هر کس تا حالا این رمان را خوانده اولین چیزی که گفته سرعت ضربآهنگ روایت و ماجرا محور بودن رمان بوده است. معمولاً همه یک ضرب و یک شبه خواندهاند. این بازخورد حدود ۲۰۰ خواننده است که هر روز در جاهای مختلف به من پیام دادهاند…

آرش آذرپناه (۱۳۵۹، اهواز) از ابتدای دهه هشــتاد با کتاب «خانه جای ماندن نیست» کارش را شروع کرد، اما با انتشار سه کتاب «کسی گلدانها را آب نمیدهد» در نیمه دهه هشتاد و «جرم زمانهساز» و «شماره ناشناس» در نیمه دهه نود، خود را بهعنوان داستاننویسی جدی و مستقل تثبیت کرد. آذرپناه دکترای زبان و ادبیات فارسی دارد و در کنار تدریس در دانشگاه، به کارهای پژوهشی، نقدنویسی و تدریس داستان نیز مشغول است، که این امر در کتابهای «داستانهای پشت پرده» و «شهرِ یک داستان» نمود دارد. آخرین اثر داستانی او رمان «سوگنامهی زندگان» است که از سوی نشر مهرودل منتشر شده و مناسبت این گفتوگو هم هست.
***
گفتوگو با آرش آذرپناه، به بهانهی انتشار «سوگنامهی زندگان»
قربانی ساختِ بوروکراتیکِ جدید

رضا فکری
رضا فکری: مرگ را باید اصلیترین موتیف رمان «سوگنامهی زندگان» به شمار آورد و عنوان تمام فصلها نیز تأکیدی بر همین مضمون است. در واقع مرگ را بهمثابه پدیدهای که آدمی در هر نقطهای از زندگی ناگزیر به مواجهه با آن است در نظر گرفتهاید و در کتاب هم گفته میشود که: «قطعیت مرگ است که زندگی میآفریند». گویی کتاب شرحیهای است بر این موضوع که چطور میشود از مرگ پلی زد به دل زندگی، اینطور نیست؟
آرش آذرپناه: امیدوارم پاسخم چندان ناامیدکننده نباشد برای شما اما واقعیت این است که خیر، اینطور نیست. واقعاً مضمون رمان من مرگ و تقابل یا همجواری آن با زندگی نیست. شاید از بین این همه مخاطب فقط تا حالا یکی دو نفر به تم اصلی اشاره کرده باشند. مضمون اصلی رمان من ترس است بعد اگر برسیم به خردهروایتها باز به نظرم مضامین فرعیتر، ساختار بوروکراتیک و مسئله آموزش و پرورش است. مرگ میرود پشت سر اینها، یعنی بیشتر بهانه روایت است و شروع طرح پرسش برای راوی.
فکری: راد آزادمهر، شخصیت اصلی داستان، علیرغم شغل معلمیاش که حضور مداوم در جمع را میطلبد، از زندگی اجتماعی گریزان است و عمدتاً با مفاهیم بنیادینی همچون «چرایی و چگونگی مرگ و زیستن» کلنجار میرود؛ شخصیتی که ردّ او را در «شب هول» هرمز شهدادی هم میتوان دید. کیان، نزدیکترین آدم زندگیاش هم به همین مکاشفهی انفرادی و دوری گزیدن از جمع تأکید میورزد. این درجه از کماعتنایی به تحولات جامعه و فردیتمحوری از کجا مایه میگیرد؟
آذرپناه: من باز ارجاع میدهم به پاسخ سوال قبل، اگر مضمون را ترس آدمی در نظر بگیریم، قضیهی تنهایی راوی حل میشود. جالب است به شما بگویم من قبل از قصد پرداختن به فلسفه مرگ و زندگی تصمیم گرفته بودم رمان گوتیک بنویسم، مثلاً ادای دینی به آلن پو که من شناخت داستان را در نوجوانی با او شروع کردم. و بعد هم نقد ساخت بوروکراتیک و چگونگی شکلگیری گفتمان مسلط بر مبنای سنت که در نمایش آن محله در رمان مشهود است.
فکری: شهری که رمان در آن اتفاق میافتد، همواره در هالهای از ابهام باقی میماند و جزئیات و ویژگیهایی که سیمای آن را خاص و متمایز کند به مخاطب داده نمیشود. با اینکه شهر در دنیای امروز تأثیرات انکارناپذیری در زیست انسانها و سیر تفکرشان و حتی مسائل بنیادین فلسفیشان دارد، چرا به توصیفاتی کلی و غیر انضمامی دربارهی آن اکتفا میشود؟
آذرپناه: کجای توصیف شهر کلی است واقعا؟ کدام محله شهری این طور که در سوگنامه وصف شده در داستان شهری امروز به تصویر کشیده شده، این همه هولانگیز ولی واقعی؟ اتفاقاً من تعمد داشتم در خاکستری کردن شهر، چون منظور نظرم نقد یک ساخت وسیعتر از یک شهر بود برای همین شهر من باید تمثیلی میشد از تمامی شهرها. و چقدر برایم خوشایند بود که از تبریز و تهران و بابل و اهواز همه به من میگفتند مشابه این محله در شهر ما دقیقاً هست. ولی متاسفانه ذائقهی تین ایج داستان فارسی عادت کرده به نگاه توریستی. آوردن اسم پاساژ و محله و کافه که واقعاً نهایت سطحینگری به شهر است که در مقدمه کتاب قبلیام «شهر یک داستان» آن را آسیبشناسی کردهام. نگاه کنید ببینید چه چیز داستانهای ساعدی و گلشیری را ماندگار کرده یا رمان ایاز براهنی را. بازار در این رمان همانقدر که شبیه بازار تبریز هست شبیه سید اسماعیل تهران هم هست. اینها اتفاقاً شهر را درست میشناختند، شهر برایشان دنیا بود و تمثیل، نه منحصر به یک مکان که چند نفر از خوانندهها با آوردن اسمش خاطرهبازی کنند.
فکری: زنها در این رمان، یا همان طریق انفعال کلیشهای را پیش میگیرند، مثل شخصیت مهراوه همسر شخصیت اصلی داستان و یا مثل مرجان در هیأت زنی شهرآشوب خود را نشان میدهند که قهرمان داستان را تاب مقاومت در برابر او نیست. چرا هر کدام از اینها در یک سر طیف قرار دارند و در پرداختشان حد میانهای در نظر گرفته نشده؟
آذرپناه: راستش این انتقاد همیشه به شخصیتهای زن داستانهای من وارد است. فکر میکنم بخشیاش ناخودآگاه من باشد که در خانواده در میان مردان مقتدری بزرگ شدهام و همین هم سبب میشود شخصیتهای زن در رمان من تیپیکالتر به نظر برسند. این را خواننده باید قضاوت کند اما در هر حال مهراوه زن اثیری نیست که در برابر مرجان قرار بگیرد. شاید بشود با آهو در برابر هما در رمان شوهر آهو خانم مقایسهاش کرد با این تفاوت که این جا مهراوه منفعلتر عمل میکند و من خودم این را میپذیرم.
فکری: کیان، مبنا و معیار همهی شئون فکری شخصیت راد در داستان است. حتی وقتی کیان در تبیین تفکر خود مرزهای مرسوم منطق را در مینوردد، راد چندان نظرات او را به چالش نمیکشد و میکوشد خود نیز راههای رفتهی او را بپیماید. او هیچ خط فکری مستقلی برای خود متصور نیست و حتی وقتی به حمیداوی و احضار روح و ارتباط ماوراییاش متوسل میشود، تنها رنگوبویی از کنجکاوی و ماجراجویی و پیگیری غرایز را میتوان دید. آدمهای همسان او چهقدر در بافت اجتماعی ما حضور دارند و نسل حاضر تا چهاندازه به این مسئله مبتلاست؟
آذرپناه: به نظرم این بهترین پرسش گفتوگوی ماست، درک این نکته که راد بعنوان راوی کاراکتر مثبتی نیست و نه قهرمان است و نه حتی ضد قهرمان، درک این به نظرم یکی از کلیدهای تفسیر پتانسیل اجتماعی داستان است. بدنهای از جامعه که میان ثنویت اعتقادی دارند دست به دست میشوند و در نهایت قربانی ساخت بوروکراتیک جدید. کیان و حمیداوی را اگر نمایندگان دو سر خیر و شر یا خدا و شیطان در خلقت تصور کنید، ماندن راد در این میانه بی هیچ تشخص فردی واضح است.
فکری: کیان در گفتوگو با راد، عرفان شرقی را خلسهآور و عاری از کنش مؤثر برای بهبود وضع زندگی میداند و در برابر آن از دشواریهای جریان تفکر اصیل فلسفی میگوید. به نظر میرسد او به راهحل سومی میاندیشد که همانا ساختن الگویی منحصر بهفرد در اندیشیدن است که با غرقهشدن در آراء و اندیشههای بسیار و خواندنِ مدام و بحث کردن و به چالش کشیدن آنها به دست میآید. این مسئله چهقدر با ماهیت پرشتاب جهان مدرن که انسان را مدام در اقیانوسی از اطلاعات غرق میکند، همخوانی دارد؟
آذرپناه: واقعاً نمیدانم. اساساً هنگام شخصیتپردازی کیان برایم مهم نبود با جهان به اصطلاح مدرن همخوان و هماهنگ باشد یا نه. من میخواستم این کاراکتر همینطور دربیاید که درآمده.
فکری: کیان و راد دامنهای متعدد از کتابها، از «نمازخانهی کوچک من» گرفته تا «پدیدارشناسی روح» را میخوانند تا به چرایی وجود برسند. اما گویی همواره جهانی در پیرامونشان مانع رسیدن به آن آگاهی همهجانبه است و بهناچار باید بعد از هر مکاشفهای به آن بازگردند. این موازنه میان جهان اندیشه و واقعیتی که در آن زندگی میکنیم چهطور امکانپذیر میشود؟ جهانی که با انواع بیثباتیها و بحرانهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی احاطه شده است.
آذرپناه: چیزی که میگویید برای راد صدق میکند. ما در داستان فکر میکنیم کیان به مکاشفه نهایی رسیده و برای همین به عمل نهایی دست میزند. برای پاسخ به این سوال ارجاع میدهم به کاراکتر کیریلف یا نیکلای در رمان شیاطین داستایفسکی، اینها به یک فلسفه شخصی فارغ از بحرانهای سیاسی و اقتصادی اطراف رسیدهاند. اساساً این بازگشت به درون حاصل همین تشنجها و بیثباتیهاست. چه پیش از انقلاب روسیه در شیاطین باشد چه بعد از حمله مغول در حافظ و خواجو و چه کیان و راد در زمانه خودشان.
فکری: دغدغهی خودشناسی و آگاهی از نسبت خویش با جهان، اصلیترین عاملی است که در این رمان به شخصیتها جان و انرژی حرکت میبخشد و شاید از همین رو هم داستان با طمأنینه و پرجزئیات و با ضرباهنگی نه چندان سریع روایت میشود. فکر میکنید این مدل رواییِ شخصیتمحور، با جریان رایج داستاننویسیِ دههی اخیر که مبتنی بر ماجرا و مینیمالیست است، در چه نسبتی قرار میگیرد؟
آذرپناه: هر کس تا حالا این رمان را خوانده اولین چیزی که گفته سرعت ضربآهنگ روایت و ماجرا محور بودن رمان بوده است. معمولاً همه یک ضرب و یک شبه خواندهاند. این بازخورد حدود ۲۰۰ خواننده است که هر روز در جاهای مختلف به من پیام دادهاند. به نظرم این پرسش صرفاً برمبنای چهل پنجاه صفحه نخست رمان پرسیده شده.
فکری: مبحث اعتقاد و مسئولیتی که روشنفکر در قبالش دارد، به آنچه که در «برهی گمشدهی راعی» گلشیری طرح میشود بسیار نزدیک است و در هر دو کتاب از ناممکن بودنِ خلأ اعتقادی و از جایگزینی الگوی اعتقادی مرسوم در جامعه و فرد سخن به میان میآید. در حیطهی مسئولیتهای روشنفکر امروزی و در بستر شرایطی که در آن زیست میکنیم، این بحث چهقدر میتواند کاربرد داشته باشد؟
آذرپناه: راستش بره گمشده راعی رمان مورد علاقه من است. ولی مسئله الگوی اعتقادی جایگزین در ۵۰ صفحه نخست رمان تمام شده است، تمامی این سوالها همه به بهانه روایت من مربوط میشوند. داستان سوگنامه دقیقاً بعد از این مقدمهچینیها شروع میشود.
این گفتوگو در روزنامه سازندگی روز دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ منتشر شده است.