عدم تعادل نقطه ثقل داستان بلند «ج» است! «ج» دربارۀ توازن از دسترفتۀ میان اعضای یک خانواده است، بی اینکه هریک از این اعضا به آن پی برده یا از وجود مرکز تعادل موجود در خانه خبر داشته باشد…
یادداشتی بر داستان بلند «ج»؛ نوشته «پیمان هوشمندزاده»؛ نشر چشمه
بازی با دست چپ
مهدیه کوهیکار
عدم تعادل نقطه ثقل داستان بلند «ج» است! «ج» دربارۀ توازن از دسترفتۀ میان اعضای یک خانواده است، بی اینکه هریک از این اعضا به آن پی برده یا از وجود مرکز تعادل موجود در خانه خبر داشته باشد. راوی که مرد جوانی است پس از مدتها به خانۀ پدریاش سفر میکند. این خانه مدتهاست سوتوکور شده و تنها دختر کمرو و کمحرف و عینکی خانواده در آن زندگی میکند. راوی در این سفر با بستن دست راست و تقویت دست چپ خود سعی در بهرخ کشیدن جنبههای دیگری از وجودش در مقابل خواهرش دارد. بستن دست و مبارزهطلبی با خواهری که چپدستی او زمانی مایۀ مباهات مادر خانواده و علت بسیاری از بحثوجدلهای قدیمی بوده، برآورد راوی را از سنگینی اجسام به هم ریخته است. او معتقد است با این عمل به ذات هر کنش و فعلی پی برده و نتیجه این است که هر فعل در ذات خود دارای بخشی منفی است که مخفی مانده است.
جملاتی از این دست، در ابتدای داستان، شُبهۀ خوانش اثری با رویکردی فلسفی را برای مخاطب ایجاد میکند اما رخدادها و اتفاقات آینده و نوع روایت داستان این تصور را باطل میکند. گرچه دستوپنجهنرمکردن با مرگ و اندیشیدن به این قطعیترین اتفاق زندگی بشر، خواهناخواه، خواننده را با چالشی بزرگ و فلسفی، روبهرو میکند.
داستان از منظر اولشخص و با روایت دو راوی، پسر و دختر خانواده پیش میرود. راوی که پس از طی مسافتی طولانی با قطار، در یک روز برفی به خانۀ پدریاش رسیده، با جای خالی خواهر مواجه میشود. اما یاسی پیشتر فکر همه چیز را کرده و کلید خانه را همراه با یادداشتی در جعبۀ کنتور برق گذاشته است. او در برگه نوشته شده «میدونستم میآیی.» و جملۀ پشت برگه مقدمهای است بر شروع یک بازی و کلکلی قدیمی «کلید توی دست راستته؟»
این بازی با پیداکردن یادداشتهای مختلف یاسی در جایجای خانه ادامه پیدا میکند. یادداشتهایی که خبر از هوشمندی نویسنده و شناخت کامل او از برادرش میدهد. برف سنگین و بستهشدن راهها، اطلاع سید، کارگر قدیمی خانواده، از سفر چندروزۀ یاسی و نیز عدم امکان برقراری ارتباط با خواهر به دلیل جاگذاشتن موبایل، راوی را به خواندن دفترچه خاطرات جلدچرمی یاسی که روی شومینه است مجاب میکند. علاوه بر این وی تصور میکند برای قرار گرفتن دفترچه در جایی چون بالای شومینه، تعمدی در کار است.
از طریق همین دفترچۀ جلدچرمی است که راوی با خاطرات و افکار یاسی همراه میشود و مخاطب تسری عدم تعادلی که در ابتدا تنها به صورت رجزخوانی و متلکپرانی میان چپدستها و راستدستهای خانواده، یعنی زنان و مردان خاندان، وجود داشته است را در تکتک اتفاقات مشاهده میکند. جز این، رفتهرفته مخاطب نهتنها به واسطۀ جملات یاسی، که از طریق رفتار راوی، شاهد وجود ناهماهنگی در میان روابط اعضای خانواده با یکدیگر و نیز ناظر این عدم تعادل در وجود این افراد با خودشان میشود.
خواندن دفترچه خاطرات یاسی و نقب به خاطرات او پرده از آشفتگی میان یاسی و مادر برمیدارد. اکراه و انزجاری پنهان که یاسی از شگردی جالب برای سرپوشنهادن بر آن و پنهانکردن آن از خود استفاده کرده است. این شگرد البته سبب ایجاد نوعی بازی فرمی و زیبایی بصری در این داستان بلند شده است. یاسی برای پنهانکردن این نفرت که هرازگاهی چون هیولایی بدشکل از نهاد او سر برمیآورد، اقدام به نوشتن جملاتی برعکس و آیینهوار کرده و گاه مبادرت به تغییر دستخط خود نموده و حتی در بخشی از دفترچه که فصلی از کتاب به آن اختصاص دارد، به نوشتن جملاتی بدون نقطه دست زده که فهم آن دقت دوچندان خواننده را میطلبد. در واقع خواننده در این فصل شاهد هنرنمایی متفاوتی از نویسندۀ کتاب است، زیرا خواننده مجبور به خواندن جملاتی بدون نقطه است و شگفت آنکه فصل سراسر شرح نوشتن و ترسیم خطوط مدور و تبدیل خالهای کمر راوی (یاسی) به حروف نقطهدار توسط مادر است. نوعی پریشانی و عدم تعادل که از ابتدا در داستان دیده شده و حال در این فصل به شیوهای مشهود بازنمون میشود. جز این، خواندن این خاطره نوعی بهمشارکتطلبیدن خواننده و همراهی او با مادر، هنگام گذاشتن نقطههاست زیرا خواننده برای فهم بهتر مطلب، خواهناخواه، مجبور به گذاشتن نقطهها میشود؛ گویی خواننده هنگام قراردادن نقطهها بر صفحۀ کاغذ، ناخودآگاه در جایگاه مادری قرار میگیرد که بر پشت دخترش مشغول طراحی و نوشتن حروف نقطهدار است. به زعم من این فصل اوج هنر نویسنده است زیرا علاوه بر همذاتپنداری عجیب و متفاوت خواننده با مادر که روشی هوشمندانه در راستای عدم قضاوت اوست، دوبارهخوانی چگونگی شکلگیری قوسها و حروف نقطهدار، نشان از لطایفالحیلی دارد که کاربرد آن توسط نویسنده لذت این خوانش را در کام خواننده دوچندان کرده است. این لذت اما با جملات پایانی فصل که اشاره به پنهانکردن کارد سلاخی توسط یاسی زیر تشک دارد زائل شده و باورمندی خواننده را به انزجار یاسی از مادر قوت میبخشد؛ هرچند راوی، پسر خانواده، با خواندن جملات پایانی ناباورانه در بهت و حیرت فرو میرود.
نویسنده با پرهیز از زیادهگویی و با انتخاب و چینش مناسب خاطرات یاسی، شخصیت درونگرا و نامتعادل این دختر عینکی موبلند را به خوبی پرداخت میکند. اولین خاطره مربوط به روزی است که راوی، برادر یاسی، جزء جزء آن را در خاطر دارد. روزی که طبق عادت همیشگی یاسی و راوی که هر دو در سنین کودکی هستند به حمام میروند. همه چیز مثل همیشه پیش میرود. شستهشدن بچهها در تشت مسی میراث خانوادگی پدر، سرفرو بردن در آب، نفسگیری و لابد برندهشدن برادر، اما این بار یاسی تصمیم دارد پایان دیگری برای بازی رقم بزند. این را نگاههای مکرر یاسی به تیغ سوسمارنشان روی دیوار به مخاطب میگوید. در لحظات پایانی، آن هنگام که یاسی میداند تا چند ثانیۀ دیگر مجبور به نفسگیری و استنشاق هوا و به ناچار واگذاری بازی است، اقدام به گرفتن دست چپ برادر میکند، دست ضعیف او. میل به پیروزی در یاسی آنقدر قوی است که بعدها از لحظات پایانی بازی تنها تصویر گنگ کف جرمگرفتۀ تشت مسی و صدای جیغهای پیاپی مادر در ذهنش میماند.
تصویر پرتکرار سوسمار روی تیغ حمام در فصلهای بعد با یادآوری این دیالوگ مادر که «حتی نترسونش، دمش میافته» در ذهن راوی، معنا پیدا میکند و به عاملی مهم در شکلگیری رابطۀ خواهر و برادر تبدیل میشود. این رابطه و کیفیت آن، به خوبی، در فصلی که به نگاههای راوی به مارمولک، سیگارکشیدن او و برداشتهایش از رفتارهای این جانور پرداخته شکل گرفته است. در سراسر فصل راوی تلاش میکند تا آسیبی به مارمولک نرساند اما در نهایت دود سیگار را تعمداً و با هدف آزار این جانور به سمت او فوت میکند و فصل تمام میشود. پایان فصل نشانۀ خوبی است از آزار و اذیتی که احتمالاً از کودکی تا بزرگسالی، راوی به یاسی و اجسام و موجودات مورد علاقۀ او روا داشته است. نشانهای از عدم تعادلِ هرچند اندک راوی که بهرغم کمرنگبودن، بیشک در سرنوشت یاسی تأثیرگذار بوده است.
در فصول بعد راوی همچنان منتظر بازگشت یاسی است. در این میان یک بار به ایستگاه قطار سر میزند و یک بار نیز به آلونک خالیای که اطراف خانه قرار دارد میرود. جستوجویی بیسرانجام که به بازگشت به خانه و عبور از میان برفهای انباشته شده در مسیر میانجامد.
در برگی دیگر از صفحات دفترچه خاطرات یاسی، خواننده و راوی کنار یکدیگر شاهد تحولی بزرگ در یاسیاند. یاسی در این صفحات از تمایلش به ازسرگیری حرفۀ پدری یعنی پرورش ماهی در استخر و ممانعت شدید مادر میگوید. پس از مرگ پدر همه چیز به هم ریخته است. بیماری مرموز مادر او را از پای درآورده و کارگرها حرف یاسی را نمیخوانند. اما یاسی سعی دارد تا بهجای پذیرش شکست، از سلطۀ مادر خارج شود. زنی که تا پیش از مرگ پدر، خانه را به جبهۀ چپدستها و راستدستها تبدیل کرده بود، مادری که اجازۀ کشف یاسی را به خودش نمیدهد و او را تا مغز استخوان میشناسد و در نگاه یاسی این دانایی اصلاً چیز خوبی نیست. از همین روست که یاسی سر ماهی نیمهجانی را که سید آورده و بالا و پایین میپرد، به تختۀ آشپزخانه میکوبد. یاسی عاشق ماهیهاست، عاشق خالهای روی تنشان و بارها در میان آنها شنا کرده؛ پس به کشتن آنها ناآشناست.
سید، از جایی در میانۀ هال یاسی را با ایما و اشاره راهنمایی میکند و یاسی این بار برای غلبه بر خود و اثبات توانمندیاش به مادر بیماری که روی ویلچر نشسته و نظارهگر اوست، شستش را زیر آبششها میاندازد. یاسی ناوارد است و شقیقههایش تیر میکشد. سید تکرار میکند: «مخالف» و اشاره میکند که دختر ماهی را برگرداند. این شاید طنین صدای ذهن یاسی باشد. صدایی که نهیب میزند این بار در مقابل مادرت بایست و مخالفت کن. یاسی از درون میلرزد، ماهیچههای شکمش سفت میشوند، نبضش تند میزند اما نوک چاقو را فرو میکند زیرگردن ماهی و آن را تا دم ماهی میکشد. سرانجام ماهی از تاب میافتد و خاطرۀ یاسی با بازگویی حال عجیبش و تصویر برداشتن حبه قندی با دستان خونی پایان میگیرد.
پارس سگی که این مدت در نزدیکی خانه لانه کرده و پیداشدن عینک و لنگه کفش یاسی در یکی از فصلهای پایانی داستان، راوی را به سمت استخر خانه میکشاند و او را مجبور به شکستن یخ قطور روی استخر با پتک میکند. آنچه راوی پس از نفسگرفتن و بردن سر در زیر آب میبیند تابلویی زیباست. یاسی با موهای کوتاهشده و با پیراهن جوانیهای مادر با پاهایی طنابپیچشده و سنگی که به آن بستهشده پیش چشم برادر است. راوی به درون سوراخی که به کمک سید در یخها ایجاد کرده میخزد و پا به درون استخر میگذارد. استخری که یکتکه سبز است و دیوارههایش را جلبکها و خزهها پوشاندهاند. این تصویر در ذهن مخاطب، یادآور تشت مسی حمام است و خاطرهای که در آن خواهر و برادر با مرگ دستوپنجه نرم میکردند. این بار اما مرگ یکی از آنها را به کام خود فروبرده و دیگری مجبور است بعد از بریدن طناب، با کمک دست ضعیفش یاسی را سمت خود بکشد. راوی یاسی را سمت خود میچرخاند و بعد حرف ج را بر روی شانۀ او میبیند. دریافتی تازه از شخصیت یاسی و مُهر تائیدی بر جنبۀ خشونت آمیز او. اینجاست که دستهای سید با ساعت مچی پدر، در طلب گرفتن یاسی و با هدف کمک به راوی، از درون سوراخ یخ به درون آب میآید. این تصویر از زیباترین تصاویر داستان است، دستهای مردانهای که با ساعت مچی پدر از بالا درپی گرفتن یاسی است تداعیکنندۀ حضور دستهای پدر از آسمانها و عروج یاسی است. پیراهن زنانۀ مادر که بر تن یاسی است، دستهای پدر، وجود راوی و یاسی در کسری از ثانیه تابلویی از آخرین جمع خانوادگی این خاندان نامتعادل را به تصویر میکشد.
یاسی مرده و جنبههای نامتعادل و پنهان شخصیت او دست از سر راوی برنمیدارد. او معتقد است باید رازی در میان باشد، رازی که وجود آن منجر به این فاجعه شده است. پیداکردن دفترچه خاطرات دیگری از یاسی این راز را میگشاید. یاسی پیش از این، بارها از شنا در استخر بدون داشتن عینک نوشته است. این راهکاری توصیه شده از سوی مادر بوده. روشی برای دیدن جنبههای پنهانی زیباییهایی که پس از برداشتن عینک رخ مینمایند. در این حالت خال ماهیها از بین میروند، ماهیها کُپههایی رنگی میشوند که گاه به شکل علامت بینهایت به سمت بالا در حرکتند و مدام موج برمیدارند. در آخرین برگ این دفتر خاطرات تازه، یاسی از رازی که بیارتباط با این راهکار و غرقشدن در زیبایی و آرامش نیست پرده برداشته است. روشی که مادر به کمک آن مرگ خود را برای یاسی سهل و آسان میکند، وقتی دیگر هیچ کاری جز پلکزدن از مادر برنمیآید و هیولای بیماری تمام توانش را میبلعد یاسی خواست قلبی مادر را تشخیص میدهد. این خواست پس از حمام کردن مادر مطرح میشود. بی هیچ کلامی، بعد از آنکه بند عینک یاسی از گوشش آویزان میشود و یاسی و مادر از ته دل میخندند. یاسی با دهان و مادر با چشمها. یاسی به خواست مادر مجبور است تا او را پس از حمام روی پل ببرد و بعد در سکوت، به تپهای در همان اطراف بازگردد و عینک از چشم بردارد تا شاهد مرگ مادر نباشد. اینکه چطور زنی فلج با تواناییایکه محدود به پلکزدن است توانسته خود را از روی ویلچر، یا با ویلچر در استخر غرق کند البته جای بحث دارد اما تناقضی که یاسی در میل به مرگ مادر یا زندهماندن او دارد و نیز تصویرسازیهای زیبایی که از حجم انبوه رنگی درختها و لکۀ سفیدی که آرام به سوی استخر میرود ساخته، این مسئله را در ذهن خواننده به دست فراموشی میسپارد.
«ج» چه به معنای جنگی درونی باشد و چه به معنای جدال با دیگری و چه به معنای جنون و چه به معنای حرفی نقطهدار، راوی پیچیدگیهای روح بشر است. عدم تعادلی که کم و بیش در کنه وجود هر آدمی دیده میشود و بیشک معلول به همخوردن یا از دست رفتن نقطهای مهم و مرکزی است. نقطه ثقلی که در این داستان نقش مهم آن را پدر خانواده بازی میکند. شخصیتی سایهوار که گرچه شدیدترین عکسالعمل او در مقابل رفتارهای همسر و فرزندانش چیزی جز سکوت و زدن لبخندی کمرنگ نیست، اما عدم توجه او به همسرش در جوانی و بعدها مرگ و نیستیاش اصلیترین عامل بههمخوردن تعادل و بروز جنبههای منفی اعضای خانواده است.