قاتل سالهای پیش با نام «نجواگر» شناخته شده است. او قبل از به دام انداختن مقتولین با آنها نجوا میکند و همین شیوه برای قاتل نوظهور نیز صدق میکند. «جیک» رفتارهایی عجیب را از خود نشان میدهد و نجواهایی را از کنار پنجرۀ اتاقش میشنود. مرگ تا یک قدمی او به دنبالش آمده است…
معرفی رمان «نجواگر» نوشتۀ «الکس نورث»؛ ترجمۀ میلاد بابانژاد و الهه مرادی؛ نشر نون
روایت ماجراهای جنایی پی در پی
شهلا خدیوی
رمان «نجواگر» نوشتۀ «الکس نورث» است که نخستین بار در سال ۲۰۱۹ منتشر شد. «نجواگر» رمانی پلیسی، جنایی است. این رمان چند نسل را روایت میکند.
«تام کندی» به همراه پسرش«جیک» در یک سوی ماجرا قرار دارند که هنوز در سوز و گداز فراق همسر و مادرند. آنها با رفتن به خانهای جدید در روستاییآرام به دنبال ساخت روزهای جدیدی هستند که سایۀ مرگ و هراس، تشویش و دلهره بر زندگی آنها افکنده میشود. در آن سوی ماجرا صحبت پانزده سال پیش در میان است؛ رد پای یک قاتل سریالی که پنج پسر را ربوده و به قتل رسانده است. در برخی از فصلها داستان با تمرکز بر روی زندگی مردی به نام «تام» به صورت اول شخص روایت میشود. مردی که با غم از دست دادن همسرش دست و پنجه نرم میکند و به همراه تنها پسرش «جیک» برای بهبود شرایط روحی خود قصد عزیمت به منزل دیگری دارند. این در حالی است که بعضی فصلهای رمان نیز به صورت سوم شخص متمرکز بر قاتل و متهمی است که ید طولایی در قتلهای زنجیرهای دارد؛ قاتلی که پسربچهها را به دام میاندازد و به شیوهای خاص قربانی میکند.
از سوی دیگر در فصلهایی با کارآگاهانی سروکار داریم که قرار است متهم جدیدی را به دام بیاندازند و همچنین حلقه پنهانی قتلها و ربودن کودکان را کشف نمایند. در این راستا سرگذشت و رابطه کارآگاه با گذشتهاش نیز برای خواننده رمزگشایی میشود. هنوز از گذشته چیزهایی برای کارآگاه باقی است که حل نشده و به صورت گرهی کور بر قوت خود باقی است. او همچنان بعد از گذشت این همه سال و دستگیری قاتل نتوانسته است با مسئله کنار بیاید و جسد یکی از مقتولین همچنان ناپیداست. در نهایت ماحصل این فصلها، قصۀ داستان را پیش میبرند و در نقطۀ کشف نقاط مبهم و شناسایی متهم که قد علم کرده و همچنین گذشتۀ قاتل زنجیرهای منطقه که هم اکنون در حبس به سرمیبرد تلاقی مییابند.
قاتل سالهای پیش با نام «نجواگر» شناخته شده است. او قبل از به دام انداختن مقتولین با آنها نجوا میکند و همین شیوه برای قاتل نوظهور نیز صدق میکند. «جیک» رفتارهایی عجیب را از خود نشان میدهد و نجواهایی را از کنار پنجرۀ اتاقش میشنود. مرگ تا یک قدمی او به دنبالش آمده است. چیدمان فصلها و انتخاب راویها به شدت در انتقال حس تعلیق اثرگذار بوده و مخاطب را تشنۀ خواندن و ادامۀ ماجرا میکند. تمامشدن هر فصل درست در جایی است که خواننده به شدت کنجکاو ادامۀ داستان است. نویسنده با بهکارگیری عناصر و پس و پیش کردن حوادث توانسته به شدت خواننده را تهییج نماید و تعلیق را در داستان بگستراند.
نویسنده در این رمان با هوشمندی به منظور اثرگذاری بر روی ذهن مخاطب و افزایش جذابیت تصاویر به نوعی از پروانهها در دنیا اشاره دارد که از لاشه تغذیه میکنند. شخصیتهای داستان و خواننده با دنبال کردن چنین مؤلفهای به اطلاعات پنهانی دست مییابند. این پروانهها که در خلال داستان به پرواز درآمدهاند ذهن مخاطب را به خود درگیر میکنند و با خود به هر سو میکِشند. داستان با مفقودشدن پسربچهای آسیبدیده در خانواده آغاز میشود و این اتفاق، درست در منطقهای به وقوع می پیوندد که در گذشته نیز بارها شاهد وقوع قتل بچهها بوده است. هر چند قاتل زنجیرهای آن دوره در حبس و زندانی است اما گویا کسی در هیبت همان فرد قرار است قتلهای دیگری را از سر بگیرد. گویا قاتلی جدید با همان شیوه و مختصات ظهور کرده است. در همین بین زندگی «تام کندی» و پسرش «جیک» بیش از همه دستخوش ماجراها و حوادث میگردد. انگار بر رود نهچندان آرام این دو، سنگریزههای زیادی پرتاب میشود و در نهایت با افتادن سنگی درشت، راه آسایش و آرامش آنها سد و سلب میشود.
«تام کندی» به شدت در موقعیت بغرنجی گیر افتاده و حوادثی او را احاطه کردهاند که به خوبی نمیتواند از عهدۀ آن بربیاید. او تصمیم گرفته برای رهایی از تصاویر و خاطرات همسرش خانه را ترک کند غافل از آنکه این حوادث همچنان بر روی دوش او و زندگیش سنگینی خواهند کرد. شرایطی که او دچار شده مصداق از چاله به چاه افتادن است. حوادث و ماجراها با سرعت باورنکردنی به صورت پیدرپی زندگیش را در مینوردد و جریان زندگی او و پسرش را متلاطم میکند. رمان «نجواگر» نوشتۀ «الکس نورث» در ۳۶۷ صفحه سال ۱۴۰۰ در ژانر جنایی و ماجراجویی از سوی نشر نون منتشر و روانۀ بازار شده است.
در بخشی از رمان «نجواگر» میخوانیم:
«کیف کوچک قهوهای را شناختم. هنگام باز کردنش در کف دستم، اشک در چشمانم حلقه زد. دندانی آنقدر کوچک که در دستم مثل باد هوا بود. اولین دندان جیک بود که افتاد، خیلی از مرگ ربکا نگذشته بود. آنشب، پولی زیر بالشش گذاشتم، به همراه یادداشتی از طرف پریدندان که توضیح میداد دلش میخواهد او دندانش را نگه دارد، چون خیلی خاص و استثنایی است. از آنموقع، دیگر ندیده بودمش تا الان…»