند، همگی متفاوت هستند. نویسنده با کمترین تلاش و با کلماتی ساده بدون اینکه از ابزار اغراقآمیز دنیای داستانهای رئالیسم جادویی یا سورئالیسم استفاده کند، با استفاده از اِلِمانها و شمایلهای داستانهای رئال برای داستانهای سورئال و رئالیسم جادوییاش فضایی سرشار از غبار، خاکستر و وهم خلق کرده است. فضایی که در دنیای خاکستری و مهآلودش گم، وهمزده و خسته نمیشوی. بلکه گویی با عمق جانت تکتک آن فضاها، آدمها و داستانهایشان را لمس میکنی.
عدۀ زیادی اعتقاد دارند، داستان قرار نیست چیزی را به ما یاد بدهد. یا مدام شعار و تذکری را به خواننده گوشزد بکند. داستان قرار است برای خوانندهاش صرفاً داستانی را روایت کند، حالا یا سرگرمش میکند، یا او را به خاطر دنیای فلسفی کلمات نویسندهاش به فکر فرو میبرد. اما نویسندۀ کتاب «آقای پستمدرن» بدون اینکه ادعایی داشته باشد. یا لحظهای در دام شعارزدگی و تبلیغ مشکلاتِ زیستمحیطی و اجتماعی بیافتد یا بخواهد داستانی صرفاً تلخ و اجتماعی برایمان روایت و کاممان را تلخ و چند ساعتی فکرمان را درگیر کند، در هر داستانش از موضوعی عمیق، حیاتی و فلسفی در دنیای امروز سخن میگوید.
راوی و قهرمان داستانها با لحن سادۀ روایت کردنشان خواننده را از همان خطوط اول داستان درگیر مسائل مهم جهانِ امروز میکنند. در واقع یکی از مشخصههای اصلی و مهم داستانهای کتاب «آقای پستمدرن» این است که خصلتها و دردهای انسانی با مسائل حیاتی و زیستیِ زمین، هستی و موجوداتش پیوند عمیقی خورده است. در هر داستان موجودی حضور دارد که نمادی از نقص، درد و رنج انسان است. آن موجود انگیزۀ روایت و دلیل این است که راوی داستانش را برای ما روایت کند. از مورچههای سبزرنگ گرفته تا سازماهی. پیوند میان انسان، حیوان، زمین و دریا آنقدر عمیق است که راوی در اکثر داستانها و انتهای روایتش تبدیل به چیزی میشود که با اصل انسانی او متفاوت است. گویی در یک تناسخ عجیب به اصلی برمیگردد که از آن زاده شده است. به طور مثال در داستان «رسالتی برای نجات زمین» خاک مفهوم غریبی برای راوی دارد. عنصری که انسان از آن زاده شده و به آن باز میگردد. راوی میگوید، خاک بوی خون میدهد، بوی استخوان انسان. او جز از خاک، از هیچ چیزی تغذیه نمیکند و مزۀ چیزی را نمیچشد. یا در داستان دیگر قهرمانی داریم که غواص است. او به ظاهر از شغلش بیزار و فقط صرف پول به دست آوردن این کار را میکند، اما در واقع چیزی ورای آنچه برای ما انسانها مهم است، او را به دریا و ماهیها نزدیک میکند.
قهرمان و راوی داستانهای این کتاب همگی در دنیای تاریک کابوسهایشان اسیر شدهاند. آنها متروک و منزوی هستند، درست مثل قهرمان داستانِ «مترسکهای بیقلب»، دختری به نام «ملاحت» که برای اهالی روستا مترسکهایی با قلبهای میوه میسازد. او اعتقاد دارد مترسک بیقلب، مترسک نیست. قهرمان داستانهای این کتاب جهان معنایی خودشان را دارند. جهانی که آدمهایی دیگر، حتی خواننده در ابتدای خوانش داستانشان آنها را نمیفهمد. اما در انتهای هر داستان، راوی داستان بدون اینکه برای فهماندن مفهوم درد و هستی خویش ذرهای سخنرانی کند یا در دام توصیفات اضافه بیافتد، دغدغهاش را تبدیل به دغدغۀ خواننده میکند.
داستانها درونمایهای سیاه و تاریک دارند و گاهی ترسناک؛ اما سرد، خشک و بیروح یا پسزننده و خستهکننده نیستند. بلکه در نهایت سادگی و بدون شعار خواننده را وادار میکنند بیاندیشد و کمی آینهوار خود و دنیایش را واکاوی کند. در برخی از داستانها با موضوعات خیلی ساده روبهرو هستیم. حتی میتوانیم بگوییم بعضی از سوژهها خیلی ژورنالیستی هستند. مثل مد، جوزدگی و روشنفکرنمایی در داستان کوتاهِ «آقای پستمدرن» که نام کتاب از روی این داستان گرفته شده است. نویسنده در این داستان با خلق شخصیتی ساده که تنها حضوری کوتاه در ابتدا و انتهای داستان دارد، اما توجه بیش از اندازه و غیرمنطقی آدمهای شهر خیالی داستان به او، وی را تبدیل به قهرمان نامرئی داستان کرده است. روایت ساده همراه با فضاسازی خیالی، شبیه یک تابلوی نقاشی به سبک پستمدرن، داستان را با وجود سوژۀ ساده و به ظاهر سطحیاش، تبدیل به داستانی انتقادی- اجتماعی و تفکربرانگیز کرده است.
روایت ساده داستانها، فضای خاکی و روستاگونهای که بر روایت حاکم است و شخصیت راویها که به نظر انسانهایی ساده، گنگ و بیدرک نسبت به اطرافشان هستند، باعث شده جهان داستانی نویسنده، جهانشمول و عمیق شود. سادگیِ روایت، خواننده را اسیر خودش میکند و او را تا انتهای داستان و آن پایانهای عجیب و غافلگیرکنندهاش میکشاند. داستانهای این مجموعه همگی پایانهایی تاریک، عجیب و کمی ترسناک دارند. قهرمان و راوی تا انتهای داستان انگار در کابوسی تمامنشدنی دستوپا میزند و در انتها وقتی از کابوس بیدار میشود، تازه خود را در کابوس دیگری میبیند. پایانبندی تمامی داستانهای این مجموعه برگ برندۀ آنهاست و اگر چنین پایانی نداشتند، داستانها یا اَبتر بودند یا روایتی صرفاً لوس و بیمعنی.
نویسنده در این کتاب گامی بلند و سخت برداشته، اما از آن سربلند بیرون آمده است. این کتاب در عین حال که مجموعهای خواندنی و سرگرمکننده است، توانسته رسالت داستان کوتاه را که نسبت به رمانهای روشنفکری و عمیقتر است و مخاطبش را در روایت برشی از زندگی به فکر وامیدارد، فراموش نکند و آن را به خوبی اجرا کرده است.