داستان این هفتۀ نیویورکر حول واژۀ dietrologia میگرده؛ کلمهای ایتالیایی که به معنی انگیزۀ مخفی یا توضیحی پشت چیزیه…

پال ثُرو
گفتوگو با پال ثُرو[۱] نویسندۀ داستان «انگیزۀ پنهان»
در باب درک معنای زندگی
مصاحبهگر: دبُرا تریسمن[۲]
ترجمه: آلا پاکعقیده
داستان این هفتۀ نیویورکر حول واژۀ dietrologia میگرده؛ کلمهای ایتالیایی که به معنی انگیزۀ مخفی یا توضیحی پشت چیزیه. (به طور تحتالفظی میشه «پشتلوژی») چطور با این کلمه آشنا شدید و آیا این داستان حول همین واژه نگارش شده یا کاربرد این کلمه خودش رو در طول نگارش داستان نشون داد؟
پال ثُرو: این کلمۀ دوستداشتنی! توی دبیرستان ایتالیایی خوندم؛ هنوز هم ایتالیایی صحبت میکنم؛ مامانم ایتالیاییه؛ اولین شغلم توی ایتالیا بود؛ قبل از رفتنم به آفریقا توی اوربینو[۳] معلم بودم. این کلمه رو به خاطر اون خاصیت گمراهکنندۀ کمی که داره دوست دارم. هم به بدگمانی عمیق اشاره داره و هم یه مرز بین پارانویا و پارانرمال میذاره. از اول این کلمه توی داستان بود، اما عنوان قبلی این داستان «رو به زوال» بود؛ کلمهای گنگتر.
توی داستان، پیرمردی به اسم سال[۴]، برای سه تا بچه داستان زندگیش رو تعریف میکنه؛ داستانهایی که از نظر روانشناسی پیچیده هستند؛ نمیتونه از مخاطبهاش انتظار داشته باشه داستانش رو بفهمند، پس چرا اصلاً تعریفشون میکنه؟
پال ثُرو: حرفهایی که مثل گفتوگویی بین پیرمرد مضطرب و بچههایی با سنوسال خیلی کمه، مثل اعترافه. پیرمرد خیالش جَمعه که میتونه این داستانها رو تعریف کنه بدون اینکه کسی حرفش رو قطع کنه تا شاید اینجوری بتونه مفهوم زندگی خودش رو بفهمه. برای بچهها، این داستانها بیشتر شبیه آوازه تا حکایت و حتی با اینکه کاملاً داستان رو نمیفهمند، با تکرار براشون لذتبخشتر میشه. بچهها کلمات خاصی رو توی ذهنشون ضبط میکنند- همون کاری که ما تمایل داریم موقع شنیدن آواز و خوندن شعر انجام بدیم- و اینجوری به درک و فهمی میرسند تا پیرمرد رو دلداری بدند.
بچهها چی تو پیرمرد دیدند که سر حرفش نشستند؟ البته به غیر از بذلو بخش کلوچههاش.
پال ثُرو: کلوچهها خیلی مهماند، اما این هم مهمه که بچهها توجه دلسوزانۀ پیرمرد رو ببینند. پیرمرد دربارۀ مدرسه و غیره ازشون سؤال میپرسه و با دقت به حرفاشون گوش میده؛ بحثهای زیادی بینشونه – مثل یه جور بازی- که بچهها خیلی ازش لذت میبرند. گاهی با طمطراق باهاشون صحبت میکنه، انگار آدم بزرگند. مثلاً میگه: «خانه… مفهوم خانه…» برام بامزه است و تا حدی من رو تحت تأثیر قرار میده. مثل سال، من هم اغلب اوقات تو فهم تجربهها به مشکل برمیخورم تا زمانی که با زحمت مینویسمشون یا تبدیلشون میکنم به داستان.
سال دربرابر تصمیم زنش برای رفتن به «بخش» تو خانۀ سالمندان مخالفت میکنه. آیا توی خواستۀ زنش برای ترککردن خونه dietrologia رو حس کرده؟
پال ثُرو: توی داستان میبینیم سال توی خونۀ بزرگش که پر از دارائیشه خوشحاله و معلومه در برابر این تغییر بزرگ، یعنی رفتنش به «بخشی در سالمندان» مقاومت میکنه. نمیخواد نقل مکان کنه یا از جایگاهش بیاد پایین و هنوز برنامههایی داره. سال قبلاً کارمند بوده، یواشکی شعر مینوشته؛ یه زندگی موازی داشته و میخواد ادامهش بده. در dietrologia ش، میبینه با نقل مکان کردن، بدبخت میشه.
توی یکی از خاطراتش، سال توی طوفانی در سیسیلی با پسری روبهرو میشه و پسر وحشتزده ازش فرار میکنه. سال میگه پسره به صورت غیرارادی «میفهمه باید خودش رو از من جدا کنه.» همونطور که سال اشاره کرد، پسره باید ازش میترسید؟
پال ثُرو: پسر ایتالیایی بیشتر از غریبهای مثل سال وحشت کرد تا از طوفان و شاید حق داره. وقتی سال به گذشته نگاه میکنه، دویدن پسر سمت طوفان چیزیه که تحت تأثیر قرارش میده. بعدها وقتی در تصمیمگیریش نیاز به کمک داره، یاد این خاطره میافته.
سال یه شخصیت تنهاست، از دوتا ازدواجش سرخورده است و قادر نیست خواستۀ قلبیش برای شاعرشدن رو دنبال کنه و در عوض مسئول بیمه بوده. شما چندتا از شعرهاش رو توی داستان آوردین وقتی اونها رو در قالب شعر برای بچهها میخوند. چطور صدای شاعرانهاش رو ساختید؟
پال ثُرو: یه جایی سال گفت با دست چپ شعر مینویسه. من هم همینطور، اما هیچوقت منتشرشون نکردم. یه داستاننویس باید خیلی شجاع باشه تا شعرهاش رو چاپ کنه. بورخس تو داستاننویسی و شاعری محشر بود، آپدایک شاعر فوقالعادهای بود؛ دیاچلارنس هم همینطور؛ ویرجینیا ولف هم توی هر دو خوب بود. فکر کنم، شاعری من مثل ساله. اما سال کتابخون هم است. توی چیزهایی که میخونه تلمیح وجود داره. مثلاً وقتی فکر میکنه چقدر بچهها «نزدیک و اسرارآمیزند.» ((cercanoy misterioso یاد شعری از بورخس، «جان ۱:۱۴» افتاده. «کی با بچهای که با چیزی بازی میکنه، بازی میکنه/ نزدیک و اسرارآمیز.» و وقتی سال به مذهب به عنوان «کرهی روح» اشاره میکنه، این عبارت رو از «هاکلبری فین» برداشته.
آخرین کارش به خاطر محافظت از بچهها و سرباز زدن از رفتن به خانۀ سالمندانه. فکر میکنید بعدش به اون اهداف میرسه؟
پال ثُرو: امیدوارم به هر دوتاش رسیده باشه. نشونههایی در انتهای داستانه: انگار سال همۀ اتفاقات رو میبینه و فکر میکنه از این طریق موهبت الهی بهش داده شده. اسم خودش هم سالواتوره و یعنی «ناجی». مشکل بزرگ براش اینه که بچهها رو از دست میده، اما این اتفاقیه که به هر حال پیش میاومد.
***
[۱]: Paul Theroux
[۲]: Deborah Treisman
[۳] : Urbino
[۴]: Sal