با وجودی که فرآیند ترجمه بخش مهمی از غنای ادبی یک اثر داستانی را از بین میبرد، ما در خوانش ترجمۀ یک داستان خارجی همواره تحت تأثیر ساختار زبانی مبدأ هستیم که باعث میشود جور دیگری ببینیم و بیاندیشیم. ساختاری که مکانیسم ذهن را برای دیدن و حس کردن مشخص میکند و مثلاً در زبانهایی که الفبایشان از راست به چپ نوشته میشوند با الفبای زبانی که چپ به راست نوشته میشود تفاوت دارد…
نگاهی به رمانهای خارجیِ سالی که گذشت
مریم بیرنگ
خواندن داستان از نویسندگانی که نژاد، فرهنگ، شرایط اجتماعی و جغرافیایی متفاوت از خواننده خود دارند اغلب از زوایای مختلف قابل اعتنا و بررسی است. تجربۀ نگاه کردن به جهان، مسائل انسانی و رخدادهای مختلف و انعکاس آن در ذهن «دیگری» به مثابه کسی که نقاط تمایز زیادی با ما دارد غالباً جذابیت بالایی برای درک و مواجهه با جهان در اختیارمان میگذارد.
قدم زدن در خرابههای تاریخ، زمانهایی که متعلق به ما نیست و کاوش در سرزمینهایی دور که گاهی تا لحظه مردنمان هم پا در آنها نمیگذاریم؛ تماشای آنچه گاه به نظرمان کاملاً با معناست و فقط جغرافیا، فقط جابهجا شدنی اندازۀ یک پارهخط کوتاه روی نقشه جهان، تمام آنها را بدل به مفهومی دیگر یا تماماً معناباختگی میکند. این مسائل غالباً چیزی است که داستانهای خارجی را برای هر خوانندهای قابل توجه میکند و این قدرت را به انسان میدهد تا زیست کاملتری را تجربه کند.
خواننده در این تجارب میتواند کاملاً اختیاری پا به جهانهای موازی ساخته ذهن خودش بگذارد؛ میتواند گاهی یونیفرمهای نظامی جنگهای جهانی را به تن کند؛ گاهی از پریشانی رفتن عشقی نافرجام رنج بکشد؛ گاهی از شادی قدم زدن لابهلای درختان جنگلی در میلیونها کیلومتر آنسو تر سرمست شود و گاهی از آسیبهایی که فرهنگ و آیینی بیگانه بر انسان تحمیل میکند رنج بکشد. گاهی این حس را تجربه کند که آدمها هر جا باشند و به هر زبانی حرف بزنند گویی در تجربۀ برخی مسائل و پدیدهها حسی مشترک دارند. پس با خواندن داستانهای نویسندگان خارجی گاهی نقصهایی که محدودیتهای «انسان بودن» برایمان ایجاد کرده را کنار میزنیم و راهی زمانها و جغرافیاهایی دور و متفاوت میشویم.
به عقیده من با وجودی که فرآیند ترجمه بخش مهمی از غنای ادبی یک اثر داستانی را از بین میبرد، ما در خوانش ترجمۀ یک داستان خارجی همواره تحت تأثیر ساختار زبانی مبدأ هستیم که باعث میشود جور دیگری ببینیم و بیاندیشیم. ساختاری که مکانیسم ذهن را برای دیدن و حس کردن مشخص میکند و مثلاً در زبانهایی که الفبایشان از راست به چپ نوشته میشوند با الفبای زبانی که چپ به راست نوشته میشود تفاوت دارد. ما در این تجربه به بخش شهودی و منطقی ذهنمان فرصت بالندگی بیشتری میدهیم. این مسائل از نکاتی است که علاقه من را غالب اوقات به ادبیات داستانی ملل معطوف میکند.
در ادامه با گفتن این مقدمات میخواهم به معرفی کوتاهی از چند رمان موفق و پر مخاطب خارجی که در سال ۱۳۹۹ در ایران به چاپ رسیده بپردازم.
مجوس (The Magus)؛ اثر جان فاولز
وقتی این کتاب را باز میکنیم قبل از شروع داستان با نقل قولی از دوساد مواجه میشویم: «یک هوسباز حرفهای بهندرت انسانی قابلترحم است.» همین نقل قول کُدی در جهت تبیین شخصیت اصلی داستان در اختیار خواننده میگذارد. کاراکتری هوسباز که خداناباور نیز هست و بازتاب این تفکرات در تمام لایههای صوری و معنایی داستان موج میخورد. (بدیهی است که با این توضیح، خواندن نسخه اصلی کتاب برای مواجهۀ دقیقتر و بهتر از این روایت توصیه میشود.)
مجوس سال ۱۹۶۵ به قلم نویسنده انگلیسی جان فاولز منتشر شد. این رمان داستان نیکولاس اورفه، جوان فارغ التحصیل آکسفورد است که پس از یک رابطۀ کوتاهمدت با دختری به نام آلیسون، برای گرفتن شغل معلمی به جزیرهای در یونان میرود و داستان اصلی آنجا رقم میخورد. او هنگام گردش در جزیره، یک ویلای دورافتاده را کشف میکند. ویلایی متعلق به یک مرد مسن با ثروت عظیم به نام کنخیس که نیکولاس را درگیر مجموعهای از حوادث سورئال غالباً جذاب و گیجکننده میکند. واقعیت و معنای آن مکان که بین بومیها «اتاق انتظار» نام گرفته به طور مداوم از نیکولاس و خواننده دور می ماند. او به زودی خود را قربانی بازیها و اتفاقاتی فراتر از تصوراتش میبیند. بعداً آلیسون در کنار شخصیتهای جدید و مرموز بسیاری دوباره در داستان ظاهر میشود که از جمله مهمترین آنها یک زن جوان شبح مانند است که نیکولاس عاشقش میشود. جان فاولز در این رمان به طرز ماهرانهای داستانی را باز میکند که با تصاویری بسیار قوی شروع به اکتشاف در پیچیدهگیهای زندگی انسانی میکند.
تعمیرکار (The Fixer)؛ اثر برنالد مالامود
این رمان برنده جایزه ملی کتاب و همینطور جایزه پولیتزر در سال ۱۹۶۷ است. بسیاری از منتقدین این کتاب را بهترین کتاب مالامود میدانند؛ رمانی که سال ۱۹۱۱ و شهر کیِف میگذرد. این روایت در نقد یهودیستیزی شکل گرفته است. در تعمیرکار داستانی سرشار از فراز و فرودهای یک انسان که گاهی در شرایطی نابهنجار گیر میافتد و هر چه تلاش میکند بیشتر فرو میرود را میخوانیم. شخصیت اصلی رمان، یاکوف بوک به جرم قتل پسری یهودی دستگیر میشود و در طول داستان میکوشد از اقرار به جرمی که نکرده سر باز بزند.
این رمان، پلاتی بسیار منسجم و شخصیتپردازیهایی پخته دارد تا حدی که یاکوف بک را مثالی از یک شاهکار در شخصیتپردازی میتوانیم بدانیم. حال و هوای حاکم بر داستان احساس خواننده را از فضای مملو از ستم آن روزگار کاملاً بیان میکند. مالامود اغلب شخصیتها و دغدغههای داستانی خود را همچون استعارهای از بشریت و شرایط زندگی انسان در دامهای بزرگی از رذالتها و سوءتفاهمها بیان میکند.
عصیان(Rebellion) ؛ یوزف روت
این رمان در روزهای پس از جنگ جهانی اول در اروپا میگذرد. شخصیت اصلی داستان سربازی است که در صحنههای آغازین داستان در بیمارستانی صحرایی پای خود را از دست داده است. آندریاس به خاطر ایمان به عدالت و باور به آرمانهایش علیرغم حال همقطارانش آرام است و حتی در آنچه راوی توصیف میکند، میبینیم کسانی را که در اثر بدبختیها، سختیها و آسیبهای جنگ ایمان و ملیگراییشان را از دست دادهاند نکوهش میکند و کافر میپندارد.
او با بدنی معلول و در هیئت یک نوازنده خیابانی به زندگی اجتماعی باز میگردد. یک روز در یک نزاع خیابانی به عنوان اخلالگر و شورشی دستگیر میشود و به زندان میافتد. نقطه عطف داستان از اینجا آغاز میشود؛ جایی که آندریاس در مواجهه با بیعدالتی در مورد خودش تمام اعتقادات و باورهایش به عدالت، حکومت و حتی خدا به چالش کشیده میشود. در بخشهای مختلفی از داستان راوی سوم شخص با به تصویر کشیدن ذهن آشفته و پریشان شخصیت اصلی، این عصیان، شورش درونی و دگردیسی در عقاید بنیادین یک انسان در اثر بیعدالتی را نمایش داده است:
«آندریاس به چه چیزی معتقد بود؟ به خدا، به عدالت، به حکومت. در جنگ یک پایش را از دست داده بود. نشان شجاعت دریافت کرده بود. اما آن نشان هیچگاه باعث نشد که پایی مصنوعی به او بدهند. سالهای سال آن نشان صلیب را با افتخار حمل کرده بود. مجوز به صدا درآوردن جعبه موسیقی در محوطه خانهها از نظر او بالاترین پاداشها بود. اما یک روز معلوم شد که جهان آنطور هم که او با سادهدلی تصور کرده بود ساده نبود. حکومت عادل نبود. فقط قاتلان، جیببرها و کافران نبودند که تحت تعقیب بودند. اتفاقی که افتاد آشکارا حکایت از آن داشت که حکومت قاتلان را تحسین میکرد، زیرا آندریاس را، آن پرهیزکار را، به زندان انداخته بود، با اینکه او حکومت را تحسین میکرد. رفتار خداوند نیز همینجور بود: او هم اشتباه میکرد. آیا خدا اگر اشتباه کند همچنان خداست؟»
خواننده همراه با رنجهایی که آندریاس را در برگرفته است، آرام آرام با این تباهی همراه میشود، رنج میکشد و تمام آرمانها و ایمان راسخ او را سادهدلی مؤمنانهای میبیند. ما در روند اتفاقات این داستان شاهد چگونگی تبدیلشدن ارزشها به ضد ارزش در وجود یک انسان هستیم.
پسران نیکل (The Nickle Boys)؛ کلسن وایتهد
«پسران نیکل» به شرح وقایعی تکاندهنده از یک دارالتأدیب به نام آکادمی نیکل میپردازد. این رمان که برنده جوایز پولیتزر سال ۲۰۲۰، جایزه کرکوس سال ۲۰۱۹، جایزه الکس سال ۲۰۲۰، جایزه جرج اورول در بخش داستان سیاسی و نامزد جوایز ملی کتاب سال ۲۰۱۹ و گودریدرز سال ۲۰۱۹ شده، روایت پسری سیاهپوست به نام الوود کورتیس است که با حکمی ناعادلانه به سرقت اتومبیل محکوم و راهی آکادمی نیکل میشود.
الوود تنها راه رهایی و امنیت در چنین جایی را دوستی با شخصیتی بزهکار به نام ترنر میبیند. تقابلهای این دو کاراکتر یکی از بزرگترین نقاط قوت این روایت است. الوود انسانی امیدوار و خوشبین به عدالت است. او میکوشد تا به آرمانهای انسانی خود در شرایط سخت و نابسامان این آکادمی وفادار بماند و این در حالی است که ترنر با دیدگاهی بدبین نسبت به شرایط معتقد است اجتماعی که با قتل، بردهداری و نسلکشی پا گرفته تهی از هر معنای انسانی است و هرگز اصلاح نمیشود.
داستان برگرفته از واقعیاتی است که محققان طی سالها از این دارالتأدیب که سابقهای حدوداً صدساله در امریکا دارد، دریافتهاند. گورستانهایی مخفی و مملو از اجساد کودکان که احتمال مرتبط بودنشان با این مرکز در دست تحقیق و بررسی بوده است. رفتارهای خشونتبار جسمی، روحی و جنسی که متوجه کودکان و نوجوانان این مرکز که همیشه مورد بحث و تحقیق بوده است به بهانههای مختلف در این کتاب روایت میشود.
نور و آیینه (THE MIRROR & THE LIGHT) ؛ هیلاری مانتل
این کتاب، سومین رمان از سهگانۀ تاریخی هیلاری مانتل، نویسندۀ انگلیسی است که مانند دوتای دیگر «تالار گرگ» و «مجرمان را بیاورید» به شرح داستانی روایتی از دوره زمانی مشخصی است. «نور و آیینه» در امتداد دو کتاب دیگر به زندگی تامس کرامول و هنری هشتم پادشاه هوسباز و دمدمی مزاج انگلستان میپردازد. این کتاب هم مانند دو کتاب دیگر که برنده جایزه بوکر شدند، نامزد این جایزه در سال ۲۰۲۰ شد.
در این رمان میبینیم در حالی که کرامول همچنان در حال دست و پنجه نرمکردن با دشمنانی اشرافی است که میخواهند او را از پا درآورند، به همان سرنوشتی محکوم میشود که به نظر میرسید مانتل بعد از ماجراجویی در دو کتاب قبلی برایش رقم خواهد زد. افکار کرامول در این میان ما را به سراغ کودکی پر نشیب و فرازش در آنتورپ و فلورانس، جایی که او دنیای جدید خودش را کشف کرد میبرد، متوجه صداهای درونیاش میکند و از پسر آهنگری میگوید که فرصت پیدا کرد با جاهطلبی و افکار حریص خودش از خیلی از همقطارانش پیش بیافتد.
نثر مانتل بسیار غنی و زنده است و یکی از چیزهایی که آثار او را متمایز کرده، پژوهشهای تاریخی و گردآوری اطلاعات است. این نویسنده دادههای خود را در گسترۀ جذابی از توصیفات که مملو از رنگ، بو و درگیر کردن حواس دیگر خواننده است در متن مستتر میکند. او احساسات و افکار خود و شخصیتها را در تقابلی دو سویه با مخاطب خود قرار میدهد تا وی را تا سطرهای پایانی داستانش با خود همراه کند.
زیر تیغ ستاره جبار (Under a Cruel Star)؛ هِدا مارگولیوس کووالی
این رمان را که یک جور زندگینامه خودنوشته میتوان به حساب آورد، حکایت از بازهای حدوداً بیست و هفت ساله از زندگی در پراگ است. از دورانی که یکی از ویژهترین سالهایی ست که جهان به خودش دیده است. هولوکاست، آشوویتس، اردوگاههای کار اجباری، زندان، جنگ، جوخههای اعدام و درماندگی بشر واژههایی است که در وسیعترین و عمیقترین شکل ممکن خودش را از آن سالها در حافظه بشر ماندگار کرد. کتاب از سال ۱۹۸۱ و تبعید خانواده راوی از پراگ گشوده شده ولی در واقع داستان از روزهای پایانی جنگ تازه آغاز میشود. زمانی که او و چند زندانی دیگری که در آشویتس بودند، از صف زندانیانی که از لهستان به رایش آلمان لشکر کشیده بودند، فرار کردند.
کوالی به پراگی فرار میکند که هنوز تحت اشغال نازیهاست؛ جایی که عدم ارائه اوراق هویتی تبعات بدی دارد و سرگردانی در خیابانها جزو لاینفک این ماجراست. او یکی یکی به دیدار دوستان میرود، به امید کمک یا مکانی برای پنهان شدن. سرانجام پس از ناامیدی و برای امتناع از به خطر انداختن دیگران با پارتیزانها تماس میگیرد و به آنها در مبارزه برای آزادسازی پراگ کمک میکند. کوالی سپس به سراغ عشق سابقش میرود و از کابوسی میگوید که بعد از به زندان افتادن رودولف و اعدامش بر زندگی او حاکم شد. کوالی در کتابی که شبیه به یک افسانه اخلاقی است به نقد خیلی از مسائل از منظر خودش دست میزند، حتی نقد جنسیتی که به نظر میرسد علت شک و تردیدی است که نهایتاً دید او را ضد ایدئولوژیک میکند.
راز (Secret)؛ فیلیپ گرمبر
این رمان زندگینامه خود نویسنده است و با کودکی فیلیپ در پاریس و پس از جنگ جهانی دوم آغاز میشود. پسربچه کمی بیمار و نحیف است و تنها فرزند پدر و مادری که قوی و ورزشکارند. این خصوصیات طوری در این داستان طرح میشوند که به نظر میرسد والدین فلیپ از این شرایط او دل خوشی ندارند. نارضایتی پدر و مادر و سایۀ سنگین یک جور پنهانکاری که همیشه بر سر خانواده گسترده شده، او را آزار میدهد. او میبیند که پدر نام خانوادگی خود را عوض کرده تا هویت یهودیشان را پنهان کند. او با سردرگمیهای زیادی در رفتار والدینش مواجه میشود که بعدها با برملاشدن راز اصلی زندگیش مثل پازل کنار هم قرار میگیرند و موقعیت تازه و پیچیدۀ او را شکل میدهند.
یک روز فیلیپ سگی اسباب بازی را در اتاق زیرشیروانی خانه پیدا میکند. این سگ پشمالو و تنهایی بزرگ منجر به شکلگرفتن برادری خیالی در ذهن او میشود؛ برادری که هیچکدام از ضعفهای او را ندارد؛ سالم و قوی است و مایۀ افتخار پدر و مادرش. سالها میگذرد و فیلیپ در حالی که پانزده ساله شده، فیلمی درباره هولوکاست میبیند. چیزهایی هست که او ازشان سر درنمیآورد ولی وجودش را آشفته و پریشان میکند. او بر خلاف ظاهر نحیفی که دارد با همکلاسیاش که رفتاری یهودیستیزانه از خود نشان داده درگیر میشود و وی را مورد ضرب و جرح قرار میدهد. در همین اثنا از طریق یکی از دوستان خانوادگی مورد اعتمادشان متوجه میشود برادر خیالی در واقع ما به ازای بیرونی داشته و سالها قبل از تولد فیلیپ در آشویتس کشته شده است. او متوجه حقایق ناخوشایندی دربارۀ ازدواج والدینش میشود و مهر رازهایی را میشکند که خانوادهاش را وحشتزده میکند. فیلیپ گرمبر گویی در این رمان، خود را مورد روانکاوی قرار داده و زهر رنجهایی که سالها به دوش کشیده را با کلمات راهی این روایت میکند تا جراحتهای روحش را با بازگوکردن آن التیام ببخشد. او وضعیت پدر و مادرش را روایت میکند که چگونه با باقیماندههای جان بیمارشان دست و پا میزنند تا فرزندشان را از شر گذشته در امان نگه دارند.
فیلسوفی در تعمیرگاه (Shop Class as Soulcraft: An Inquiry Into the Value of Work)؛ متیو بی. کرافورد
این کتاب کمی شباهت به یک زندگینامه دارد اما در واقع جستاری است از تجربۀ زیستۀ استاد فلسفهای که مکانیک موتورسیکلتهاست. با خواندن سطرهایی که در دل خود قصۀ آدمی را را حکایت میکند که جایی میان دو موقعیت به ظاهر متناقض ایستاده، درمییابیم که او این کتاب را نوشته تا به از دست رفتن ارزش و اعتبار مشاغل یدی اعتراض کند. این داستان دعوتی است برای تماشا و فکر کردن به اینکه چرا آدمها برای رسیدن به صندلیهای دانشگاه آنقدر شتابزدهاند. هجوم برای تصاحب القاب و عناوین آکادمیک مثل طاعونی روحی همهگیر شده و روان و علایق آدمها را نشانه رفته است. در خلال اندیشههای راوی خواننده میفهمد نگاه تحقیرآمیزی که به مشاغل یدی بین آدمها رواج پیدا کرده ظرفیتهای انسانی را نادیده گرفته است. او سپس در بخشهایی از کتاب تاریخچه این تغییرات، دگرگونیها و منشا این نگاه را بررسی میکند و نشان میدهد که که از قرن بیستم به بعد چطور تفکر و انجام کارهای دستی از هم فاصله گرفتند و آسیب این ماجرا چطور در پوستۀ زندگی آدمها نشت کرده است.
شهر دختران (City of girls)؛ الیزابت گیلبرت
این رمان در جوایز متعددی دیده و تمجید شده است؛ جایزه Audie سال۲۰۲۰ را برده و نامزد بهترین داستان تاریخی گودریدز سال ۲۰۱۹ و نامزد تاج طلای HWA سال ۲۰۲۰ شده است.
الیزابت گیلبرت در شهر دختران مثل نوشتههای پر سر و صدای دیگرش به دنبال زنانگی نزیسته خیلی از زنان به واسطه ابرساختارهای حاکم بر ذهن آنهاست. او در این کتاب قصۀ دختری را روایت میکند که یک روز به علت «به اندازه کافی خوب نبودن» از کالج اخراج میشود و والدینش او را به نیویورک میفرستند تا کنار عمهای که تئاتری را اداره میکند زندگی کند. شهری که گویی همیشه و در همه حال «شهر دختران» محسوب میشود. نویسنده دست دختر قصهاش را میگیرد و به شهر و مکانی پر زرق و برق از لذت، شهرت و شهوت میکشاند تا تعامل با چنین اجتماعی وجوه ناپیدای شخصیت ویویان را به نمایش بگذارد.
ویویان حالا زنی است در دوران کهنسالی که داستان زندگی خود را برای آنجلا، دختر یکی از عشقهای قدیمی خودش، بازگو میکند. او از گذاری میگوید که حالا دیگر تمام شده است. چیزهایی که تهنشین شده و دیدن و تجربهکردنشان طوری ست که انگار بازگشت از آنها ممکن نیست. چیزهایی که وجود او دچار یک دگردیسی میکند و معنای هر چیزی را در جهانش متزلزل میکند. عبور از مرزهای والای اخلاقی و تربیتی که سالها برای زندگی او طرح ریزی شدهاند، رسواییها و رفتارهای ساختارشکنانه یکی از اصلیترین مسائلی است که این داستان به آن میپردازد.
خالکوب آشوویتس (The Tattooist of Auschwitz)؛ هدر موریس
این رمان که مملو از جذابیت، شجاعت و امید است، بر اساس مصاحبههایی با بازماندههای هولوکاست و حوادث آن دورۀ تاریخی نوشته شده است. ترکیب پرداختن به ماجرایی عاشقانه لابهلای جنایات و تاریکترین روزهایی که جهان به خود دیده است معانی روشنی از عشق و امید را به خوانندگان این داستان منتقل میکند.
در سال ۱۹۴۲ وقتی لاله سوکولوف را به زور به اردوگاههای کار اجباری میبرند و متوجه تسلط او بر چند زبان و مهارت خالکوبی میشوند، او را مسئول شمارهگذاری زندانیان میکنند. لاله دو سال تمام شمارهها را روی دستان زندانیها تتو میکند و شاهد قساوت و وحشیگریهایی است که انسان بر انسان روا میدارد. او بارها در موقعیتهای مختلف زندگی خود را به خطر میاندازد تا با فروش جواهرات و پولهای کشتهشدگان خودش و دیگران زندانیها را زنده نگه دارد. او در میانههای داستان وقتی در حال خالکوبی کردن عدد ۳۴۹۰۲ روی بازوی لرزان زنی به نام گیتاست، عاشق میشود.
بازآفرینی تجارب زنده، دلهرهآور و درنهایت امیدوارکننده لاله سوکولوف به عنوان مردی که خالکوب آشوویتس نام دارد گواهی است بر استقامت عشق و انسانیت در تاریکترین شرایط حاکم بر انسان. داستانی از امید و بقا در برابر پایینترین احتمالات ممکن.