داستان در این کشور دارد سختترین سالهایش را طی میکند. هیچوقت بدتر از این چند سال نبوده. کرونا و سختی روزگار و هزار چیز نگفتنیِ دیگر موحب شده که آدمی ببیند اندام رماننویسی دارد لاغر و لاغرتر میشود. انگار مریضی مزمن و لاعلاج دارد. خب، رمان آیینه تمامنمای وضعیت یک جامعه است و وقتی نگاه میکنی میبینی دورهای شده که فیکها سر بالا آوردهاند…
احمد دهقان:
اندام رماننویسی دارد لاغر و لاغرتر میشود
در آستانۀ آخرین سالِ قرن و به بهانۀ فرا رسیدن بهار به سراغ احمد دهقان، رماننویس رفتیم و از او دربارۀ آخرین کتاب خوبی که خوانده، پرسیدیم. نویسندۀ رمان «بچههای کارون» گفت: آدمها در هر دورهای، کتاب و نوشتههای نویسندهای چشمشان را میگیرد و آن را محشر میپندارند. یک موقعی، آن اوایلی که نوشتن را شروع کرده بودم، کتابهای چنگیز آیتماتوف نویسنده مشهور قرقیزی را با ولع میخواندم. شاید خوانندگان امروزی حتی او را نشناسند. «جمیله» یا «الوداع گل ساری» یا «روزی به درازی یک قرن» و همه و همۀ کتابهایش از نظرم عالی بودند. بگویم و بخندید، چند وقت پیش که به یکی از کتابهایش رجوع کردم، دیدم اصلاً نمیتوانم ادامهاش دهم. خب، هر دورهای نویسنده خودش را دارد و آدمها هم در هر دورهای از زندگی به یک جور کتابها گرایش پیدا میکنند؛ خیلی کتابها برایشان لذتبخش میشود و خیلی کتابها هم نه. کتاب جدیدی که خوانده باشم و لذت برده باشم، میتوانم از «مغازه خودکشی» نوشته ژان تولی را نام ببرم. با اینکه از فانتزی سیاهی دارد، اما آن را خوبتر یافتم. اما اگر منظورتان از این سؤال، پیشنهاد کتابی برای خواندن دیگران باشد، پیشنهادم خواندن دو زندگینامه از کتابهای قدیمی است. دو زندگینامه سرگذشت ویل دورانت و همسرش آریل دورانت است. اگر نخواندهاید، پیشنهاد میکنم حتماً بخوانید.
آفرینندۀ رمان «پرسه در خاک غریبه» دربارۀ عادت ویژه و منحصربهفردش هنگام نوشتن داستان افزود: خب، قدیمترها عادتم برای نوشتن مثل بسیاری از نویسندهها شبنویسی بود. اما خیلی وقت است که این عادت را عوض کردهام. روز مینویسم و بیشتر صبح تا بعدازظهر و کاملاً منظم. قدیمترها با مداد و کاغذ زرد و … اما آن عادتم هم خیلی وقت است منسوخ شده و با لپتاپ مینویسم و تایپ میکنم. حتی گاهی وقتی چیزی یادم میافتد و بالاسر لپ تاپم نباشم، تندی توی موبایلم ضبط میکنم یا یادداشت میکنم!
نویسندۀ رمان «دشتبان» دربارۀ قهرمان داستانی محبوب و همینطور ضدقهرمان یا شخصیت منفی و شرور داستانی که خیلی آن را میپسندد بیان کرد: گریگوری و زنش را در «دن آرام» دوست داشتهام و دارم. مخصوصاً ناتالیا که بیش از حد زن مظلومی است. یا شاهزاده آندره و ناتاشا در «جنگ و صلح». یا گلمحمد و زیور در «کلیدر». راستی، بار اول وقتی کلیدر را میخواندم، از تلخیِ سرنوشت زیور در اوایل رمان، آن را رها کردم و به گمانم یک سالی طول کشید تا دوباره خواندنش را شروع کردم. یا مشنوذر و یارولی در رمان «مدار صفر درجه» احمد محمود. این دو تا شخصیت عالی هستند. وقتی داستاننویس و یا داستانخوان حرفهای باشی، به اندازۀ دنیای واقعی، در داستانها و ذهنت هم دوست و آشنا و رفیق داری.
از دهقان پرسیدیم اگر بنا باشد در یک عصر بهاری با شخصی چای بنوشد و گفتوگو کند، دوست دارد با کدام نویسندگان (در قید حیات و درگذشته) همنشینی داشته باشد و درباره چه موضوعی صحبت کند؟ وی گفت: خیلیها را دوست داری بنشینی باهاشان و چند کلامی گپ بزنی. به قول هولدن در ناطور دشت چیزهایی که درباره کتاب خیلی حال میدهد، این است که وقتی تمامش کنی، دوست داری نویسندهاش دوست صمیمیات باشد و بتوانی هر وقت دوست داری، زنگی بهاش بزنی. اما شاید لذتبخشترین برای ذهن من، دمی نشستن و پیامبر نویسندگان یعنی تولستوی را، آن هم در زمان کهنسالیاش، از دور دیدن است و لذتبردن. به نظرم او در آن سن باید یکی از به یاد ماندنیترین ادیبان و رماننویسان باشد.
برگزیدۀ جشنواره بیست سال ادبیات داستانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و جایزه بیست سال ادبیات پایداری برای رمان «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» دربارۀ سال ١۴٠٠ گفت: داستان در این کشور دارد سختترین سالهایش را طی میکند. هیچوقت بدتر از این چند سال نبوده. کرونا و سختی روزگار و هزار چیز نگفتنیِ دیگر موحب شده که آدمی ببیند اندام رماننویسی دارد لاغر و لاغرتر میشود. انگار مریضی مزمن و لاعلاج دارد. خب، رمان آیینه تمامنمای وضعیت یک جامعه است و وقتی نگاه میکنی میبینی دورهای شده که فیکها سر بالا آوردهاند. همه جا هستند و حتی چنان قدرت گرفتهاند که در همه جا جای دوست و دشمن را نشان میدهند. گاهی میترسم از روزگار و این وضعیت. انگار این جامعه دیگر توان آفرینش نویسنده جدید و بزرگ را ندارد. انگار ابتر شده. انگار دستی دستی، خودش خودش را عقیم کرده… واقعاً چرا لج کرده و دارد این بلا را بر سر خودش میآورد؟ خیلی ترسناک است به ۱۴۰۰ و سالهای بعد فکر کردن.