در بسیاری از سالهای قرن قبل در این جهان نبودیم اما اجداد ما بودند و کارهایشان به شکلی در حافظۀ جمعی ما حضور دارد. میتوانیم حداقل از اشتباهاتشان اجتناب کنیم. دنیا را ما اداره نمیکنیم اما میتوانیم آن را بسازیم یا ویران کنیم. شاید بشود به آیندۀ عصر جدید تا حدی خوشبین بود اگر ما موجوداتی باشیم که بدانیم چرا اینجا هستیم و باید چهکار کنیم…
ناتاشا امیری:
شخصیتهای منفی داستان را بیشتر میپسندم
در آستانۀ آخرین سالِ قرن و به بهانۀ فرا رسیدن بهار به سراغ ناتاشا امیری، داستاننویس و منتقد ادبی رفتیم و از او دربارۀ آخرین کتاب خوبی که خوانده، پرسیدیم. نویسندۀ مجموعه داستان «هولا…هولا» گفت: از آخرین کتابهایی که خواندم «چند معراجنامه» و «آوای سکوت» هلنا بلاواتسکی است. برای خواندن کتاب هیچ محدودیتی وجود ندارد. ممکن است بعضیها از بعضی ژانرها و ردههای کتاب بیشتر خوششان بیاید، ولی این به معنی این نیست که به کتابهای دیگر نباید اعتنا کردد.
آفرینندۀ رمان «با من به جهنم بیا» دربارۀ عادت ویژه و منحصر به فردش هنگام نوشتن داستان افزود: عادت خاص من در جای خاصی نشستن است. به نظرم توی هر خانهای، یک نقطۀ خاص وجود دارد که بنا به دلایلی میتواند مکانی متفاوت باشد. یادم نمیآید جایی غیر از این مکان نشسته باشم و داستان نوشته باشم؛ روی زمین جلوی چهارپایۀ کوتاهی که لپتاپم روی آن قرار دارد (قبلتر یک ماشین تحریر داشتم). برای من آن نقطۀ خاص همینجاست. حالا یا این نقطه به لحاظ انرژیایی خاص بوده و من به صورت ناخودآگاه آنجا نشستهام و داستانهایم را خلق کردهام یا اینکه به علت خلق داستانها و مدام در آنجا نشستن، آن نقطه برجسته شده. به نظرم میتواند هر دو باشد.
وقت نوشتن حتماً باید صدایی توی اتاق باشد یا موسیقی یا تلویزیون… این بر خلاف عادت بسیاری برای در سکوت نوشتن است؛ میدانم! ولی گاهی چنان غرق نوشتن میشوم که صدای بیرونی را نمیشنوم، اما اگر صدایی نباشد متوجهاش میشوم. مورد دیگر عادت ویژه نیست؛ اتفاقی نادر است. یادم میآید با راهنمایی دوستی یک تمرین انجام میدادم و یک دفعه انگار کل داستانی توی ذهنم دانلود شد. درست مثل اینکه کسی یک فیلمی را در یک جایی آپلود کند و تو از این طرف دانلود کنی. یک همچین حالتی بود متفاوت از زمانی که به شکل ناگهانی تصویری تو ذهن بیاید و تبدیل به داستان شود. این البته عادت نشد ولی بسیار خاص بود.
نویسندۀ مجموعه داستان «عشق روی چاکرای دوم» دربارۀ قهرمان داستانی محبوب و همینطور ضدقهرمان یا شخصیت منفی و شرور داستانی که خیلی آن را میپسندد بیان کرد: در رمانهای مدرن شخصیتهای خاکستری داریم و من شخصیتهای منفی داستان را خیلی بیشتر از شخصیتهای مثبت میپسندم. اگر نباشند عملاً داستانی شکل نمیگیرد؛ چون آنها تعادل را در داستان به هم میریزند در غیر این صورت با یک پیرنگ خام مواجه هستیم. در کل از بین شخصیتهای مثبتتر ملانی همیلتون در بر باد رفته و ناتالیا در دن آرام میخائیل شولوخف و از شخصیتهای منفیتر هیث کلیف بلندیهای بادگیر و کاتی در شرق بهشت جان اشتاین بک.
از امیری پرسیدیم اگر بنا باشد در یک عصر بهاری با شخصی چای بنوشد و گفتوگو کند، دوست دارد با کدام نویسندگان (در قید حیات و درگذشته) همنشینی داشته باشد و درباره چه موضوعی صحبت کند؟ وی گفت: کارلوس کاستاندا. من سالها قبل کتابهای او را خوانده بودم ولی نه خیلی دقیق و کامل. بسیاری قسمتها را متوجه نمیشدم. دورهای بود که بحث کتابها بسیار داغ شده بود. بسیاری سنگ آن را به سینه میزدند. حتی به نظرم دچار کژفهمیهایی هم شده بودند. سالها بعد در زمینۀ خاصی و با راهنمایی دوستانی، دوباره کتابها را خواندم. دورهای بود که تب اولیه فروکش کرده بود و برای همین توانستم با دقت بیشتری مطالعه کنم. آنجا بود که فهمیدم کاستاندا هنر عجیبی در نوشتن دارد نه هنری مشابه هر نویسندۀ متعارف دیگری… به نظرم او واقعنگاری بود که واقعیت را مثل خیال نشان میداد و این درست برعکس نویسندگان دیگری است که دربارۀ واقعیت، خیالپردازی میکنند. بعضیها هنوز هم گمان میکنند نوشتههای او زائیدۀ خیال است، ولی اگر چیزی تجربه شده باشد یعنی خیالی است که عینیت پیدا کرده و البته هر خیالی میتواند زمانی به شکل یک واقعیت تجلی پیدا کند. در نتیجه دیگر خیال نیست… کمی عمیقتر خواندن این کتابها نشان میدهد که کاستاندا شیوۀ خاصی در امر نوشتن دارد. این شیوه بسیار نامتعارف است و این میتواند موضوع صحبت مهم و لذتبخش در عصری بهاری با چنین نویسندهای عجیب و فوقالعاده باشد.
نامزد کتاب سال برای مجموعه داستان «عشق روی چاکرای دوم» دربارۀ سال ١۴٠٠ گفت: مقدمات شروع عصری جدید خیلی وقت است ایجاد شده… قرن جدید هم میتواند مزید بر همین دیدگاه باشد که انگار زمان جدیدی در تاریخ بشر آغاز خواهد شد، اما به شرطی که بفهمیم در قرن گذشته چهکار کردهایم؟ در بسیاری از سالهای قرن قبل در این جهان نبودیم اما اجداد ما بودند و کارهایشان به شکلی در حافظۀ جمعی ما حضور دارد. میتوانیم حداقل از اشتباهاتشان اجتناب کنیم. دنیا را ما اداره نمیکنیم اما میتوانیم آن را بسازیم یا ویران کنیم. شاید بشود به آیندۀ عصر جدید تا حدی خوشبین بود اگر ما موجوداتی باشیم که بدانیم چرا اینجا هستیم و باید چهکار کنیم.