یادداشتی بر فیلم «همیشه شیطان»؛ به کارگردانی آنتونیو کامپوس
وقتی شیطان همیشه هست
حسین مسعودی آشتیانی
مضامین فیلمهای دینی همیشه مترادف با نمایش زندگی پیامبران و بزرگان کیش و آیینهای مذهبی نیست؛ به این معنا نیست که باید تنها خوبیها و فضائل را به تصویر کشید؛ قرار نیست همیشه در پایان اینگونه فیلمها شاهد پیروزی حق باشیم و پایمالشدن اخلاق را نظاره نکنیم؛ قرار نیست سوءاستفادههایی که از جایگاه دینی میشود را نشان نداد و به خرافات و افراطیگریهای مذهبی نپرداخت. در تاریخ حیات هر مذهب و آئینی، تعابیر جانبگرایانه، منفعتطلبانه و خودپسندانه از اصول دینی چون سمی مهلک بر پیکره آن آسیب زده و باعث انزجار بسیاری از دینمداران و دیننداران از عاملان این تخریب شده است. تاریخ پر از بیرحمی و خونریزی مسیحیت و کلیسای کاتولیک است که فرجامش به دوران رنسانس رسید. مصداقی کاملاً روشن از آن چیزی است که گفته شد.
«همیشه شیطان» فیلمی درباره افراطگرایی مذهبی است. کارگردان فیلم، آنتونیو کامپوس، با نگاهی بیمارانگارانه به این معضل اخلاقی و رفتاری بشر، آن را بلایی خانمانسوز در کالبد نسلهای مختلف میداند که چون ویروسی خطرناک انسان را از درون فاسد و تباه میسازد و مانند ارثیهای شوم به دورانی دیگر منتقل میشود. روندی پایانناپذیر که حاصلی جز قتل، غارت، تجاوز و وحشیگری ندارد. این محصول شرکت نتفلیکس، اقتباسی از رمانی به همین نام است که نویسندهاش دونالد ری پولاک در آن به عنوان راوی داستان صداپیشگی کرده است، اتفاقی که کمتر در تاریخ سینما شاهد آن بودهایم. شیطان تماموقت اثری است تلخ و مملو از خشونت، خشونتی که باید آن را در ذات داستانی خود داشته باشد و همین باعث میشود تا برای مخاطب باورپذیرتر شود.
ویلارد راسل سربازی تازه برگشته از جنگ جهانی دوم که از صحنههای خشونتبار آن آسیب روحی فراوانی دیده، از نجاتِ زندگی همسرِ در حال مرگش ناامید شده، شروع به مناجات، فداکاری و قربانیکردن میکند. کارهایی که جز مرگ همسرش حاصلی ندارند و به خودکشی خود او هم منجر میشود. پسر او که آروین نام دارد و شخصیت اصلی داستان نیز خواهد بود، از یک پسربچه مدرسهای که همواره قلدرها در حال زورگفتن به او هستند، در حال تبدیلشدن به مردی است که میداند درست در چه زمانی باید دست به کار شود و این خانواده پایه حوادث فیلم را شکل میدهند. بیش از این نمیشود از داستان فیلم گفت چرا که آنقدر دارای شاخههای فرعی در روایت خود هست که شاید ورود به آن، منجر به نوشتن دو یا سه صفحه خلاصه داستان شود.
داستان فیلم کند پیش میرود و آنقدر دچار تعدد شخصیت است که باعث سردرگمی و گیجی اولیه مخاطب خود میشود. ولی درست پس از گذشت نیم ساعت از زمان فیلم، تماشاگر به این روند عادت میکند و جز دیدن فرجام شخصیتهای اصلی و فرعی فیلم هدف دیگری را دنبال نمیکند. شخصیتهایی چون زن و شوهری که با اغواگری کارشان کشتن مسافران سرراهی است؛ کشیش فاسد؛ پلیس خلافکار و دختری ساده و بیسرپرست که در دل جنگل قربانی عقیدهای افراطگرایانه میشود. فرجام تمام این آدمها در جایجای داستان به هم گره خورده و تقابل آنها در نوع خود دیدنی است.
سنگینی داستان فیلم و روند کُند آن که حکایت از ضعف فیلمنامه دارد، باعث نمیشود تا فیلم ارزش تماشاکردن نداشته باشد. فیلمبرداری فوقالعاده فیلم که زیبایی طبیعت را در کنار پلیدیهای نوع بشر به تصویر میکشد نماهایی را خلق کرده که از بهترینهای امسال سینماست. موسیقی تأثیرگذار آن آنقدر متناسب با فیلمنامه و روند فیلم است که به موقع ضربات درستی را بر ذهن و جان مخاطب خود وارد میکند.
بازی متفاوت بازیگران این فیلم که قبلاً بارها آنها را در نقشهایی ابرقهرمانانه دیدهایم، غافلگیری بزرگ «همیشه شیطان» است. تام هالند، مرد عنکبوتی این روزهای سینمای جهان، چنان شخصیت دیگرگونهای از خود ساخته که شاید تا دقایقی بعد از حضورش در فیلم او را نتوان شناخت. بازیگری که با لباس خوش آب و رنگ مرد عنکبوتی به جنب جوش و پرشهای بلند و ضد جاذبهاش شهرت دارد، چنان بازی بیحرکت، کم حرف و البته زیرپوستیای ارائه میدهد که بیشک از این پس عرصههای جدیدی از نقشآفرینی برایش گشوده خواهد شد.
رابرت پتینسون که در دنیای سینما به خاطر نقش اصلی سری فیلمهای گرگ و میش مشهور شد و حالا هم بتمن جدید دنیای سینماست، در این فیلم ایفاگر نقش کشیشی فاسد است. او بهرغم دقایق کمحضورش در فیلم، چنان به یادماندنی ظاهر شده که تماشاچی فیلم را وا میدارد مدتهای مدیدی به اهالی کلیسا اعتماد نکند و البته حیف است که از بازی خوب بیل اسکار سگارد یاد نکرد؛ بازیگری که نقشی کمرنگ در تبلیغات فیلم دارد، ولی در نیمه اول فیلم چون بمبی ساعتی عمل میکند و بیشک نقشی مؤثر در شکلگیری روند جلب توجه مخاطب دارد. علاقهمندان سینما بیشک او را با دلقک ترسناک فیلمit به یاد خواهند آورد.
«همیشه شیطان» از همان دقیقه ابتدایی خود در حال فریادکشیدن است. فریادی بلند و رسا که تنها به دین، مسلک و آیین خاصی برنمیگردد. بانگی است معترضانه بر سر افراطگرایی؛ بر سر تعابیر نادرست و احمقانه از مفاهیم عالی معنوی که بیشک در تفسیر مناسب و شایسته خود راهگشای زندگی، امیدبخش و تسکیندهنده روح و روان هستند. فیلم اصلاً وارد نقد افراطی نمیشود و سعی میکند روی لبه تند انتقادی خود بسیار با درایت حرکت کند. هیچوقت توهین نمیکند و با لحنی واقعگرایانه خیلی راحت حرفش را میزند. ماجرای زندگی قربانیان بیگناهی که زیر شمشیر درک غلط و شاید خودپسندی و سودجویی انسان دیگری که جایگاه قدرتمندتری از آنان دارد، از لحاظ روحی و جسمی سلاخی میشوند. قربانیانی فراموششده که زخم فقدان آنها همواره بر کالبد بازماندگانشان جا خوش میکند و به ظاهر التیام مییابد، ولی درست آنجا که نباید سر باز میکند و فاجعهای دیگر میسازد. فاجعهای که فرجامی جز خلق قربانیای دیگر ندارد. این است دور باطلی که از تعدادی انسانها شیاطینی همیشگی میسازد.