نویسنده کتاب «بزها به جنگ نمیروند»، مهیار رشیدیان متولد سال ۱۳۵۷ در خرمآباد و دانشآموخته ادبیات نمایشی در مقطع کارشناسی ارشد است. وی پیش از این کتاب، آثاری چون «دو پله گودتر» (نشر قصه ۱۳۸۳ و نشر نیلوفر ۱۳۹۷) و «آقا رضا وصلهکار» (۱۳۹۶چاپ اول و ۱۳۹۸ چاپ دوم نشر نیلوفر) را در کارنامه داستانی خویش دارد. رشیدیان در ابتدا با چاپ داستانهایش در نشریاتی چون کارنامه، بایا و آدینه پا به عرصه داستاننویسی گذاشت که در ادامه، آشنایی او با «احمد محمود» و «هوشنگگلشیری» باعث شد جدیتر از پیش به نوشتن ادامه دهد…

شایسته نوروزی: نویسنده کتاب «بزها به جنگ نمیروند»، مهیار رشیدیان متولد سال ۱۳۵۷ در خرمآباد و دانشآموخته ادبیات نمایشی در مقطع کارشناسی ارشد است. وی پیش از این کتاب، آثاری چون «دو پله گودتر» (نشر قصه ۱۳۸۳ و نشر نیلوفر ۱۳۹۷) و «آقا رضا وصلهکار» (۱۳۹۶چاپ اول و ۱۳۹۸ چاپ دوم نشر نیلوفر) را در کارنامه داستانی خویش دارد. رشیدیان در ابتدا با چاپ داستانهایش در نشریاتی چون کارنامه، بایا و آدینه پا به عرصه داستاننویسی گذاشت که در ادامه، آشنایی او با «احمد محمود» و «هوشنگگلشیری» باعث شد جدیتر از پیش به نوشتن ادامه دهد. در سال ۱۳۸۳ یکی از داستانهای او به نام «حاجلفطللهدبلنا» عنوان یکی از تکداستانهای برگزیده پنجمین دوره جایزه گلشیری را کسب کرد. مهیار رشیدیان نویسندهای است که ماجراجویانه و خلاقانه مینویسد و توانایی وی در خلق جهانهای داستانی متفاوت در آثارش کاملا مشهود است. کتاب «بزها به جنگ نمیروند» اثری دارای فضایی کاملاً متفاوت با دیگر آثار وی است که در یک منطقه عملیاتی سدسازی و روستایی به نام گوراب در حدود مرزی غرب کشور میگذرد. به بهانه نشر این کتاب با وی گفتوگویی داشتهایم که در ادامه میآید:
***
کافه داستان: به نظر شما میتوان ماجراهای کارگاههای عمرانی- عملیاتی و داستانهای وابسته به آنها را یک شاخه و نوع متمایزی از ادبیات داستانی دانست؟ اگر چنین باشد، ادبیات داستانی امروز چقدر پتانسیل پیشرفت در این شاخه دارد؟ آثار شاخص دیگری در این زمینه داریم؟
مهیار رشیدیان: اگر منظور از «نوع» داستانی، همان ژانر باشد، باید گفت ژانری دارای خصوصیات ثابت، مشخص و به مراتب ریشهدارتر از مباحثیست که به شکلی مشخصههای اصلی داستان «بزها به جنگ نمیروند» را تشکیل میدهند. لذا بسترهایی همچون کارگاههای صنعتی- عمرانی یا به قول شما عملیاتی نه تنها به تنهایی پتانسیل تبدیل شدن به «نوع»، «گونه» یا «ژانر» داستانی را ندارند، بلکه تا کنون نیز در سراسر جهان آثار چندانی بر مبنای چنین موقعیتهایی خلق نشده تا مجموعه نشانههای مذکور در دستهبندی مشخصی قرار بگیرد و تبدیل به معیار مشخصی برای سنجش آثاری از این دست شود. البته لازم به ذکر است که زبان مهندسی، به خصوص مهندسی عمران، از آن دست زبانهاییست که قراردادها و نشانههایش تا حد زیادی در سراسر جهان همسان و همگون است اما تا کنون به این شکل و شیوه تا آنجا که بنده دیده و دنبال کردهام در هیچ اثر داستانی خاصی ردی نیافتهام.
در ادامه باید بخش آخر پرسشتان را چنین پاسخ دهیم که تا آنجا که من پیگیر بودهام لااقل در داستانهای ترجمه شده و همچنین در داستانهای فارسی- باز هم تأکید میکنم تا آنجا که من گشته و پیگیر بودهام- تا کنون داستانی در چنین جغرافیایی با پارامترهای «بزها به جنگ نمیروند» خلق یا منتشر نشده است و اگر شده، تا همین لحظه که این سطور ثبت میشوند ندیده و مطلع نبودهام.
کافه داستان: با توجه به تجربه حضور در فضای کارگاههای عمرانی، ماجرا یا شخص خاصی جرقۀ اولیه این کتاب را در ذهن شما زده است یا به عبارت دیگر، اشخاص یا ماجراهای این کتاب، یک مابهازای بیرونی دارند؟
رشیدیان: به طور کلی هنر و خلاقیت هنری در تمامی سطوح، خود یا ناخودآگاه وامدار از تجربه زیسته خالق آن اثر است. حال این پیشفرض در ادبیات، به خصوص در داستان و رمان حرف اول و آخر را میزند. به عنوان مثال حین نوشتن رمان، این مسئله با وضوح بیشتری قابل ملاحظه است. مثلاً حین نوشتن داستان، بیآنکه از پیش برنامهریزی یا حتی تصوری کرده باشی، یکباره متوجه میشوی کسی وارد داستانت شده که بیش از حد آشناست و حین نوشتن، اتفاقاً از بقیه شخصیتها بهتر و با انرژی بیشتری پیش میرود. اینکه میگویم تجربه شخصی من است. در یکی از داستانها وقتی نسخه اول نوشته شد، چند ماه بعد، در بازنویسی پنجم یا ششم بود که ناگهان جرقه زد؛ یکباره فهمیدم این مرد ناخوانده که خودش خود به خود پا به داستان من گذاشته، کیست. ببینید این مثال را زدم که در پاسخ شما بگویم، قطعاً همینطور است، اما برای من در لحظه اتفاق نمیافتد.
من اکنون سالهاست که در تمام جاها و مکانهایی که حضور دارم، کاملاً نگاه و هوش و حواسم به استفاده داستانی از آن محیط و آدمها و گفتهها و اشیاء آن محدوده است. وقتی چنین غرق در مسئله بشوید، خواهناخواه این الهام از محیط و این قبیل جرقهها که مورد نظر پرسش شماست به صوت دائمی وجود دارد. پس در نهایت میتوان گفت محیط و آدمها و نشانههای داستان هم ما به ازای بیرونی دارند و هم کاملا غرق در تخیل محضاند.
کافه داستان: آیا میتوانیم بگوییم خودتان به عنوان عکاس در داستان حضور دارید؟
رشیدیان: پرسش بسیار جالبیست. ببینید در آغاز من یکی از افراد هلیشاتکارِ تیم خودم را به عنوان الگوی شخصیت عکاس در نظر گرفتم. این هلیشاتکار من عادت داشت هر وقت مشغول پرواز و تصویربرداری میشد، پلان به پلان هر چه میدید را تعریف میکرد. خلاصه قصد اول من برای خلق شخصیت عکاس، این دوست بود؛ حتی به خودش هم گفته بودم که فلانی پاکشان وارد داستانم شدی اما جالبترین نکته اینجاست که وقتی در بازنویسی روی داستان کار میکردم، متوجه شدم بیشتر از هر کسی این عکاس شبیه به خودم و یکیدیگر از بچههای گروه است. خلاصه کار به آخر که رسید بخشهایی از داستان را برای بچههای گروه خواندم. جالب آنجا بود که هر کدام از بچهها به جای عکاس خودش را دیده و تصور کرده بود.
کافه داستان: در این کتاب شما جهان داستانی خلاقانه و خاصی را خلق کردهاید که گویی از زمان و مکانِ بیرون از خودش به کلی جداست و شرط رسیدن به آن، راهی صعبالعبور است و ممکن است برخی مخاطبان تا با قوانین این جهان آشنا شوند مثل مهندس حافظی کجخلقی کنند. یا به عنوان مثالی دیگر میتوان به تشابه پایان داستان اول و سرنوشت معمار بعد از انفجار اشاره کرد. آیا عمدی در شباهت روند پیشبرد و ساختار داستان و اتفاقات داستان وجود دارد؟
رشیدیان: اگر صحبت بر سر همآهنگی ساختار و قصه یا همان فرم و محتواست، باید ابتدا نکته مهمی را عرض کنم. ببینید بنده اولین داستانهایم را حدود سالهای هفتاد و چهار- پنج نوشته و منتشر کردهام؛ یعنی تقریباً در هجده- نوزدهسالگیام به لطف جناب سید فرید قاسمی؛ آن روزها تنها دغدغهام «چه» گفتن بود و چندی بعد، یعنی دو سال بعدتر که داستانهایم در نشریاتی چون آدینه، بایا و اولین شمارههای کارنامه منتشر شد، دیگر فقط و فقط به «چگونه» گفتن میاندیشم. فیالواقع بیشتر داستانها یا لااقل هشت داستان اول مجموعه «دو پله گودتر» با تأکید بیش از حد بر زبان و ساختمان و ساختار داستان نوشته شدهاند. لذا در مواردی فقط طیف خاصی از مخاطب را میپذیرد؛ طیفی که داستان سختخوان را میپسندد و توسط بسیاری دیگر ثقیل و پیچیده به نظر میرسند. بنابراین اکنون شخصاً در نوشتنم به اینجا رسیدهام که بههیچوجه تلاشی در جهت همخوانی و همگونی شکل و محتوای داستانم نداشته باشم. به این معنی که داستان اصلاً از اساس، از همان اولین جملهها باید به نحوی چیده شود که فرم و محتوا نسبتی همچون تار و پود قالیچهای دستباف را پیدا کنند.
نکته دیگری که در پرسش شما مستتر است، بحث عادت مخاطب به شیوه خوانش متن است. به عنوان مثال در داستان بلند «آقا رضا وصلهکار» مخاطب تا بیاید به لحن و شیوه روایت عادت کند، باید لااقل چهار پنج صفحه را با صبوری بخواند تا از آن پس داستان او را هدایت کند. این اتفاق البته که در مورد «بزها به جنگ نمیروند» بسیار سادهتر است؛ چون زبان روانتری دارد. اما در هر صورت مخاطب باید نحوه چگونه خواندن متن را از خود متن بیاموزد و داستان را تا انتها برود تا از نهایت لذت کشف متن لذت ببرد. فیالواقع آن لذت کشف و شهود زمانی حاصل میشود که خواندن متن به آخر برسد.

«چشمهای کهربایی زن روشنتر میشوند. مهندس سیگار سوم را هم آتش میکند، زن مینشیند. نگاهشان برای لحظاتی یکی میشود. بعدها مهندس یادش نمیماند که عصر آن روز چند نخ سیگار را آتش به آتش کشیده؛ تنها میداند که از آن پس نقش چشمهایی کهربایی حک میشوند در خیالی پس ذهنش. خیالی که از بعد آن شب، همواره همه جا تا همیشه همراهش میماند، نقش چشمهایی که هر طرفی را نگاه میکند، پیش رویش پلک میزنند.» (از متن کتاب)
کافه داستان: به نظر شما به جز تسلط به داستاننویسی و دقت نظر در محیط اطراف، چه عواملی تأثیر بهسزایی در نگارش خلاقانه و خلق جهانی متفاوت از کلیشههای ادبیات داستانی روز دارند؟
رشیدیان: اجازه بدهید ابتدا از نگارش خلاق بگویم. خلاق در لغت به معنای بهره از خیر یا بهره صالح است و مهمتر از آن آفرینشگر، مبتکر، سازنده و در آخر یکی از اسماء الهی نیز معنی شدهاست. حال به نوعی همه این معانی در فعل نوشتن نیز مستتر است و همهشان به واسطه شرایط موجود در زمان نوشتن داستان معنی میشوند. حالا نکته جالب اینجاست که در بحث داستان و رمان، نویسنده هر چقدر مبتدیتر باشد، خواهناخواه خلاقیت بیشتری را میتوان در نوشتهاش جستوجو کرد. هر چقدر حرفهایتر و مسلط بر فعل نوشتن شود، خواهناخواه از آن فضای بکر ذهنی فاصله میگیرد. من این را به تجربه دیدهام. مثلاً چندی پیش در یک هنرستان تدریس میکردم؛ بچهها هر چقدر مبتدیتر بودند، خلاقیت بیشتری داشتند. البته این مسئله قانون مطلق نیست و منظور کلی من این است که نویسنده هر چه مسلطتر و حرفهایتر میشود، باید آن وجوه خلاق و آفرینشگر ذهن و شخصیتش را حفظ کند. حتی اگر از حالت ناخودآگاه به خودآگاه تبدیل شود. یکی از دلایلی که نویسندگان بزرگ از یک جایی به بعد خودشان را تکرار میکنند، همین است.
کافه داستان: در ادامه پرسش پیشین، آیا در این اثر نشانهها و بازیهای کلامی، نقش مهمی ایفا میکنند؟ به نظر شما برای خلق یک جهان داستانی خلاقانه چقدر میتوان روی این موارد سرمایهگذاری کرد؟
رشیدیان: نشانهها حتماً نقش مهمی ایفا میکنند. اصلاً در داستانها با مجموعهای از جهان نشانهها روبهرو هستیم، نشانههایی که نحوه چینششان بسیار در تأثیرگذاری داستان مؤثر است. این نشانهها در نگارش اول کاملاً ناخودآگاه پیش میروند و در بازنویسیها جنبه آگاهانه پیدا میکنند؛ اما اگر منظور شما از بازیهای کلامی، لحن خاص داستان است، بحث فرق میکند؛ لحن داستان اگر جوششی از دل قصه باشد به اجزاء اصلی تبدیل میشود. اما اگر منظور، بازیهاییست که برخی نویسندهها برای جلای بیشتر اثر به متن تحمیل میکنند، متن را کاملاً به قهقرا میبرند. در نهایت برای خلق جهان داستانی خلاق بیشتر از هر چیزی باید به خود فعل نوشتن تکیه کرد. نوشتن و نوشتن و مدام نوشتن. ببینید خود نویسنده در روند خلق مداوم به تمام نکات خاص حساسی که خلاقیتش را تحت شعاع قرار میدهد، پی میبرد.
کافه داستان: به نظر شما کدامیک داستان یا رمان را تکنیکیتر و حرفهایتر میکند: خود قصه یا شیوه و نوع روایت آن؟
رشیدیان: هر دو به یک میزان مؤثرند. قصه داستان اگر دقیق و حساب شده شکل بگیرد و پیش برود، به خودی خود ساختار قصه نیز درست چیده میشود و فراموش نکنید که داستان در بازنویسی زاده میشود. نگارش اول حکم نطفه را دارد. نطفهای که در بازنویسیها به مرور متولد میشود.
کافه داستان: آیا مهیار رشیدیان در جایگاه امروزش، به زبان و سبک خویش در داستاننویسی رسیده است؟ آیا دستیافتن به این مهم در ادبیات داستانی ما به ویژه ادبیات داستانی امروز مورد توجه گرفته است؟
رشیدیان: ببینید من سالها نوشتهام و از بین بردهام، به خصوص دوازده سیزده سالی که بین چاپ اول «دو پله گودتر» و «آقا رضا وصلهکار» فاصله افتاد. در این تمرین و تکرارها به نتایجی رسیدهام که برخی از آنها را در همین «بزها به جنگ نمیروند» به کار بردهام. اما در پاسخ به این پرسش باید به شما بگویم که من یک نویسنده تجربیام و فقط در حال تجربه در بسترهای زبانی متفاوت و قابلیت زاویهدیدها و کلاً در پی شناخت شیوههای نو و متفاوت روایت هستم. مثلاً شما اگر سه کتاب بنده را کنار هم بگذارید، نمیتوانید بفهمید این سه کار را یک نفر نوشته است، چون هنوز به گمان خودم مشغول تمرین و تجربهام.
کافه داستان: اگر این امکان وجود داشته باشد که با یکی از شخصیتهای این کتاب ملاقات کنید، چه کسی را انتخاب میکنید؟ چرا؟
رشیدیان: «شفیق» در «بزها به جنگ نمیروند» و «زلفی» در «آقا رضا وصلهکار». چون این دو شخصیت صد در صد زادۀ خیال خودم هستند.
کافه داستان: در این اثر اموات و درگذشتگان نیز قصه و روایت خودشان را دارند و به موازات آدمهای زنده در جریاناند؛ چه با نبش قبر و انتقال به روستای جدید؛ چه با روی آب آمدن یا گورهای دستهجمعی آن سوی مرزها. گویی روایت هیچ کاراکتری پایان ندارد. آیا پرداخت این بخش از داستان پابهپای روایت کلی داستان پیش رفته یا به طور ویژه پردازش شده است؟
رشیدیان: قطعاً همینطور است، اصلاً انگیزه روایت در این داستان با اموات به وجود میآید. در بخش اول تمام تأکید معمار برای انفجار سریع تونل که موجب مرگ بچه چوپان و بزها میشود، به خاطر تعجیل برای رسیدن به مراسم سالگرد پسرش است و در بخش دوم رمان از همان سطرهای اول میبینیم که روی آب آمدن جمجمهای همراه با چند تکه استخوان انسان است که نظم موجود را به هم میزند و پای مأموران مرزبانی و حفاظت سد و سرناظر را به کارگاه باز میکند. وقتی انگیزه روایت با این نشانهها گره میخورد دیگر همه جانبه این پرسش، پاسخ داده میشود.
کافه داستان: قطعاً بعد از انتشار «بزها به جنگ نمیروند» با بازخوردهای متفاوتی مواجه شدهاید. در این بین تأویلی وجود داشته که بسیار متفاوت با دیگران و حتی خط روایی داستان باشد یا باعث شود ترجیح دهید داستان خودتان را از آن زاویه ببینید؟
رشیدیان: بسیار پرسش جالبی بود. ببینید تقریباً از همان هفته اول انتشار رمان یعنی در روزهای پایانی اسفند نود و نُه انتشار نقد و نظرها آغاز شد. مثلاً سایتهای سیاسی آن سوی آب مسئله را بیش از حد سیاسی تحلیل کرده بودند، به نحوی که هم من هم ناشر هر دو متعجب شدیم که چرا؟! اما با فاصله چند روز دقیقاً نظرهایی عکس آن نظرها منتشر شد. این روند تا امروز ادامه داشته و حالا که نزدیک به یک سال است که از چاپ این کتاب میگذرد هنوز از شنیدن نظرهای ضد و نقیض لذت میبرم.
کافه داستان: آیا نویسنده یا کتاب خاصی وجود دارد که در امر نوشتن یا پرداختِ ایدههای بکر، الگو یا انگیزهبخش شما باشد؟
رشیدیان: همیشه و در هر حالتی، وقتی داستانهای احمد محمود را میخوانم، سخت دچار شعف میشوم. اما همیشه آثار و اندیشههای هوشنگ گلشیری، احمد محمود و بهرام بیضایی انگیزۀ نوشتنم میشوند. هرچند امروزه در نقاط بسیاری با اندیشههایشان زاویه پیدا کردهام؛ یعنی اعتقادات خودم به مراتب بیشتر درگیرم نمیکند. اما آثار این سه تن هنوز بیشترین و بهترین انگیزه نوشتنام هستند.
کافه داستان: نوشتن کدامیک از آثارتان چالشبرانگیزتر بوده؟ در حال حاضر اثری در دست نگارش یا چاپ دارید؟
رشیدیان: نوشتن «آقا رضا وصلهکار» کمِ کم هشت سال پیدرپی کار برد. داستانی که به جرأت میگویم بیش ار پنجاه دور بازنویسی و پاکنویس شده است. در پاسخ بخش دوم باید بگویم داستانی مدرن از زندگی حسین منصور حلاج.