«شنای پروانه»؛ قوی ولی دیر!
کوروش مسکنی
بیش از یک سال از انتشار نخستین تصاویر و تیزرهای مربوط به فیلم سینمایی «شنای پروانه» میگذرد. این فیلم با نامزدی در ۱۵ بخش و برندهشدن در ۷ بخش جشنواره فجر ۹۸ و ۹۹، به آسانی عنوان یک فیلم موفق را به خود اختصاص داد؛ در اکثر نقدها و نظرسنجیها با بازخوردهای خوب و ستایشهای بسیار روبهرو شد و بعد از چندین ماه تعویق در اکران به علت شیوع ویروس کرونا سرانجام با رعایت پروتکلها و تعداد بلیتهای نصف حالت عادی به مدتی بسیار محدود در سینماها اکران شد و به زودی قرار بر اکران آنلاین این فیلم است. امّا با تمام تفاسیر و نقدهای مثبت همیشه نکاتی وجود دارد که شاید کم به آنها اشاره شده؛ امّا نباید از آنها گذشت. نکاتی که در این یادداشت به آنها خواهیم پرداخت.
نخستین چیزی که دربارۀ فیلم فهمیدیم، نه موضوع آن، بلکه فضای فیلم و تم شخصیتها و موقعیتهای مکانی فیلم بود. شخصیتها و فضایی که در سالهای اخیر، فیلمهایی بسیار قوی و پرمخاطبی بر محور آنها شکل گرفت. فضای پرتنش و بیقانون و سراسر جنایت افرادی که زندگیشان با زندگی عامۀ جامعه بسیار متفاوت است و شاید تا پیش از سالهای اخیر اجازۀ ساخت چنین فیلمهایی و نشاندادن چنین افراد و صحنههایی صادر نمیشد. امّا با انتشار فیلمهایی از جمله «مغزهای کوچک زنگزده» و «متری شیش و نیم»، مخاطب به صورت ناخودآگاه چنین تصوری در ذهنش شکل گرفته که فیلمهایی با این فضا و موضوع، فیلمهای باکیفیت و قویِ سینما هستند. همین موضوع در به جا گذاشتن یک ذهنیت اولیۀ خوب در ذهن مخاطب به فیلم شنای پروانه کمک کرد. امّا نکته کجاست؟ ما در «متری شیش و نیم» جدای ساخت خوب و بازی درخشان بازیگرها با دیالوگهایی روبهرو بودیم که مشخص بود نه تنها بر اساس تجربه یا شنیدهها و دیدهها، بلکه با تحقیق و دقت و ظرافت نوشته شده بود و در لایههای نهان این دیالوگهای خوب و تراشیدهشده، شاید اطلاعات جذابی هم برای بیننده نهفته بود. در «مغزهای کوچک زنگزده» هم با نوع به خصوصی از ساخت روبهرو بودیم. ماجرا طوری پیش نمیرفت که ما در طول داستان، منتظر بازشدن گره باشیم یا به خاطر رسیدن به جواب یک سؤال، تا پایان فیلم را دنبال کنیم. این ساخت بود که ما را با خود میکشاند. اگر هم شوکی در فیلم وجود داشت و گرهای باز میشد، فیلم اینطور پیش نرفته بود که مخاطب فقط برای آن لحظه و بازشدن آن گره فیلم را دنبال کرده باشد. اینها چیزهایی بود که فیلمهای قبلی در این فضا را به فیلمهای موفق سینما تبدیل کرد؛ نه فضای خشن و پر از داد و فریاد فیلم.
امّا فیلم «شنای پروانه»، با ذهنیتی که منِ بیننده را آمادۀ دیدن فیلمی فراتر یا حداقل همسطح با فیلمهای مشابه خود در سالهای قبلتر کرده بود، نتوانست آن انتظارات را برآورده کند. پس فیلم، چطور هفت جایزه را از آن خود کرده؟ ساده است! فیلم فقط در قسمتهایی که برندۀ جایزه شده قابل دفاع است.
یکی از مهمترین نقاط قوت فیلم، بازی بازیگران است. اگر قرار بر این بود این فیلم فقط یک جایزه بگیرد، آن جایزه بدون شک متعلق به جواد عزتی بود نه هیچکس دیگر. کسی که حتی برای جایزه نامزد هم نشد! بازی درجه یک امیر آقایی در نقشی متفاوت بدون شک قابل تقدیر و ارزشمند بود. امّا نکتهای در این باره وجود دارد: اولین فیلمی که به عنوان کلیپ تبلیغاتی از فیلم شنای پروانه منتشر شد، صحنهای تقریباً بازسازیشده از یکی از کلیپهای منتشرشده توسط یک چهرۀ مجرم شناختهشده در فضای مجازی بود. کلیپی که در آن امیر آقایی با ظاهر و تیپ و لحن شخصیت خود در فیلم در حال کَلکَل با شخصی نامعلوم با همان لحن و ادبیات مخصوص قشر خود است. این کلیپ چیزی بود که جمعیت زیادی را مشتاق دیدن فیلم کرد. مشتاق چه چیزی؟ مشتاق دیدن امیر آقایی در قالب این شخصیت! امّا مخاطب بعد از دیدن فیلم با چه روبهروست؟ با فیلمی که امیر آقایی کمتر از بیست دقیقه از صد و بیست دقیقه آن را ایفای نقش کرده! همین میتواند از نکاتی باشد که ناخودآگاه مخاطب را دلسرد میکند. شاید خود مخاطب نداند چرا انتظار دیگری از فیلم داشته یا متوجه نشود که چه چیزی کم بود، امّا وقتی در تبلیغات چیزی نشان مخاطب داده میشود که در اصل بخش بسیار کمی از فیلم را در بر گرفته، احتمال ناامیدی مخاطب را بدون شک بالا میبرد. همینطور حضور بسیار بسیار کوتاهترِ طناز طباطبایی در نقشی نسبتاً متفاوت هم به سود فیلم است هم به ضرر آن. بدون شک سیمرغبردن طباطبایی با ایفای نقش در این فیلم اتفاقی بسیار مثبت برای آن بود. امّا چه پاسخی برای مخاطبی دارد که به امید دیدن ایفای نقش طناز طباطبایی به پای دیدن فیلم مینشیند و با کمتر از پانزده دقیقه حضور او در فیلم مواجه میشود؟
بنابراین در قویبودن بازی بخش زیادی از بازیگران، شکی نیست. امّا در قسمتهای زیادی از فیلم، ضعف در ساخت نشأت گرفته از کلیشهایسازی کارگردان یا کلیشهاینویسی نویسندگان، به شدت از سطح فیلم میکاهد. بسیاری از سکانسها درخشان کار شده؛ بازی بازیگران بینظیر بوده و ساخت خوبی صورت گرفته؛ امّا در بعضی صحنهها، به خصوص صحنههای حساس فیلم، شاهد اتفاقاتی هستیم که از ارزش فیلم میکاهند. مثل دیالوگهای شعارگونهای که در بستر فضاها و کاراکترها به خوبی ننشستهاند و گرههایی که ما را برای بازشدنشان تا آخر فیلم میکشند و طوری باز میشوند که شاید راههای خیلی بهتری برای بازشدنشان وجود داشت. از شخصیتهای فیلم اطلاعاتی به ما داده میشود که در ادامه، چیزهایی از آنها میبینیم که با آن دانستههای پیشین همخوانی ندارند. گاهی دیالوگها زیاد از حد همهچیز را بیان میکنند. شاید کمی اگر از اشارههای مستقیم فیلم کم میشد و کاملکردن جملههایی که مفهومشان مشخص بود، به جای بیان واضح، به درک خود مخاطب واگذار میشد، لذت دیدن فیلم برای تماشاگر افزایش پیدا میکرد. و امّا بزرگترین مسئله، شاید نزدیکبودن طرح کلی ماجرا و البته پایان و گرهگشایی آن به کلیشههاست. طرح کلی داستان به تنهایی موضوعی نیست که قبلاً دربارۀ آن نشنیده یا ندیده باشیم و متأسفانه نوع گرهگشایی مربوط به آن نیز چیزی نیست که مخاطب را با نوع جدیدی از گرهگشایی مواجه کند. در قسمتهایی که میشد با چینش غیرخطی و تدوین دقیق یا حتی اضافهشدن چند صحنه به جای صرفاً استفاده از دیالوگ، صحنههای فیلم را سینماییتر کرد، صرفاً به تئاتری جلو رفتن فیلم بسنده شده است.
در پایان، باید گفت به هیچ عنوان منظور از این متن این مطلب نیست که محمد کارت، فیلمساز خوبی نیست یا نخواهد بود؛ امّا امیدواریم در ادامۀ فعالیت او در سینما شاهد «سینما»ی بیشتری باشیم.