هویت انسان همواره مسئله مورد توجه فلاسفه و ادیبان بوده ولی در قرن بیستم و سرآغاز قرن بیست و یکم در اوج شکوفایی علم و تکنولوژی این هویت بیش از پیش با بحران روبهرو گشته که باعث شده این موضوع یکی از مهمترین موضوعات مورد بررسی قرار گرفته و هنوز بحث داغ محافل علمی و ادبی باشد…
یادداشتی بر مجموعه داستان «مارپیچ سیاه»؛ نوشته علیرضا بهنام، انتشارات سیب سرخ
کجا خودت را گم کردی؟!
مریم عربی
هویت انسان همواره مسئله مورد توجه فلاسفه و ادیبان بوده ولی در قرن بیستم و سرآغاز قرن بیست و یکم در اوج شکوفایی علم و تکنولوژی این هویت بیش از پیش با بحران روبهرو گشته که باعث شده این موضوع یکی از مهمترین موضوعات مورد بررسی قرار گرفته و هنوز بحث داغ محافل علمی و ادبی باشد. ادبیات نیز همواره در راستای آگاهیبخشی به انسان قسمتی از این مسئولیت را بر عهده داشته و دارد. انسانی که در سایه علم و شناختِ هرچه بیشتر از جهان و بهکارگیری آن در خدمت بشر بهجای آرامش، تاریکی و سرگشتگی و ناشناختیِ دنیای درون نصیبش گشته است. در این راستا هنرمندان که رنج این انسان گمگشته را بیش از دیگران حس میکنند به بازنمایی این وضعیت پرداخته و هریک سعی در نشاندادن معنایی شخصی به مخاطب خویش از جهان بیرون و درون برآمدند و کم نیستند هنرمندان نوگرا و نابغه که از بستر دوره رنسانس و سپس بعد از جنگ جهانی دوم سربرآورده و این گمگشتگی را به شیوهای دیگر و نو فریاد کردند تا جهان را از سیطره خاکستر حاکمیت مطلق سرمایه و اعتقادات کور برکشند.
علیرضا بهنام نویسندهای است که دغدغه این هویتهای سرگشته را دارد. هویتهایی که در بین وعدههایی که به او القا شده هنوز نتوانسته به معنایی واحد از جهان با وجود خویش برسد. نرسیدن به این وحدت و یکپارچگیِ جهان بیرون و درون او را از خود بیگانه ساخته است. آدمهای داستانهای علیرضا بهنام نه آنقدر نااگاهند که امید واهی به شرایط خویش ببندند و نه آنقدر ناامید که دست از تلاش بردارند. هر چه هست تلاشها در مسیری از پیش تعیین شده و تحمیل شده است و از این روست که راه به جایی نمیبرد و شخصیت هرچه بیشتر در این ورطه گممعنایی به معناباختگی و سپس بیمعنایی میرسد.
مضمون تمام داستانهای این مجموعه چه آنها که در فضای رئالیسم ساخته و پرداخته شدهاند و چه آنها که به اندیشههای خلاقانه و نو رو کرده و فرمگرا هستند، همگی هویتهای انسانیای است که حرمت داشته نمیشوند. هویتهایی که به دست نظامهای قراردادی بازتعریف و تحریف گشته و انسانها درمانده و گرفتار و ناامید در آرزوی آن، نه بازیافتن آن، تنها به ادامه حیات خویش تن میسپارند. نویسنده این دچارشدگی و ناامیدی را عریان و برهنه پیش چشم میآورد بدون اینکه خود نیز امیدی به راه گریز و دگراندیشی و عصیان داشته باشد. نویسنده هرچند با این داستانها نشان داده خود نوگرا و خلاق است ولی داستانها امیدی به یافتن راه خرق عادت و خلاف هنجارها را نمیسازند. نویسنده با چشمی حساس معضلات نفسگیر جامعه امروز که کوچک و بزرگ این مردم را دچار کرده، دیده است و گاه با انتخاب فضاهای نمادین استعارههایی جدید خلق کرده تا تلخی این وضع را به کام خواننده بچشاند.
در تمامی داستانها خبری از طرح و پیرنگ ارسطویی وجود ندارد. هرچند گاه تعلیقها در برخی داستانها طبق انتظارات خواننده پیش میرود (از جمله داستان یعقوب که داستان رئالیستی است) و خواننده را از عنصر غافلگیری و بازگشت دوباره به متن برای دریافت کدها و لایههای درک نکرده، بازمیدارد. شکستن خط روایی، شکستن زمان گاه با استفاده از جریان سیال ذهن گاه با استفاده از فرم و گاه با استفاده از تکنیک فلشبک، انتخاب گزارههای خنثایی که خواننده را به درک عمیقتری از شرایط فردی و اجتماعی شخصیت میرساند، شکستن قواعد متعارف داستانگویی و جایگاه مؤلف و شخصیت و مخاطب، دوری از محتواهای پیامی حتی غیرمستقیم، تخطی از شیوههای پرداخت معمول در داستاننویسی ایرانی، استفاده از زبان سرد جامع آماری و گزارشگری محض از برخی شاخصههای این داستانهاست که به مخاطب نشان میدهد با نویسندهای نوگرا و خلاق روبهروست که درصدد رسیدن به محتواهای متناسب با انسان مدرن و پسامدرن است.
داستانهای این کتاب چه مدرن باشند چه پستمدرن باشند همگی فرمهای نامتعارفی هستند که خواب آرام را از مطلقگرایان سلب میکنند. در داستان «لوتوس یا احتمال یک گفتگو» نیم ساعت با راوی اول شخصی همراه میشوید که بخش هشیار و خودآگاه ذهن کسی است که در حالت لوتوس و سکوت معنوی به سر میبرد. جریان سیالی که ذهن خودآگاه برای ارتباط با بخش ناخودآگاه به کار میگیرد. هرچند شخص سعی میکند در این حالت به وحدت و یگانگی جسم و ذهن برسد ولی ذهنِ هشیاری را که جلوی تلویزیونِ بیصدا نشانده دست از کار نمیکشد و مدام خود را به بخش ناخودآگاه ذهنِ در حال لوتوس تحمیل میکند. در این داستان نویسنده آشفتگی ذهنی راوی را در قالب دوپارهکردن ذهن و جسمی که هنوز صداها را میشنود نشان داده است. تلاش بیثمر راوی برای اینکه خود را به این یگانگی برساند با این دوپارهکردن راه به جایی نخواهد برد. او نمیتواند ذهن هشیار خود را گوشهای بنشاند و او را چون «دیگری» به حساب آورد. ذهن هشیار باید خود به مرحله پذیرش این سکوت و وحدت برسد، خودِ هشیار اراده کند و خودِ خویش را خاموش و متمرکز بر درون گرداند تا به این وحدت برسد. راوی نمیتواند از دیالوگ جسم – که برخاسته از خود هشیار است- با ذهن و درون جلوگیری کند. درونی که بازتابی از بیرون شده به راحتیای که این مربیها میگویند نمیتواند دوباره بازتاب درون شود و راوی را به سکوت و وحدت و آرامش برساند. راوی مردان و زنان امروزند که در پی چندی وحدت وجود و صلح درون و بیرونِ خویش به هر دری میزنند ولی غافلاند از اینکه این بیرون را نمیتوان به راحتی حذف کرد مگر به اراده هشیار. انتخاب گزارۀ برنامه تلویزیونی و سخنان دبیر هفتمین دوسالانه نگارگری ایران و فاصله آن با اصالتهای نگارگری نیز در راستای ایده انسان دورافتاده از اصالت خویش است.
در داستان «باب، کارول، تد و آلیس» در همان سطرهای اولیه با جملاتی در مورد رابطه انسانیِ انسانهایی مواجه میشویم که وابسته به رابطه دیگری-دیگران است. بعدتر است که میفهمیم این دیگری-دیگران موجوداتی غیرانسانی هستند. چند حیوان خانگی که تمام روابط انسانی این آدمها را تحتالشعاع خود قرار دادهاند. انسان در این مناسبات فراموش شده و نویسنده با پرداخت به جزئیات زندگی این حیوانات از طریق احتمالات آماری و ریاضی زندگی انسان مدرن را به چالش میکشد. این آدمها با دقتی وسواسگونه به حالات و سلامتی روحی و جسمی حیوانشان اهمیت داده و با یکدیگر درباره آنها مشورت میکنند، دقت و اهمیتی که چه بسا خواننده به خوبی در پس این دیالوگهای آماریِ پشت تلفن احساس میکند این آدمها از خودشان دریغ کردهاند. زبان ساده و سخرهگرای غیرمستقیم نویسنده طنز تلخی را بر جان خواننده مینشاند و نویسنده کار این انسان مدرن را که هماره جای هیجان را در زندگیاش خالی میبیند، به جایی میرساند که حیوان بیچاره از پنجره خود را پرت کرده و آنها در حال ادامه جلسه بحث و بررسی مشکلات روحی و ارتباطی این چهار حیوانند. تلفن نگهبان ساختمان که خبر پرتشدن حیوان را میرساند، جلسه بعد بلافاصله موضوعیت پیدا میکند چراکه جامع آماری گذشته باید بازنگری شده و اشتباهاتی که در دفعه پیش از چشم دور مانده و منجر به این پرتشدگی گشته باید بررسی گردد. این چرخۀ جلسات دانایان و خبرگان دلسوز تا آنجا تکرار میشود که پرتشدگیِ درماندۀ بعدی رخ بدهد و باز شروع چرخه بعدی. بهجای اینکه کسی حال حقیقی این درمانده را از خود او بپرسد تا راه درست و عملیای را بیابد تا منجر به این پرتشدگی نشود. این داستان استعارهای است زیبا از انسان و جامعهای که روابط انسانی در آن تا حد تنها اعداد و ارقام مکتوب در جلسات فروکاسته شده است.
داستان «کلمات و مرگ» کوتاهترین داستان این مجموعه (سه صفحه) و از بهترین داستانهای مجموعه، پریشانی ذهنی است که با نوشتن درباره چرایی مرگ، خود در آستانه فروپاشی قرار میگیرد. زبان به کار گرفته در این داستان و فرم ساختارشکنانه که قواعد بین نویسنده و مخاطب و متن را در هم ریخته، مخاطب را به متن میآورد تا درباره نویسنده نظر بدهد. سیالیت ذهنی که به زیبایی خود را در ساختار متنی نشان میدهد که نویسندۀ در حال فروپاشی دارد آن را مینویسد و هرچه تلاش میکند انسجام پیدا نمیکند. نویسنده (علیرضا بهنام) نویسندۀ در داستان را که همواره جهان را سوژه خویش میپنداشته، سوژه متن میکند تا به این تشتت هویت سوژه و آبژه برسد و در عین حال چندگانگی و حجم زیاد اخبار و اطلاعات رسانههای جمعی دنیای مدرن را به چالش بکشد چراکه رسانههای جمعی نیز مدام خوانندگان را به عنوان سوژه خود نگه میدارند.
تنها داستان این کتاب که شاید رنگ و بوی نوستالژی دارد و در سطح داستانهای رئالیستی قرار دارد، داستان «سماور حاج دادا» باشد که از روابط والدین و فرزندان در جامعه چند دهه قبل سخن میراند نه جامعه فرزندسالار کنونی. هرچند هنوز هم در بسیاری مناطق ایران این روابط سرد والدین با فرزندان به چشم میخورد. هویت یکسانشدۀ تمام کودکان یک خانه که همگی با اسم «بچه» شناخته میشوند، با نوع فرمان و وظیفهای که از عهده هریک از آنها برمیآید بازتعریف میشود. هویتی که نه برخاسته از خویش که برخاسته از کاری است که هرکس میتواند انجام بدهد. موضوع شاید به نظر بسیار تکراری باشد ولی پرداخت زیبایی نویسنده با راوی- راویان همواره منتظر و کزکرده پشت توری دودگرفته پنجره و بازی با مفهوم کلمات «زود» و «خسیس» از طریق استعاره سماور حاج دادا داستان را جذاب کرده است. بخش اول بلندی که واگویه ذهنی سیالگونه راوی است فرم زیبایی به این داستان که تنها برشی چند دقیقهای از زندگی راوی است بخشیده است. نویسنده با ارائه تصویری صادق و کودکانه از حاج دادای خسیس با یک غافلگیری خواننده را به موضوع اصلی بازگردانده و داستان را به پایان میبرد. غافلگیریای که شخصیت داستان را نیز غافلگیر میکند تا جایی که ورقه سفیدی از دفتر «فیلی» برادر جدا میکند و برای اثبات هویت گرهخوردۀ خودش به حاج دادا، آمدن او و گذشتنش را از زیر پنجره داستان میکند و مینویسد. اینجاست که شخصیت به درک معنای زود نائل شده و هویت تعریف شدۀ خویش را که گریزی از آن ندارد میپذیرد و داستان تمام میشود.
داستان «زمین چمن» هرچند با روایتی داستانی و رئال آغاز میشود ولی با متنی گزارشگونه که گاه به مقاله طعنه میزند ادامه و به پایان میرسد. سیالیت ذهن در این داستان در قالب نثر مقالهای نشان داده شده است. داستان با جملهای که تا پایان نه گوینده آن مشخص میشود و نه زمان دقیق آن، شروع میشود ولی هرچه هست دغدغۀ شخصیت اصلی را نشان میدهد. انسانهایی خالیشده از هویت انسانی که بود و هستی خود را تنها در گرو شغل بازیافتهاند و هماکنون که به بازنشستگی رسیدهاند بار دیگر هویت جعلی خویش را از دست داده و به جای بازگشت به آغوش گرم هویت انسانی خویش در پی بازیافت و بازتعریف هویت شغلی دیگری برای خویش هستند. قرارداد بسته میشود. آنها به مدت سه سال فرصت دارند زمین فوتبال شنی را ساخته و تحویل دهند. این انسانهای شریف چنان درگیر بازیابی هویت میشوند که بیشتر از هویت جعلی پیشین آن را باور کرده و خود را با پیوستن به اطلاعات منطقی و عقلگرا هرچه بیشتر در دریای این خردگرایی غرق میسازند. اما هر چه هست روزگار همیشه به یک منوال نمیچرخد، شهردار هم عوض میشود و به جای زمین فوتبال میخواهد برج بسازد. این بازنشستگان چارهای ندارند به جز اینکه هویت جدیدی که از بالا تعریف شده، برای خودِ هویتباختۀ خویش بپذیرند. روابط نمادین و قراردادی که از ارزشهای انسانی چون صداقت و وجدان و شرافت را به بازی گرفته و انسان را از آن تهی و هویت جعلی و تعریفشده بر اساس نظامهای قراردای اجتماعی و فرهنگی و شغلی را جایگزین آن میسازند. اینگونه انسان زیر بار این هویت سنگین و بارشده کمرش شکسته و ماشینوار تنها برای بقا و حیات خویش میجنگد و ادامه میدهد تا از پا درآید. نمیتوان گفت این انسان از هویت بارشده بر خودش اگاه نیست بلکه چارهای به جز پذیرش آن ندارد و هر کسی توان طغیان و عصیان از این نظام را ندارد. این نظام قراردادی همه را یکسان و تودهای متحدالشکل میخواهد.
مجموعه داستان «مارپیچ سیاه» با عنوانی استعاری از این دنیای امروزی شامل هشت داستان کوتاه است که هریک به شیوهای از درد انسان میگوید و با نگرش به کل مجموعه با داستانهایی چه در فرم و چه محتوا، رئالیستی و مدرنیستی و پسامدرن به این رویکرد میرسند که انسان این مرز و بوم که هنوز در مسیر گذار از سنت به مدرنیته قرار دارد، آسیبپذیریای با چندبرابر سرعت نسبت به انسان غربی و اروپایی را تجربه میکند. این مضامینِ فراتر از مضامین رئالیسم و این تخطی از فرمهای رایج و برکشیدن داستان تا مرزهای مدرنیسم و پستمدرنیسم و فرمگرا قابل تامل و ستایش است.