یادداشتی برکتاب «من، شماره سه»؛ نوشته عطیه عطارزاده؛ نشر چشمه
تأثیرگذارترین شخصیت بر «شماره سه» کیست؟
فاطمه آزادی
رمان «من، شماره سه» دومین رمان عطیه عطارزاده است که تابستان نود و نه توسط نشر چشمه منتشر شد. این نویسنده پیش از این نیز رمان اول خود «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» را سال نود و شش وارد دنیای ادبیات کرده است.
واژه «تروما» از زبان یونانی باستانی و به معنای «آسیب» یا «زخم» است. فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) عصبشناس اتریشی و بینانگذار علم روانشناسی روانزخم را به وضعیت بعد از حوادثی که متضمن خطری برای زندگی فرد هستند اطلاق و از دو نوع روانزخم فردی و جمعی صحبت کرد. در روانشناسی تروما یا روانزخم به تأثیر منفیای که حادثه بر یک فرد به جا میگذارد گفته میشود. این اثر میتواند فرد را در زمانهای مختلف حتی در خواب هم به یاد مکان حادثه و حادثه بیاندازد. روانزخم در انسان ابعاد گستردهای از حوادث، اتفاقات و ناهنجاریها را در برمیگیرد. ترومای دوران کودکی مانند مرگ والدین، سوءاستفاده جسمی، جنسی، تحقیر و… است. تروما اثرات مخربی را در صورت عدم درمان بر روان و شخصیت فرد باقی خواهد گذاشت. مسلماً دوران کودکی هر فرد و شکل برخورد خانواده و محیط پیرامون نقش قابلتوجهی در رشد و رسیدن به مراحل بلوغ و بزرگسالی شخص دارد. بنابراین وقتی در این دوران اتفاق ناگواری برای کودک میافتد، بر مغز در حال رشد او صدمات حادی را وارد میکند. بدین سبب که تروما بزرگتر از آن است که ایگوکودک «خود» (بنا بر نظریۀ فروید) به آن تسلط یابد.
در رمان «من، شماره سه» نویسنده با تأکید بر رویدادهایی که در دوران کودکی شخصیت اصلی رخ داده، خط داستان را میسازد و نقش مخرب آن را بر روان نشان میدهد. شخصیت در این رمان اسمی به شیوۀ معمول ندارد و خواننده او را با نام شماره سه میشناسد. داستان روایت ذهنی این شخصیت روانپریش در یک تیمارستان است که با راوی غیرهمجنس روایت میشود. فصل اول در بحبوبۀ روزهای انقلاب پنجاه و هفت میگذرد. اما بعد از آن روایت پنج سال گذشتۀ شخصیت شماره سه را میخوانیم. اما شماره سه یا شخصیت اصلی رمان چه حادثهای را از سر گذرانده تا به این نقطه رسیده است؟
پسربچهای که پدرش او و مادرش را ترک کرده، مرد دیگری را جای پدر میبیند. مردی که رفتار تند و خشنی با او و مادرش دارد. از همان وقت این ترس، وحشت و نگرانی از کنشهایی که مردِ سبیلو با مادر دارد، در وجود پسربچه ریشه میدواند. در واقع شروع یک تروما با همین مسئله به وجود میآید. در همین اثنا شماره سه در زمان کودکی خود شاهد تصادف فجیعی است. یعنی سانحهای که باعث سوختن مادر و خواهر نوزاد او شده است. آن هم در ماشین همان مردِ سیبلوی قدبلند. مادر در آخرین لحظهها شماره سه را از پنجرۀ ماشین با سرعت به بیرون پرت میکند. خواهر در آغوش مادر چنان سوخته که چیزی از او باقی نمانده است. طوری که هیچکس متوجه وجود او نشده و خیال کردند زنبیل یا دبۀ آب مادر باشد. شماره سه بعد از پرتشدن کنار جاده مینشیند و با سنگهای دور و بر، خانه میسازد. راهی که گاهی کودکان برای مقابله با حادثه برمیگزینند. اما بعد از این چه بر سر شماره سه میآید؟
فقدان حضور پدر و سوختن مادر و خواهر وزنۀ سنگینی برای روان کودک میشود. آن هم در دورانی که بچه به شدت نیازمند مهر و عاطفۀ پدر و مادرش است. در شرایط به وجودآمده از حادثۀ تصادف عدم ایجاد یک محیط امن و رهاکردن کودک توسط جامعه آسیب پیشامد را تشدید میکند. در داستان این مسئلۀ مهم را در تغییر روند شخصیت اصلی شاهدیم. پاسبانی که کودک را در حال بازیکردن کنار بنز جزغالۀ چپشده وسط جاده تهران – ساوه پیدا کرده، از اینکه پسربچه حتی یک زخم هم برنداشته متعجب است. در نهایت یک مرد لاغر قوزی او را به دست زنی که صاحب یتیمخانه است میسپارد. بدین شکل تصور ایجاد یک محیط امن از شماره سه سلب میشود. در یتیمخانه آزارهایی متوجه او میشود که حتی از ترس شبها جرأت خوابیدن ندارد. لطمۀ این صدمهها در برخورد و مواجههای که شخصیت اصلی با محیط پیرامونش دارد، به نوعی متفاوت نمایان میشود. به شکلی که او در برابر آزار موشهایی که شبها توی یتیمخانه پای دخترک بیدستی را میجوند و دخترک گریه میکند، هر پنجاه و سه موش را میکشد و از بند آویزانشان میکند. این اتفاق به دست کودک خردسال میتواند نشانگر عدم التیام واقعه و خلأ مهر پدر و مادر باشد. اما سر بریدن موشها بر صاحب یتیمخانه سنگین میآید. خانمتاج او را به یک تیمارستان تحویل میدهد.
در تیمارستان چه اتفاقاتی میافتد؟ شماره سه در زمان ورود به تیمارستان کودکی هفتساله است که نه حرف میزند و نه اسم دارد. ولی بقیه زیبایی چهرۀ او را به مسیح شبیه میدانند: «به من میگویند شماره سه. من شماره سه نیستم. شماره دواَم. شماره دو قبل از آمدن من مُرد. برای همین میبایست به من میگفتند شماره دو. اما نگفتند. من را کَتبسته آوردند اینجا.» (ص۵۶)
ورود به چنین جایی و شکل و شیوۀ رفتار با او و تجویز داروهایی مانند لارگاکتیل برای کودک هفتساله تبعاتی جز فروپاشی شخصیت، اختلال در عدم درک واقعیت و سایر مشکلات چیز دیگری در برندارد. اما شخصیتهایی توی آسایشگاه هستند که در کشمکشهای روح و روان شماره سه اثر دارند. شخصیتهایی مانند سمسار، سلیمی، قاسم و آسو. دیگر شخصیتها هم بیماران روانیای هستند که هر کدام به سبب حادثههایی به این مرکز برده شدهاند. مانند اسماعیل، عباس، صادق، نادر، یادگار، سراج و کارکنان آسایشگاه مثل اخلج، مردانی، کفنلوچ و دیگران.
سمسار، مردی است که با چوب خراطی میکند و از دل آن حیوانهایی مثل پرنده و فیل میسازد. او اولین کسی است که میفهمد شماره سه نمیخواهد حرف بزند: «تنها سمسار میداند که من لال نیستم. خودم برایش کشیدم. دهانم را باز کشیدم.» (ص ۳۲) سمسار به او که خودخواسته لب از تکلم فرو بسته، کشیدن حرفهایش را با زغال یاد میدهد. شماره سه پس از آن حرفهای خودش و بقیه را روی در و دیوار میکشد. در مقابل سمسار، روانپزشکی به اسم سلیمی هم به شماره سه توجه دارد. رفتار این دو نفر با او در تقابل با هم است. رویکرد آنها روی فکر و روان شخصیت اصلی تأثیر دارد. سلیمی میخواهد روان او را اصلاح کند و به او یادآور میشود که تو با بقیه بیماران روانی متفاوت هستی و هوش و استعداد زیادی داری. من کتابی مینویسم و تو شکلهای آن را خواهی کشید: «سلیمی میگوید همهی چیزهای توی کلهی آدمیزاد مربوط میشود به بچگی.» (ص۳۲) سلیمی میخواهد شماره سه تمام ناگفتههای توی سرش را بکشد. اما شماره سه چیزهایی مانند مردی که در ماشین بنز کنار مادرش سوخته یا چیزهای توی صندوقعقب ماشین مرد را هیچگاه برای او نمیکشد. در مقابل این رفتارهای سلیمی، سمسار به او میگوید: «نذار پوکت کنند بچه اینها چیه! ما روحمون رو گم کردیم. نمیفهمی؟» (ص ۴۱)
سمسار و سلیمی هر کدام به شکلی متفاوت به شماره سه توجه دارند. ولی در ادامه توی آسایشگاه حوادثی رخ میدهد که هر دو دست از خواستهشان میکشند. شخصیت دیگر قاسم است. دوستی که شماره سه با او روابط عاطفی عمیقی دارد. در طول رمان شاهد این ارتباط حسی آنها هستیم. قاسم عاشق زنی به اسم آسو میشود که در قسمت زنان بستری است. آسو دختری است که سر مردی که مادرش را توی دریاچه هل داده، بیخ تا بیخ بریده و بعد جنازۀ یخ زدۀ مادرش را برای اینکه گرم شود، سوزانده است. اما اینها را یادش نمیآید. قاسم چهرۀ آسو را به شماره سه شبیه میبیند. انگار روح خواهر سوخته شماره سه در آسو حلول کرده باشد. شماره سه از این منظر به آسو توجه دارد. قاسم از عشق آسو دست به خودکشی میزند. عمق این وابستگی به شکلی غیرمتعارف در شماره سه پدیدار میشود.
بعد از مرگ قاسم شماره سه مغز او را درمیآورد و میخورد. این کار شماره سه و اعمال دیگری که با همدستی بقیه بیماران انجام میدهد باعث قطع آب، خدمات بهداشتی و رفتار خشونتآمیز با آنها میشود. سمسار آنجا را ترک میکند و سلیمی و بقیه دکترها به این نتیجه میرسند که بهتر است عکس شماره سه را در روزنامه چاپ کنند تا اگر خانودهای داشت او را تحویلشان بدهند.
اگرچه سمسار، سلیمی، قاسم و آسو بر شخصیت اصلی نقش دارند، اما اصلیترین شخصیت اثرگذار روی شماره سه مادرش است. بوی سوختگی جنازۀ مادر هنوز توی مشام شماره سه هست. وقتی صورتش را برای اینکه عکسی از او گرفته نشود میسوزاند بوی همان سوختگی در خاطرش زنده میشود. میگویند او تر و فرز است اما در واقع این خصوصیت مادرش است. زنی که برای نجات کودکش از مرگ و سوختهنشدن، او را از پنجرۀ ماشین به بیرون پرت میکند. کاری که ممکن بود آسیب جبرانناپذیری به جسم شماره سه بزند. اما احساس قدرتمند مادرانه میخواهد مانع سوختن فرزندش شود. همچنین توجه نویسنده به موتیفهایی مانند درختِکاج، اسب، موشها و رنگ زرد توجه مخاطب را به لایههای زیرین داستان هم جلب میکند. حضور پیوستۀ موتیف درختهای کاج را میتوان در همین راستا دید.
میوه مخروطی کاج که از لحاظ ظاهر متقارن است در طول تاریخ نمادی از غده صنوبری یا چشم سوم است که در برگیرندۀ نامهای مختلفی است، مانند «چشم درون» «چشم ذهن» «چشم خداوند» «چشم عقل» رفتار طبیعی میوه کاج نیز دارای مفهومی باطنی است. مخروط کاج به آرامی باز میشود و دانه بالغ خود را آزاد میسازد. این فرآیند نمادی از گسترش آگاهی است که با بازشدن غدۀ صنوبری و بیداری چشم همراه است. دکارت فیلسوف فرانسوی (۱۵۹۶-۱۶۵۰) غده صنوبری را مکان روح مینامد. با نظر به تعریف قابلیتهای مختلف چشم سوم میشود این مفهوم را در شخصیت اصلی و بقیه بیماران روانی دید. آنها با دید و نگاهی که از آدمهای معمولی متفاوت است به زندگی و مرگ مینگرند.
یکی دیگر از موتیفها اسب است. اسبی به نام ته که بیرون از آسایشگاه است و شماره سه نسبت به آن توجه دارد . طرح جلد کتاب هم به شکلی نشاندهندۀ همین موتیف است. در بسیاری از فرهنگها اسب نماد شجاعت، قدرت، سرعت و حالت مردانگی است. در ضمن اسب حیوانی ستودنی است و ویژگیهای خاصی دارد. روی کتیبهها و نقشهای کهن نیز شکل و تصویرش حک شده است. اسب در هنر تدفینی نماد مرگ است و روان متوفی را با خود میبرد. اپونا (Epona) اسب- الهه سلتی (Celtic)به طور گستردهای در اروپا به عنوان خدای مربوط به تدفین مورد ستایش بوده در مراسم تدفینی کهن، اسب جزو دارایی با ارزش شخص متوفی به شمار میآمد و با او دفن میشد. بهکارگیری این نماد را در دو وجه سرعت و مرگ میشود دید و به شخصیت مادر تعمیم داد. سرعت در زمان پرتکردن پسرش به بیرون و مرگ مادر که شماره سه پی در پی به آن اشاره میکند. در جملات ابتدا و انتهای رمان شباهت ظاهری شخصیتاصلی را با مادرش میخوانیم. پسری که مرگ دلخراش مادر را دیده، شاید این حس را در سالهای سخت زندگی داشته و آن هم مردن در کنار او بوده است. اما حس مادرانه مانع آن شده است.
از وجوه مشترک دو کتاب این نویسنده میتوان به تأثیر اتفاقات ناگوار زمان کودکی و حضور و نقش مهم مادر در روند تغییر شخصیت اصلی اشاره کرد. همچنین نویسنده از حواس پنجگانه به شکلی متفاوت در داستان بهره برده است. در رمان «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» حس بینایی شخصیت از او سلب شده و در مقابل حس بویایی و لامسه به ابزاری برای درک پیرامون و محیط بیرون از خود در برابر نابینایی آشکار میشود. در رمان من، شماره سه شخصیت خلأ توانایی تکلمش را با کشیدن حرفهایش پر میکند. در هر دو کتاب روایت داستان با فضاهایی آکنده از وحشت و وهم همراه است. همچنین تعریف متفاوتی از عشق نیز ارائه میشود. شخصیت راهنمای مردن با گیاهان دارویی بعد از مردن مادرش به مومیاییکردن جنازۀ او با عسل میپردازد. شخصیت رمان «من، شماره سه» وقتی متوجه خودکشی قاسم میشود مغزش را درمیآورد و میخورد. نویسنده با چنین رویکردی توانسته است نگاه مخاطب را به آثارِخود جلب کند.