حکایاتی دور، همچنان نزدیک
یادداشتی بر رمان «بُیو بُیو بُیو»؛ نوشته ابراهیم دمشناس؛ نشر نیماژ
فاطمه آزادی
به نظر «مارتین گری» رمان محلی، رمانی است که تأکیدش بیشتر بر جغرافیا، آداب و رسوم و گفتار محل خاصی است و دربارۀ آن، بیشتر توضیح جدی میدهد تا اطلاعات پیشزمینهای صرف. بنابراین ادبیات اقلیمی به گونهای از ادبیات اطلاق میشود که از محیط اقلیمی و عناصر مشترکی مانند فرهنگ، آداب و رسوم، باورها و اعتقادات آن خطه نشأت گرفته است. ادبیات اقلیمی در ایران نیز از همان سالهای آغاز دهۀ سیصد خورشیدی راهش را شروع کرده و نویسندگان نواحی مختلف آثار ماندگاری از زادبوم خود خلق کردهاند. با نگاهی به آثار ابراهیم دمشناس مانند «آتش زندان» میتوان او را از نویسندگان بومینویسی که شیوۀ منحصر به فرد خود را دارد به شمار آورد.
داستان بلند «بُیو بُیو بُیو گاهشماری یک واقعۀ تا هنوز معمول» داستانی است که ابراهیم دمشناس در آن با گویش خاص، بازیهای زبانی و فرمی به روایت فرهنگ، سنت و باورهای مردم بخشی از منطقۀ جنوب میپردازد. اما برای هر مخاطب عادی نمیتوان این فرض را در نظر گرفت که به راحتی از پس خواندن و درک چنین داستانی برآید. سؤال این است که شگرد نویسنده برای فهم و تعمق بیشتر داستانش چیست؟ در پاسخ به این پرسش باید این نکته را گفت که نویسنده از راهکاری بهره گرفته که نشان از آگاهی و اشراف او به ادبیات کهن دارد. نویسنده در کنار پرداخت به موضوع اصلی از خردهروایتها و اشعار فولکلور، اشعار حافظ، داستان هابیل و قابیل، داستان خلقت انسان و حکایتهایی از کلیله و دمنه استفاده کرده تا به فهم موضوع برای خوانندهاش کمک کند. بدین شکل از تکنیک شاهد مثال با بازنمایی مضامین یادشده، داستان را روایت میکند. خواننده در گویش شیرین داستان به کشف تکتک واژهها میپردازد. بدینترتیب با چنین راهکاری نویسنده خواننده را در مسیر دریافت معنا و مفهوم همراهی میکند. استفاده از این اشارات و مضامین در این داستان بلند به روشنی نمایانگر چنین رویکردی است. سؤالی که پیش میآید این است که داستان اصلی چیست که نویسنده این تکنیکها را در داستان به کارگرفته است؟
در جواب این پرسش باید گفت اجبارهای اجتماعی یکی از مواردی است که بنا بر شرایط بومی و آداب و سنن چنین مناطقی در زندگی اشخاص سایه گسترده است. ازدواج که یکی از انتخابهای شخصی هر فرد در طول زندگی است در این باورها دچار جبر و سلب اختیار از شخص میشود. مسلماً با چنین وضعیتی نگاه جنسیتی به زن پررنگتر میگردد؛ دایرۀ تصمیم و انتخاب برای دختر بسته و محدودتر میشود و در یکی از مهمترین اتفاقات زندگی باید به اجبار تن در دهد. چنین تفکر و نگاه جنسیتی به زن باعث میشود مردها خود را صاحب اختیار تام و کمال زن بدانند. طوری که از لحظه تولد، شوهر آیندهاش را هم انتخاب میکنند. همین که گل سرش به گل خورد، نافش را میبرند به نام نامیِ نافی که آیا باشد، آیا نباشد اما وقتش میرسد. (ص ۴۷)
ابراهیم دمشناس مراسم عروسی را دستمایه و انگیزه بیان و روایت این آیین و باورها قرار داده است. از رسومی مانند شب زفاف و کشتن گربۀ دم حجله و محرزشدن باکرگی برای داماد و قوم و خویشهایی که چیزی جز این را برنمیتابند گرفته تا عدم آگاهی و اشراف خانوادهها از شرایط بلوغ فرزندان. مردهایی که حتی بدون دانستن علت و معلولی، با ندیدن خون بر پارچۀ سفید دختر را به خانۀ پدرش پس میفرستند. راوی مردی است جوان که در شب عروسیاش از پیرزنی به نام «دی معیوب»، از قوم و خویش و آشناهایشان در جنوب، دعوت میکند تا به خانۀ او در تهران بیایند. دیمعیوب از جوانی در عروسیها برای خواندن شعر دعوت میشده است تا به عروسیها حال و هوای شاد و زندهای ببخشد. او در همین جشنها شاهد بسیاری از این رسوم و اتفاقاتی بوده که گریبانگیر عروس و داماد شده است. راوی با اِشراف به اینکه او حالا بیمار است و دچار سرطان، باز هم میخواهد که دیمعیوب در خانهاش حضور یابد. با چنین زمینهای داستان آغاز میشود. «الان، همین ساعت است که صدمه، دیمعیوب، دارد اینجا حیّ و حاضر میشود. من تا نبینمش که باورم نمیشود که خواب ندیدهام.»
پرداخت چنین موضوع از اهمیتی خاص برخوردار است که نویسنده را بر آن میدارد تا در پرتو امثال و حکایات و اشعار و در پرده، صداهای درگیر با این باورها را به گوش مخاطب برساند. در ادامه به چند نمونه از این شاهد مثالها، استعارات، اشعار و حکایتهای کهن اشاره میکنم. یکی از استعارههایی که در داستان به کار رفتهاست کلمۀ «گُل» است. در سرفصلهای داستان هم شعری استفاده شده که کلمه گل در آن وجود دارد: «ساعت یکه، اشکله… گل چقد لکه، اشکله…» (ص۱۱) هر بخش با این کلمات که از شعری جنوبی برآمده، خواننده را وارد تودرتوی داستان میکند. گل را میتوان به زیبایی عروس تشبیه کرد. همچنین تولد دختر در (ص۴۰) باکرگی را به مانند گل در نظر آورده است. در داستان یک تعریف چندوجهی از گل ارائه میشود. گلی که هم زیباست و هم خار دارد و هم رنج بسیار و هم عمر کوتاه. باوری که به هر شکل غیرعقلانیای معتقد است دختر تا بالغ نشده باید رهسپار خانۀ شوهر شود. حال این پیرزن دنیادیده در خانۀ راوی با مادر داماد مشغول تعریف خاطراتی هستند که هریک به نوعی بیان یکی از این باورهاست.
لابهلای گفت و شنودها (ص ۴۸و ۴۹) دو روایت در نگاه به دختر دیده میشود. روایتی از کلیله و دمنه دربارۀ پدری که میخواهد دخترش را تا به مرحله بلوغ نرسیده شوهر دهد. «ترا وقت ازدواج در رسیده بگو که را آزرومندی تا شوی تو گردد؟» دختر شرایطی برای شوهر آیندهاش برمیشمارد: «توانامردی که هرگزشکست بر او وارد نگردد، خردمندی که بلاهت او را فرونگیرد، دلاوری که در برابر دشمن به زانو نیفتد و چراغی که درخشندگیاش هرگز فرو ننشیند.» صفاتی که پدر را متعجب ساخته میگوید: «گویا تو شیفتهی آفتابی؟» اما روایت دوم مربوط به پدری میشود که میخواهد دختر سرکش خود را رام کند. اوست که برای داماد شرط تعیین میکند. دخترش باید زن مردی شود که روزی سه بار او را کتک بزند. در نهایت مردی راضی به چنین عهدی غریب میشود. پدر هربار به خانۀ دختر سر میزده و از کتکخوردن دختر خوشنود میشده است. ولی یک بار که اتفاقی شاهد بوده دخترش بر پشت شوهر سوار شده، همان لحظه میگوید که همین امروز باید دخترم را طلاق بدهی. با تعمق در این دو قصه از دو منظر متفاوت جایگاه دختر در نظام خانواده روشن میشود. یکی پدری که حرمت و احترام قابل تأملی برای دختر قائل میشود و حق تصمیمگیری را به دختر واگذار میکند؛ و دیگری پدری است که خودش حکم طلاق دخترش را صادر میکند.
یکی دیگر از داستانهایی که در نشاندادن همین افکار روایت میشود، ماجرای مارمولکی است که نشانگر جهل و عدم آگاهی پدر و مادرهاست. این امکان وجود دارد که مارمولک در محیط آلوده و آغشته به خون زندگی کند. ممکن است به شکل اتفاقی هم وارد تن دختربچهای شود. طوری که این دختر را حتی زمان خواب عاجز کند. اما همین مورد در ظاهر ساده در باور غلط باعث شده که مادر نخواهد جهل و نادانی خود در آموزش امور بهداشتی به دختر را اقرار کند. این دستآویزی میشود برای شوهردادن دختری که در بند این تفکر اسیر شده است. دیمعیوب با گفتن این اتفاق به شکلی غیرمستقیم نادرستی این باور را مطرح میکند. ضرورتی که نیاز به رعایت بهداشت فردی دارد ولی به علت عدم آگاهی مادر رنجی میشود بر تن و روح دختر. برای رها کردن خودشان از جهل صورت مسئله را پاک میکنند.
در روایت دیگری دیمعیوب نقل دیگری میکند. پدری که خواهان ازدواج پسرش است با او گفتوگو میکند. پسر او را به چالش میکشد و سؤالهای پدر را با سؤال جواب میدهد. آخرش چه؟ حالا فکر کن زن گرفتم و بچهدار شدم. کار، زندگی، خوشی، عیش ونوش، پیری و نوهدارشدن که چی؟ هیچ. الان هم همان هیچ هستم. در واقع پیرزن به نوعی میخواهد بر تفکراتی که سر راه ازدواج قرار دارند و بیثمربودنشان که همه هیچ و بیمعنا هستند، تأکید کند.
در پایان میشود گفت نویسنده با استفاده از چنین فرم و تکنیکی داستانش را در موقعیت برگزاری عروسی راوی بنا کرده است. مردی که اگرچه پاییتختنشین شده، اما ذهنیت، باورها و رسومی که از بچگی در ذهن و روانش شکلگرفته هنوز به قوت خود باقی است. تردیدهایی که او در رابطه با زن عقدی خود دارد تا جایی پیش میرود که برای مراسم عروسی راهی تالار عروسی هم نمیشود. میتوان این برداشت را کرد که او دیمعیوب را دعوت کرده تا دودلی و حرفهای ناگفتۀ خود را راجع به همسر آیندهاش برای او بگوید. پیرزنی که در وضعیتی که تحت درمان است بهتر از هر کس دیگری معنی زندگی را میفهمد. دیمعیوب که شخصیت خودش دچار تحول شده با تعریف رخدادها راوی را وامیدارد تا از چنگ این افکار خلاص شود و تغییری در ذهن و باور خودش به وجود آورد. اما این بار عروس پیشتاز شده بدون داماد رهسپار خانۀ مشترک میشود. تعبیری که هم تابوشکنی عروس را نشان میدهد و هم مرددبودن داماد را. پیرزن کاری میکند کارستان. گربهای میومیوکنان را که جلوتر از عروس دارد وارد خانه میشود پسمیراند تا به یکی از همان رسمها یعنی باورکشتن گربۀ دم حجله برای زهرچشم گرفتن از زن پشتپا بزند. او میخواهد شاهد این ازدواج متفاوت از گذشتۀ قومشان باشد. پیوندی که میتواند طرحی و زندگیای نو باشد برای زن و مردی که باید آنچه از این باورها در تضیع حقوقانسانیشان است، دست رد بزنند و نسلی را به وجود آورند که برای وجود و هستی انسان فارغ از جنسیتاش ارزش والایی را در نظر میگیرند و حق انتخاب انسان برای آینده و تصمیمگیریهایش را فقط به خودش واگذار میکنند.
اینچنین باید داستان بلند «بُیو بُیو بُیو گاهشماری یک واقعۀ تا هنوز معمول» را بخوانید. اتفاقی که هنوز هم معمول است. اگرچه در داستان دو عروسی وجود دارد. یکی تهران که در زمان حال داستان است و دیگری عروسیای در جنوب. اما در ساختن این دو مکان تصویر چندانی را نمیبینیم. هرچند پیچیدگیهای زبانی و ابهام در شناساندن شخصیتها خواننده را گیج و نویسنده شما را با مسیری سخت در خواندن داستانش روبهرو میکند، اما نمیتوان از لذت درک این بازیهای فرمی و زبانی و زمانی گذشت. با طرح جلدی که کفشهای مردانه و زنانه بر روی قالیچه جلوی در نقش بسته است. بهخصوص کفشی که بیشتر از بقیه به چشم میآید و نشان از این دارد که در این خانه مراسم عروسی برپاست.