محمد قاسمزاده زادۀ ۱۸ تیر ۱۳۳۴، نویسنده، پژوهشگر، منتقد و از اعضای هیئت علمی بازنشستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است. «پرندگان بیفصل»، «شهسوار بر باره باد»، «بانوی بیهنگام»، «صندلی روی بالکن»، «مردی که خواب میفروخت» و «توفان سال موش» از جمله آثار این نویسنده و محقق ایرانی است…
محمد قاسمزاده در گفتوگو با «کافه داستان»:
امروز قصههای تمام مردم جهان در اختیار ماست

زهره مسکنی: محمد قاسمزاده زادۀ ۱۸ تیر ۱۳۳۴، نویسنده، پژوهشگر، منتقد و از اعضای هیئت علمی بازنشستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است. «پرندگان بیفصل»، «شهسوار بر باره باد»، «بانوی بیهنگام»، «صندلی روی بالکن»، «مردی که خواب میفروخت» و «توفان سال موش» از جمله آثار این نویسنده و محقق ایرانی است. داستان بلند «شهر هشتم» قاسمزاده برندۀ جایزۀ پائولو کوئیلو و رمان «چیدن باد» او برندۀ جایزۀ مهرگان شده است. آثاری چون رمانهای «سهراب» و «اسفندیار» (انتشارات قطره، ۱۳۹۰) و «سیاوش» (انتشارات کارون ۱۳۸۷) و تحقیقات و مقالاتی مانند «داستانهای عاشقانه ادبیات فارسی»، «افسانههای کهن ایرانی»، «داستانهای پهلوانی و عیاری ادبیات فارسی» و … ما را بر آن داشت تا در آخرین روزهای پاییز ۱۴۰۰ به بهانۀ قصهپردازی در واپسین یلدای قرن با محمد قاسمزاده گفتوگویی داشته باشیم که در ادامه میخوانید:
***
کافه داستان: بخش بزرگی از تجارب زیستی ما را قصههایی که شنیدهایم میسازند. امروزه که دورهمیهای قصهگویی و حکایتپردازی محدودتر شدهاند، چگونه میتوان این راه کسب تجربۀ زیستی را احیا و همچنان حفظ کرد؟
محمد قاسمزاده: عصر دورهمیهای سنتی تمام شده است. این سنت مثل هر سنت دیگری عمرش به سر رسید. اصولاً آنگونه دورهمیها مخصوص جوامعی است که سنت مکتوب در آن بیجان یا کمجان است. وقتی مدارس گسترش پیدا کرد و از حالت مکتبخانه بیرون آمد و همراه با برنامه سعی در آن داشت که تمامی مردم را زیر پوشش بگیرد، آرام آرام سنت دیگری پاگرفت. متن مکتوب جای سخن شفاهی را اشغال کرد. من و شما قاعدتاً کمتر از آدمهای صد سال یا قبلتر از آن، با سنت شفاهی بار آمدهایم، اما به جرأت میتوانم بگویم بیش از آنها به قصه اشراف داریم. پسر یا دختری در گیلان، خراسان یا کرمان، در آن دوره، قصههایی را میشنید که در محدوده آن منطقه رواج داشت. امروز ما به متن مکتوب نه تنها قصههای تمام اقوام ایرانی دسترسی داریم که علاوه بر آن، قصههای تمامی مردم جهان نیز در اختیار ماست. به این دلیل من به خاطر مرگ آن دورهمیها افسوس نمیخورم.
کافه داستان: قصهها، هم حاوی خاطرات جمعی انسانهای یک مرز و بوماند و هم به این خاطرات شکل و سمت و سو میدهند. در جامعۀ امروز ما چهقدر قصهها را در ساختن و انتقال خاطرۀ جمعی مؤثر میدانید؟
قاسمزاده: قصهها زمانی میتوانند در سطح عام تأثیرگذار باشند که بتوان از تمامی ظرفیتهای رسانهای که انسان امروز به آنها دسترسی دارد، استفاده کرد. متأسفانه سیاست فرهنگی در کشور ما درست علیه این تأثیر اقدام میکند. مثلاً سینما و تلویزیون میتوانند در این زمینه بسیار مؤثر باشند. اما در تمام مراکز تصمیمگیری، ما با نوعی کاپیتولاسیون مواجهایم. در مقابل قصه ایرانی چه کهن و چه نو، سد سوید میگذارند و قصه و داستان خارجی از این همه سختگیری جان به در میبرد. این همه سریال کرهای که براساس داستانهای آن کشور ساخته شده، به آسانی از تلویزیون پخش میشود و در ذهن مردم رسوخ میکند، حال آنکه جایی برای قصه ایرانی نیست. این عملکرد باعث میشود که قصههای ایرانی آرام آرام از خاطره جمعی برود یا اگر در بخشهایی به قصه ایرانی توجه میشود، اجرا آنچنان مبتذل و ابتدایی و فاقد کیفیت است که بیشتر مایه تمسخر و خنده میشود تا توجه. این حکم جاری است که برای نابودی امری، بهترین راه دفاع بد از آن مفهوم است. امروزه به جای ماهپیشانی و سایر قصهها، باب اسفنجی و لاکپشتهای نینجا و سگهای نگهبان به ذهنیت بچههای ما شکل میدهد.
کافه داستان: با گسترش رسانههای اجتماعی مجازی، قصهگویی چه جایگاهی در تعاملات افراد حاضر در این شبکهها میتواند داشته باشد؟
قاسمزاده: والت دیسنی ثابت کرد که رسانههای جدید چنان تأثیری در رواج قصهها دارند و میزان اثرگذاری آنها به گونهای است که دورهمیهای سنتی گذشتگان در برابر آن، مثل غارنگاری بشر اولیه در برابر موزهها و گالریهای بزرگ جهان است. تنوع و جاذبههای تصویری که امروزه چنان آسان شده که دستگاه تهیهاش در جیب هریک از ماست، قابل مقایسه با بیان شفاهی نیست. در بیان شفاهی صورت قصه به تخیل شنونده واگذار میشد و با توجه به گسترش اندک سواد در جوامع، در اکثر مواقع بیاثر میماند. شما تعداد نویسندگان ادبیات داستانی را در روزگار ما مقایسه کنید با چند قرن پیش. ادبیات داستانی را از این جهت مثال میزنم که پایه آن بر تخیل است. این گسترش ثمرۀ کاربرد رسانههای جدید است؛ از دستگاه چاپ بگیرید تا سینما و تلویزیون تا تئاتر. در زمینه خود قصه هم، شما به بازتاب فیلمسازی والت دیسنی توجه کنید که قصهها را تا دورترین نقاط جهان برده است. بسیاری از فیلمهای این شرکت بر اساس قصههای کهن ساخته شده است. ما در این زمینه تقریباً بیکارهایم و به مصرفکننده بیخاصیت بدل شدهایم.
کافه داستان: امروزه روایتهای غیرداستانی اعم از گزارش و جستار و نقل تجربه نیز به شکل گستردهای به منابع مطالعاتی مردم اضافه شدهاند. دورنمای این وضعیت را چگونه میبینید؟ آیا چنین روایتهایی میتوانند جای قصه را پر یا نقش آن را محو و کمرنگ کنند؟
قاسمزاده: روایتهای غیرداستانی در تمام دورهها بودهاند. امروزه به دلایل سهولت دسترسی به ارتباطات جلوه بیشتری پیدا کردهاند. مگر فیه مافیه مولوی و رسالات عرفانی جستار یا روایت غیرداستانی نیستند؟ جستار و گزارش غیرداستانی کارکرد و مخاطب خاص خود را دارند و خوانندگان اینگونه روایتها، اصولاً ممکن است به قصه و داستان توجهی نکنند. از طرفی هیچیک از گونههای روایت نمیتواند جای دیگری را تنگ یا اشغال کند. حتا میتوانند به هم یاری برسانند. ما داستاننویسان فراوان از جستارها و روایتهای غیرداستانی در آثارمان بهره بردهایم. برای نمونه میتوان به دو نویسنده و شاعر مشهور اشاره کرد. استفاده میلان کوندرا از نوشتههای غیرداستانی شهرت جهانی دارد. مولانا نیز در اثر مشهورش مثنوی، روایتهای داستانی و غیرداستانی را شانه به شانه هم میآورد و سبکی خلق میکند که بین حس و عقل در نوسان است.

پسر یا دختری در گیلان، خراسان یا کرمان، در آن دوره، قصههایی را میشنید که در محدوده آن منطقه رواج داشت. امروز ما به متن مکتوب نه تنها قصههای تمام اقوام ایرانی دسترسی داریم که علاوه بر آن، قصههای تمامی مردم جهان نیز در اختیار ماست. به این دلیل من به خاطر مرگ آن دورهمیها افسوس نمیخورم.
کافه داستان: بخش عمدهای از قصههای کهن ما که به دو شکل سینه به سینه و مکتوب به دست نسل امروز رسیدهاند، حاوی اسطورهها هستند. این اسطورهها در ادبیات امروز چگونه میتوانند از نو روایت شوند؟
قاسمزاده: اسطوره برحسب نگاه نویسنده میتواند شکلهای گوناگونی به خود بگیرد. به نظر من بهترین صورت و خلاقانهترین شکل آن است که روح اسطوره وارد داستان شود. نمونه بسیار ممتاز آن رمان اولیس اثر معروف جیمز جویس است که امروز کمتر کتابخوانی در حوزه ادبیات میتوان پیدا کرد که وصف آن را نشنیده باشد. داستان در ابتدای قرن بیستم و در شهر دوبلین میگذرد، اما میتوان نمودهای اسطوره را جزء به جزء در آن یافت و تأثیر آن خیلی بیشتر از رمانهایی است که قرنها پیش بر اساس اسطورهها نوشته میشد، مثل تلماک. من در رمان توفان سال موش که تا این تاریخ آخرین رمان منتشر شدهام به حساب میآید، به بیش از ده اسطوره ایرانی و غیرایرانی اشاره دارم و آنها را در قالب شخصیتهای داستانی آوردهام، بیاینکه حتا اشاره کوتاهی به آن اسطوره کرده باشم. البته میشود اسطورهها را بازسازی کرد و روایت داستانی از آنها ارائه کرد؛ مثل آخرین وسوسه مسیح نوشته کازانتزاکیس، اما به نظرم تأثیر روایت غیرمستقیم را ندارد.
کافه داستان: فرهنگ عامه در دو دهۀ اخیر تغییرات شگرفی را تجربه کرده است. آیا این تغییرات میتواند سنت و میراث داستانپردازیِ کهن و نگاه به کهنالگوها را دچار دگرگونی کند؟
قاسمزاده: تا آنجا که میدانم چیزی نزدیک به یک قرن است که با مطالعات فروید، یونگ و میرچا الیاده و شاگردان فراوانی که در روانکاوی و اسطورهشناسی تربیت کردهاند، نگاه به اسطوره و بهویژه کهن الگو اهمیت بسیاری پیدا کرده و هریک از این متفکران آن را از جنبههای گوناگون بررسی کرده است و ناخودآگاه فردی و جمعی و کهن الگو به محور مطالعاتی بدل شده است. کافی است به کتاب موسی نوشته فروید و نوشتههای یونگ درباب اسطوره نگاهی بیندازیم. حتا به قصه های فارسی. شرح یونگ و شاگردانش در باب چهل طوطی و حمام بادگرد چنان شگرف و تحسینبرانگیز است که بعید میدانم کسی از دانشگاهیان ما حتا بویی از آن برده باشد. یا نگاه خود یونگ به داستان مجمعالبحرین (یعنی داستان ملاقات موسی و خضر). اینها چندین دهه است که دنیای اسطورهشناسی را متحول کرده اند. حتا نظریهپردازان آنها بیش از دو دهه است که درگذشتهاند.
کافه داستان: چگونه میتوان سنت قصهگویی را که در انتقال حکایتها و کهنالگوها به نسل بعد بسیار تأثیرگذار است، حفظ کرد؟
قاسمزاده: هر سنتی که مُرد، دیگر نمیتوان زندهاش کرد. باید دنبال روشهای نوین برویم. داستان، رمان، فیلمسازی، تئاتر، تئاتر عروسکی و حتا نقاشی و مجسمهسازی میتوانند رسانههای خوب به جای سنتهای مرده باشند.
کافه داستان: شما در زمینۀ ادبیات و قصههای کهن ایرانی مطالعات و پژوهشهای متعددی داشتهاید. بر همین اساس بفرمایید از دیدگاه جنابعالی شیرینترین قصۀ کهن فارسی کدام است و چرا؟
قاسمزاده: من قصههای جادویی و خارقالعاده را بیش از سایر قصهها میپسندم؛ چراکه به عنصر تخیل میدانی بیحصر و انحصار میدهند. در این قصهها ذهن متخیل نویسنده یا گوینده هیچگونه حد و مرزی نمیشناسد و به هر گوشهای میتواند سر بزند یا هر چیزی را خلق کند. دست به هر عملی بزند. زمان و مکان در دست او سیلان پیدا میکند و به هر صورتی که بخواهد با زمان و مکان بازی میکند. قصههای شرقی از این نظر در جهان شهرهاند. امر خارقالعاده در هزار و یک شب و بازی با زمان و مکان باعث شهرت این اثر در هر سرزمینی شده که این کتاب شگرف به آن پا گذاشته است.
کافه داستان: این گفتوگو در پروندهای همزمان با شب یلدای آخرین سال قرن منتشر خواهد شد. شاید بد نباشد اگر کمی نوع پرسش را تغییر بدهیم و از شما بپرسیم خاطرهانگیزترین یلدایی که در زندگی داشتید چه زمانی بوده است؟
قاسمزاده: شاید شگفتانگیزترین یلدا برای من به پنجسالگیام برمیگردد. به خاطر شغل نظامی پدرم در شهر شوشتر ساکن شده بودیم. چند روز پایانی آذر باران فراوانی باریده بود. سیل جاری شد. پدرم ما را به منطقهای به نام عرب حسن فرستاد تا از سیل در امان باشیم. هم ترس از آب را داشتیم و هم مادرم طبق سنت، یلدا را پر و پیمان برگزار کرد.