اوگرشیچ در این رمان تصویری از زندگی مهاجران جنگ یوگسلاوی ارائه میدهد؛ مهاجران صرب، کروات، بوسنیایی، کوزوویی، مونتهنگرویی، اسلوونی و مقدونیایی. انسانهایی که زمانی زیر یک پرچم و ذیل یک نام زندگی میکردند و خاطرات جمعی مشترک بسیاری با هم دارند که طی داستان به آن پرداخته میشود…
یادداشتی بر کتاب «وزارت درد»، نوشتهی دوبراوکا اوگرشیچ، ترجمهی نسرین طباطبایی، نشر نو
رضا فکری
هویتهای فروپاشیده
جنگها اغلب تغییراتی بنیادین در زیست انسانیمان رقم میزنند؛ تغییراتی که برای مقابله و یا حتی سازگاری با آنها باید عمری دراز را صرف کرد. عواقب جنگ میتواند به شکلی مادامالعمر در تمامی عرصههای زندگی جریان داشته باشد و هویت هر آدمی را دستخوش دگرگونی کند. بحران هویت بهویژه در مهاجرتِ ناشی از جنگ خود را نمایانتر میسازد و گسترهای فراتر از غرابتهای فرهنگی و اجتماعی در سرزمینی بیگانه را در برمیگیرد. دوبراوکا اوگرشیچ در «وزارت درد»، از همین دامنهی وسیع تأثیرات مهاجرت بر هویت آدمها میگوید. مهاجرانی که اگرچه از نظر اجتماعی میتوانند جایگاه برجستهای در کشور مقصد پیدا کنند، اما هرگز نمیتوانند با زخمهای جا خوش کرده در روح و با بحرانهای هویتیشان به راحتی کنار بیایند.
اوگرشیچ در این رمان تصویری از زندگی مهاجران جنگ یوگسلاوی ارائه میدهد؛ مهاجران صرب، کروات، بوسنیایی، کوزوویی، مونتهنگرویی، اسلوونی و مقدونیایی. انسانهایی که زمانی زیر یک پرچم و ذیل یک نام زندگی میکردند و خاطرات جمعی مشترک بسیاری با هم دارند که طی داستان به آن پرداخته میشود. نویسنده بر مهاجرت اهالی یوگسلاوی سابق به کشور هلند متمرکز شده است؛ کشوری که در آن تفاوتهای اجتماعی و فرهنگی بسیاری وجود دارد. در دانشگاه زبان و ادبیات آمستردام است که بخش کوچکی از این آدمهای کوچیده از دیار جنگزده، به هم میرسند و استاد آنها، تانیا لودسیچ، (شخصیت اصلی این رمان)، در کلاس زبانهای اسلاوی با آنها روبرو میشود. استادی صربتبار که حالا به هموطنان سابقاش رسیده و میکوشد از آنها دربارهی میهن و مفهومی که اکنون و در این مکان برایشان دارد، بپرسد.
پاسخهای دانشجویان به پرسش تانیا، تصاویری رنگارنگ از یوگسلاوی سابق پیش روی مخاطب میگذارد. نوشتههای آنها پر از خاطراتی دربارهی دورهی نوجوانی و جوانی در یوگسلاوی سابق است. در قدم اول، نوشتهها بیشتر نوستالژیک به نظر میرسند. علاقهشان به کارلوس کاستاندا، خواندن گهگاهیِ بوکوفسکی، آموختن زبان انگلیسی از فیلمها، گشت و گذار در شهر و امتحان کردن حشیش برای اولین بار. عاداتی که میان تمامی آن ملتهای گرد هم آمده مشترک است و حتی بعد از جنگهای تن به تن و جداییشان، همچنان باب طبعشان به نظر میرسد و چنان آنها را برمیانگیزد که دلشان میخواهد راه بیفتند و در اولین فرصت رهسپار زاگرب، بلگراد، سارایوو یا حتی فراتر از آن شوند.
تانیا لودسیچ خود نیز همواره از احساساتاش دربارهی هلند میگوید. او میان خود و هلندیها چنان دیواری بر پا کرده که بهراحتی نمیتواند از آن عبور کند. برای تانیا، همه چیز از طلوع صبح تا نهایت شب، میتواند بهانهای باشد که به مقایسهی محاسن کشور خود با معایب هلند بپردازد. شاید حضور دانشجویان مهاجری که مدام همراهیاش را میطلبند، بر سنگینی وزنهی غربت و ناسازگاری با وضعیت موجود میافزاید، زیرا او همیشه پس از این بحثهاست که بیشتر از هر وقت دیگری دلش میخواهد که به آن سرزمین برگردد. این مسأله حتی با وجود اختلافهای جدی قومیتی میان دانشجویان هموطناش، همچنان به قوت خود باقی میماند. دعواها بر سر تبعیض قومیتی و نسلکشی در جنگهای بالکان، در کلاسهای تانیا تمامی ندارد. اما با این وجود، او میکوشد نقاط مشترکی میان دانشجویاناش پیدا کند و بر آنها تأکید ورزد. اما هرچه بیشتر میگردد به چیزی جز همان بحران هویت نمیرسد؛ یگانه دردی که با شدت و وفورش، آنها را به هم پیوند میدهد.
بحران هویت در رمان اوگرشیچ، با فروپاشی حکومت یوگسلاوی بغرنجتر نیز میشود. مهاجران نهتنها باید با غربتی که اکنون درگیرش هستند خو بگیرند، بلکه باید با معنایی تازه از موطن سابق خود نیز سازگار شوند. آوردن اسم هر یک از کشورهایی که حاصل تجزیهی یوگسلاویاند، گویی خراشی مضاعف بر این زخم ناسور میکشد. آدمها با نام کشورشان که حالا بوسنی، کرواسی، صربستان و دیگران است، احساس تنهایی عمیقتری میکنند. آنها از کشورهایی میآیند که زمانی تحت لوای حکومتی واحد بود و اینک غالب آنچه میان آنها پیوند ایجاد میکرد، فروپاشیده است. به همینخاطر پس از مدتی که از یادآوری خاطرات میگذرد، آدمها خلأ بزرگتری را تجربه میکنند که قرار است با چیزهای تازهای در سرزمین موعود پر شود.

آنچه بنمایهی کتاب را میسازد و بزرگترین عارضهی مهاجرتِ ناشی از جنگ را در خود دارد، رفتارهای خودویرانگرانهای است که تحت عنوان «وزارت درد» بروز میکند. اغلب مهاجران یوگسلاوی برای تأمین معاش مجبور به کار در مشاغل زیرزمینیاند. وزارت درد یکی از همان مکانهایی است که این مهاجران را برای تهیهی محصولات پورنوگرافیک به کار میگیرد.
آنچه بنمایهی کتاب را میسازد و بزرگترین عارضهی مهاجرتِ ناشی از جنگ را در خود دارد، رفتارهای خودویرانگرانهای است که تحت عنوان «وزارت درد» بروز میکند. اغلب مهاجران یوگسلاوی برای تأمین معاش مجبور به کار در مشاغل زیرزمینیاند. وزارت درد یکی از همان مکانهایی است که این مهاجران را برای تهیهی محصولات پورنوگرافیک به کار میگیرد. کار در همچو جایی بهتدریج منجر به ازهمگسیختگی ذهنی این آدمها میشود، گویی به سرزمینی تبعید شدهاند تا به اجبار کارهای سخت و انزجارآور انجام دهند. به همین خاطر است که امکانات و امنیت سرزمینی که به آن وارد شدهاند، چندان جذابیتی برایشان ندارد. آنها وارد فرآیند فروپاشی هویت شدهاند و همچون سرزمین مادریشان، تکه تکه و پاشیده از هماند. غربت برای آنها مفهومی دوگانه است؛ هم در موطنی که تجزیه شده، غریباند و هم در کشوری که آغوش به رویشان گشوده. وزارت درد، محصول جنگی است که علاوه بر سرزمین و داراییهای آن، هویتشان را نیز در خود فروبلعیده است.