دوست دارم نگاهم را عوض کنم. دوست دارم امیدوار باشم اما چیزی دلم را گرم نمیکند. نه در کل جامعه نه در اوضاع و احوال ادبیات و کتاب. شاید این دلسردی برمیگردد به کرونا و اثری که بر روان و جانمان گذاشته…
شهره احدیت:
دلم میخواست با «احمد محمود» مینشستم به گپوگفت…
در آستانۀ آخرین سالِ قرن و به بهانۀ فرا رسیدن بهار به سراغ شهره احدیت، نویسنده، مترجم، ویراستار و جامعهشناس رفتیم و از او دربارۀ آخرین کتاب خوبی که خوانده، پرسیدیم. نویسندۀ مجموعه داستان «زخمزار» گفت: کتاب «کشتن کتابفروش» اثر سعد محمد رحیم را خواندم که به نظرم کار خیلی خوبی بود. به نظرم ادبیات داستانی عرب از چند نظر قابل توجهاند. بخشی به خاطر مشترکات فرهنگی که بین ما وجود دارد و از سوی دیگر اینکه از منظر سیاسی سرنوشت ما به هم گره خورده. در مورد عراق که مکان این رمان بود خیلی چیزها شنیده بودم اما فضاپردازی این رمان تنم را لرزاند. به نظرم اینکه آدمی به تیراندازیها، انفجارها و کشتارها عادت کند خیلی وحشتناک است.
آفرینندۀ رمان «گورچین» دربارۀ عادت ویژه و منحصر به فردش هنگام نوشتن داستان افزود: عادت خاصی موقع نوشتن ندارم. اما قبل از نشستن پشت لپتاپ، تا جایی که بشود تنبلی میکنم. نمینشینم سرکارم. بعد از نوشتن هر متنی، چه داستانی یا… به محض تمامشدن متن یا فصلی که مینویسم فایل را میبندم و لپتاپ را خاموش میکنم. انگار از مواجهه با نوشته خودم میترسم. اغلب بعد از تمامشدن رمان آن را میخوانم و بیرحمانه بازنویسی میکنم. موقع نوشتن دلم میخواهد هر روز بروم راه بروم، اگر دردسرهای یک زن نویسنده خانهدار بگذارد.
نویسندۀ رمان «زمان زوال» دربارۀ قهرمان داستانی محبوب و همینطور ضدقهرمان یا شخصیت منفی و شرور داستانی که خیلی آن را میپسندد بیان کرد: آنت در «جان شیفته»؛ زیور در «کلیدر» هنوز درگیر فداکاری زن ایرانیام که انگار در روح ما فرو کردهاند؛ نوذر در «مدار صفر درجه» احمد محمود؛ زن سروان در «۴۴ کودک». در رمان خانم مقانلو یک ضد قهرمان هست به اسم دکتر نادران که شخصیت پیچیدهای دارد که دوست داشتم.
از احدیت پرسیدیم اگر بنا باشد در یک عصر بهاری با شخصی چای بنوشد و گفتوگو کند، دوست دارد با کدام نویسندگان (در قید حیات و درگذشته) همنشینی داشته باشد و درباره چه موضوعی صحبت کند؟ وی گفت: خیلی دلم میخواست با احمد محمود مینشستم به گپ و گفت و از خارجیها تونی موریسون و مارگارت اتوود. از محمود در مورد قدرتش در شروع کار و احاطه و شناختش از جامعه. محمود جامعهشناسی فوقالعاده بود. با مارگارت اتوود از سرگذشت ندیمه حرف میزدم و با تونی موریسون از زندگی و تبعیضهایی که چون داغ بر تن همهمان مانده سیاه و سفید هم ندارد.
خالق مجموعه داستان «سیامو» دربارۀ سال ١۴٠٠ گفت: متأسفانه چیز خوبی نمیبینم. دوست دارم نگاهم را عوض کنم. دوست دارم امیدوار باشم اما چیزی دلم را گرم نمیکند. نه در کل جامعه نه در اوضاع و احوال ادبیات و کتاب. شاید این دلسردی برمیگردد به کرونا و اثری که بر روان و جانمان گذاشته، نمیدانم. این روزها بیشتر خسته و عصبیام. انگار همه ما با روانی رنجور، زخمخورده و خونآلود داریم زندگی میکنیم. کاش خوب شود. کاش همه چیز خوب شود.