یادداشتی بر رمان «خیالباز»، نوشته احمد حسنزاده، نشر نون
از خیالی، خیالی دیگر زایید و به آن یار شد
سامه ابتهاج
احمد حسنزاده متولد سال ۱۳۶۰ در شهرگچساران است. رمان «خیالباز» سومین اثر داستانی و نخستین رمان اوست. او پیش از این با دو مجموعه داستان «مسترجیکاک» و «آه مامان» خود را به عنوان نویسندهای صاحبسبک به ادبیات داستانی ایران معرفی کرده بود.
آثار حسنزاده برندۀ جایزۀ ادبی هفت اقلیم و مهرگان ادب، برگزیدۀ مجله تجربه، دور نهایی جایزه جلال آلاحمد و دور نهایی جایزۀ ادبی مشهد شده است. او با روایتهای هوشمندانه و خیالانگیز محاکات بوم غنی فقیر جنوب را با زبانی صیقلخورده و نثری پاکیزه و رعایت حد تعادل به مخاطب معرفی میکند. استفاده از فضا و تجربه زیستۀ نویسنده و ایدههای خلاقانه در تاریخ و اجتماع جنوب، نشاندهندۀ ورود جدی نویسندهای آگاه از مفهوم داستان است.
توجه به مسئلۀ جغرافیا نه تنها به عنوان موقعیت بلکه به عنوان یک عنصر داستانی مهم در داستانهای حسنزاده و بهخصوص در رمان «خیالباز» به وفور دیده میشود. «خیالباز» را که به نوعی ادامۀ «مسترجیکاک» محسوب میشود، نشانگر خلاقیت و نمود جلوههای زبانی وزین و شاعرانگی کلام نویسنده است. این رمان قصۀ آدمهایی است که در شرایطی سخت، محکوم به ادامۀ حیات هستند. «خیالباز» داستان رنج فرودستان است. آدمهای نشسته روی لکه سیاه و سیطرۀ بویناک نفت که چارهای جز امید آن هم از راه تخیل ندارند.
نویسندۀ خیالباز در عین اینکه در پیشانینوشت کتاب تأکید دارد که همه چیز خیالی است، ولی واقعیت زندگی را در جای جای رمانش به مخاطب نشان میدهد و نوشتن واقعی با امر تخیل به خوبی بازنمایی شده است؛ به گونهای که تخیل و احساسات الیاس خیلی سریعتر از عینیت و واقعیت حرکت میکند و باورپذیر میشود.
حسنزاده به خوبی در رمانش توانسته تأثیرات حسی ملموس را نشان دهد و در همان بستر تخیل، انتزاعی شگرف را با حسآمیزیهای متعدد به خوانندهاش القا نماید. مانند رنگبهرنگشدن پرنده، صدای مسترغم و صحنههای لطیف دیگر. داستان، قصۀ راوی ناقص گوژپشت شگفتانگیز است. الیاس هم روایتگر رنج خود است و هم بازگوکنندۀ ملال سرزمینش. مبارزۀ مردم تنگدست و نشاندادن طغیان حاشیه بر علیه متن.
رمان با مرگ خواهر الیاس شروع میشود و نقبی به مرگ پدر میزند که رنج ِمضاعف داستان الیاس، همان مرگ پدر است.
نوسان میان واقعیت و خیال از او شخصیتی شگفت و مبارز میسازد. الیاس نقاب میزند گاه برای خاله پسر مردهاش، گاه برای خالهی بیدخترماندهاش، گاه برای آداوود و همیشه برای ابریشم. در «خیالباز» ارتباط شخصیت اصلی با مظاهر طبیعت و تصویرسازی آن چنان قدرتمند است که غم پرنده مخاطب را متأثر میکند و واگویههای ذهنیاش با ابر، سنگ و برگها رمان را بدل به یک رمان سورئالیستی میکند که دریچههای جهان فانتزی را به روی ما میگشاید.
استعارهها، نمادها و حسهای نمایشی در همه جای «خیالباز» دیده میشود. عشق، خشم، رنج، ترحم و ظلم. جستوجو برای گمشدههای زندگی چه در جسم پدر الیاس باشد و چه پرچمشدن چادر ابریشم و پیراهن زنان به تظلمخواهی، قصۀ انقیاد و ملال و شکست عشقی «الیاس» را به تجربه زیستۀ زندگی امروز پیوند میدهد.
یکی دیگر از نقاط قوت رمان «خیالباز» شخصیتپردازی درست پدر، ماما، خواهر، خمار، مخمل، دلبر، ابریشم، آداوود، آقلی و مسترغم است. پدر ِغایبِ الیاس، عامل پیشبرندۀ رمان است. مامای مریض که بعد از مرگ خواهر الیاس میمیرد و الیاس با وجود تنهابودگیاش، همچنان آنها را در خیالش ادامه میدهد. شخصیتی مانند آداوود که مراد و همراهش است و شخصیت تخیلی مسترغم که چوبسیگار پدر و در حقیقت نماد پدر الیاس است. مسترغم محصول انگلیس است و نماد سایۀ استعمار بر نفت و تاریخ و زندگی این مردم رنجور که در جانبخشی و تشخصبخشی شگفت به اشیاء و حیوانات به انتقال مفاهیم مهم داستانش میپردازد. ارتباط همیشگی الیاس را با استفاده از تسلط نویسنده بر آرایهها و صنعت تشخیص میبینیم که طبیعت جاندار و بیجان در خیالش به سخن در میآید و با او تا پایان رمان همراه میشود و شفقت و لطافت کلمات را آمیخته با حسی انتزاعی به خواننده منتقل میکند.
مکان رمان سرزمین اتوپیایی و مدینه فاضلۀ الیاس همان زمین همیشه استعمارشده خشک و برشتۀ گچساران است و دشمنش هم لکههای سیاهی است که از پالایشگاههای خالی از حیات میجوشد و بوی نفت به عنوان لولای بوی در تمام قصه به مشام می رسد. «خیالباز» جمع اضداد است. رمانی که شخصیت استعمارزده سرشار از عقبماندگیها را در نهایت شگفتی به ما نشان میدهد. زمان رمان «خیالباز» در نگاه اول خطی است ولی در لایههای مختلف داستان با زمان تودرتو نیز مواجه میشویم.
نقطه عطف رمان ارتباط سحرانگیز الیاس با مظاهر طبیعت است. الیاس «خیالباز» قصد دارد رابطۀ فراموششدۀ انسان با خدا، انسان با طبیعت و انسان با انسان را به ما گوشزد کند. قصۀ انسانهای درک نشدهای که تبدیل شدهاند به قهرمان شکستخورده که رنجور و عاشقپیشهاند.
احمد حسنزاده در «خیالباز» به ما میگوید که خیال مثل عشق میماند. بار اول که به سراغت میآید جادویت میکند و اگر با خیال انس گرفتی دیگر راه گریزی نیست؛ تو را میکشد در هزارتوی خیالها و خیالها. حتی اگر سه بار بگویی: «نرود» و گوید: «تو برو.»