«ایان مکیوون» نویسنده و نمایشنامهنویس معاصر و از بزرگترین نویسندگان پنجاه سال اخیر انگلستان است که سال ۱۹۹۸ موفق به دریافت جایزۀ منبوکر شد. «مکیوون» که عضو انجمن پادشاهی انگلستان است در تازهترین اثر داستانی خود «سوسک» که سال ۲۰۱۹ به چاپ رسیده، به خلق داستانی سیاسی و طنز آمیز در حالوهوایی کافکایی پرداخته است…
یادداشتی بر داستان بلند «سوسک»؛ اثر ایان مکیوون؛ ترجمۀ محمدحسین واقف؛ نشر چشمه
فرمانروایی سوسکها بر بشر
مهدیه کوهیکار
«ایان مکیوون» نویسنده و نمایشنامهنویس معاصر و از بزرگترین نویسندگان پنجاه سال اخیر انگلستان است که سال ۱۹۹۸ موفق به دریافت جایزۀ منبوکر شد. «مکیوون» که عضو انجمن پادشاهی انگلستان است در تازهترین اثر داستانی خود «سوسک» که سال ۲۰۱۹ به چاپ رسیده، به خلق داستانی سیاسی و طنز آمیز در حالوهوایی کافکایی پرداخته است. این داستان بلند که با نگاه به مسخ کافکا نوشته شده کنایهای است طنزآمیز به ماجرای برگزیت و خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا.
در داستان بلند «مک یوون»، در صبحی روشن، سوسکی متوجه میشود که به نخستوزیر انگلستان تبدیل شده است. «جیم سمز» موجود حقیر و ناچیزی که تا پیش از این به کوه کوچکی از سرگین دلخوش بود، در این مسخشدگی، به یکی از بلندپایهترین مقامات کشور بدل میگردد؛ برخلاف گرگور سامسا که تبدیل به مخلوق نفرتانگیز حشرهمانندی میشد. «مک یوون» که وظیفۀ نویسنده آن هنگام که ملت خود را دوپاره میکند و هنجارهای قانون اساسی را کنار میزند و وزرا بیشرمانه دروغ میگویند را نوشتن میداند، در«سوسک»، با طنزی گزنده، قدرت و ساختار بریتانیا را نشانه میگیرد و وظیفۀ «جیم سمز» را به تمسخر تحقق ارادۀ ملت میداند.
او که تلاش میکند تا با صورت جدید خود کنار بیاید، متوجه این نکته میشود که پس از برگزاری یک رفراندوم سرکار آمده است. نویسنده در فصل اول بیش از دیگر فصلها به توصیف وضعیت جسمانی «جیم سمز» پرداخته تا به باورپذیری شرایط تازه و ویژۀ او در نگاه مخاطب کمک کرده باشد. از این نمونه است جملههایی چون: «اندامی، تکه گوشتی لیز، چندکزده و خیس در دهانش بود» و «دیدش بیهوده محدود شده بود- دریغ از چشمی مرکب – و هرچه میدید به شکلی طاقتفرسا رنگی بود» و نیز «تنش حالا بیرون اسکلتش بود که به همین دلیل کاملاً از چشمش پنهان بود. چهقدر آرامشبخش میبود اگر نگاهش به آن قهوهای صدفی آشنا میافتاد».
او که تا پیش از این عنصر کوچکی در یک نظام عظیم بوده پس از بالارفتن از پلههایی بلند (احتمالاً پلههای دفتر نخستوزیری) و خزیدن زیر پتو، خود را انسان مییابد. اشارۀ مستقیم نویسنده به بالارفتن از پلهها و آغاز این صعود طولانی و قرارگرفتن در ارتفاعی سرگیجهآور کنایهای است به قدر و قیمتیافتن افراد فرومایهای که تنها به منافع خود میاندیشند. تلاش آگاهانۀ «جیم سمز» در آشفتهکردن دنیا و تکروی سیاسی او که در دیالوگهای «من به اندازهی تکتکشون (مخالفان) پادساعتگردم» و «استیضاح به فلانم!» و «حرمزادهها رو مات کن.» کاملاً مشهود است، گواه این مدعاست.
خواننده از پیش از نخستوزیری جیم چیزی نمیداند، تنها با او خاطرۀ رد شدن از جوی آب و شلوغی آن سوی خیابان و تصویر شعارها و پلاکارها را مرور میکند و گذر او را به این ساختمان سیاسی اتفاقی میداند. از همین روست که کنجکاوی خواننده پس از مواجهۀ جیم با وزرا، در جلسۀ کابینه، و تشخیص آنها از میان ظاهر انسانیِ سطحی و شفافشان برانگیخته میگردد. جیم از شباهت وزرایش به آدمها میترسد اما خوشحال است که آنها از آنِ او هستند و به ارادۀ پیروزی مقیدند. راوی که به شیوۀ دانای کل به روایت داستان میپردازد، اندیشۀ جیم را الهام گرفته از اندیشهای میداند که همسنگ خاکوخون است. اندیشهای اصیل و هیجانانگیز که به واقع شعار و ایدئولوژی نازیهای آلمان بوده است!
نخستوزیر به ظاهر در صدد است تا با پادساعتگردی کیفیت زندگی شهروندان را بهبود ببخشد، اما این حزب پوپولیستی و ضدنخبهگرا تنها به دنبال آشفتگی دنیاست. پادساعتگردی برگشت پول یا به عبارتی معکوسشدن جریان پول است که بهزعم پایهگذاران، در نتیجۀ آن، تمام نظام اقتصادی دنیا، حتی خود کشور تصفیه و از پوچی و اتلاف و بیعدالتی تطهیر میشود. به بیان دیگر در پایان یک هفتۀ کاری، یک کارمند به ازای همۀ ساعاتی که زحمت کشیده به کارفرمایش پول خواهد داد اما هنگام مراجعه به مغازهها، بابت همۀ اقلامی که با خود میبرد گشادهدستانه پاداش میگیرد.
او برای رسیدن به خواستههای خود از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند، از فاجعهای غمانگیز چون غرقشدن کشتیهای انگلیسی بحرانی دیپلماتیک میسازد، با همدستی دستیار شخصی یکی از وزرا و از زبان او، نامهای اتهامآمیز مینویسد و رسوایی اخلاقی بزرگی برای تنها وزیر مخالفش به بار میآورد و در نهایت ریاست جمهوری آمریکا را با خود همراه میکند. از جالبترین دیالوگهای داستان، گفتوگوی میان نخستوزیر انگلستان و رئیسجمهور آمریکاست. جیم پس از توضیح مفصل دربارۀ فواید پادساعتگردی و توضیح این نکته که در نهایت تمامی دلارها به حساب تجاری رئیسجمهور واریز خواهد شد، در واکنش به موافقت رئیسجمهور با این پیشنهاد، سؤالی عجیب میپرسد و آن این است که «آیا شما هم شش پا دارید؟» اما درست همینجا، پیش از پاسخ رئیسجمهور، تلفن قطع میشود.
این سؤال درست زمانی مطرح میشود که خواننده به دلیل درگیریهای فراوان سیاسی و انسانی نخستوزیر، اساساً اصالت حشرهگونۀ او را فراموش کرده است، از همین روست که این سؤال، بهرغم اطلاع از گذشتۀ جیم، خواننده را در بهت فرو میبرد. این بهت بار دیگر و همچنان برخلاف پیشینۀ ذهنی مخاطب در صفحات پایانی داستان خود را مینمایاند، آنجا که نخستوزیر، پیش از آخرین جلسۀ کابینه، از نگهبان میخواهد تا در اصلی را نیمهباز بگذارد. این تصویر بازگشتی است به تصویر ابتدایی داستان که در آن جیم از لای در نیمهباز دفتر نخستوزیری به درون میخزد و از پلهها بالا میرود. اعضای کابینه که به درخواست نخستوزیر بدنهای قرضیشان را مرتب و منظم پشت میز وزارتشان رها کردهاند پس از رسیدن به ساختمان پشت سطل کاغذباطله جمع میشوند.
«سوسک» کتابی سیاسی است که با طنزی سیاه به عوامفریبی سیاستمداران انگلستان اشاره دارد. این رمان که با زبانی اشارهوار به مسئلۀ مهم و معاصری چون خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا پرداخته، تکروی و تندروی در امور بینالملل را به چالش میکشد. نویسنده که به نظر میرسد از مخالفان برگزیت است، در حرکتی نمادین، عوامل این طرح را در داستان خود به هیئت سوسک درآورده است. سوسک که حشرهای نورگریز است در این داستان بریتانیا را به تاریکی فقر و آلودگی فرو میبرد زیرا در زندگی دویستهزارسالۀ خود با بشر به خوبی به این نکته پی برده که هرگاه انسانها پذیرای فقر و آلودگی شده و تاریکی در میان آنها حکمفرما شود سوسکها قویتر میشوند و چه بسا در روزگاری نهچندان دور شاهد فرمانروایی خود بر بشر باشند.