یادداشتی بر رمان «همسر اول»؛ نوشتۀ فرانسواز شاندرناگور؛ ترجمه اصغر نوری؛ نشر افق
سوگواری برای کسی که همچنان زنده است
سعیده امینزاده
آریادنه از صبورترین و جفادیدهترین اسطورههای یونانی است. زنی که به تستئوس معشوق مبارز خود، دوکی بلند داد تا با آن از هزارتوی مخوفی که در آن گرفتار آمده بود، رهایی یابد. پاداشِ مهر بیدریغ آریادنه اما عشقی متقابل و حقیقی نبود. تستئوس با او گریخت، اما در هنگام خواب در جزیره ناکسوس رهایش کرد. برای آریادنه غربت و مهجوری در سرزمینی تازه، میتوانست هم در حکم مرگ باشد و هم به معنای آغاز شکلی دیگر از زندگی. انتخاب با او بود؛ مردن از درد عشق یا ماندن و ساختن دوبارۀ خویش؟ این پرسشی است که پیشِ روی شخصیت اصلی رمان «همسر اول» نوشته فرانسواز شاندرناگور قرار میگیرد. زنی که در میانسالی و از پسِ بیست و پنج سال زندگی زناشویی، با واقعۀ ناگزیرِ جدایی از همسر خویش مواجه میشود. فقدانی که در این برهه از زندگی تسلیناپذیر و غیرقابلجبران به نظر میآید. اما آیا این تمام ماجرای نهفته در پس چنین فقدانی است؟ و آیا او به تنهایی این بحران را اداره خواهد کرد؟
شخصیت کلیدی داستان با واژۀ «سوگواری» توصیفِ رنجش را آغاز میکند. او عزادار فقدانِ همسری است که همچنان زنده است. این سوگواری ابتدا با تغییر ظاهر شروع میشود. مرد مرواریدی سیاه را به رسم هدیه بر گردن زن میاندازد و این رشته همچون یک طلسم، جداییِ این دو را رقم میزند. مروارید سیاه را نمیتوان با لباسهای شاد پوشید. لازمۀ تناسب این آویز که خبری زودهنگام از جدایی میدهد، پارچههایی تیره است. زن باید دست کم با شالی بنفش مروارید را چشمگیرتر کند. زن به تدریج سیاهیها را جایگزین رنگهای دیگر میکند. در نهایت او سیاهپوش میشود و این دقیقاً در همان زمانی اتفاق میافتد که همسرش کاملاً او را ترک میکند. مقدماتی که زن برای تعریف قصهاش در نظر میگیرد، با مراحل سوگواری منطبق است.
زن در مرحلۀ انکار آنچه از دست رفته، لباسهای سفید را جایگزین تیرهها میکند. مرد اگرچه نیست، همچنان برای او حضوری شبحوار دارد که از آن نمیتوان غافل شد. زن هنوز به آن گوشۀ بستر که از آنِ خودش بوده خو گرفته و تلاش میکند این خلأ را نادیده بگیرد. او حتی میتواند برای بیاعتنایی به این رخداد آدمی دیگر باشد. تخیل به کمک او خواهد آمد تا جاهای خالی را پر کند. این حفرهها که او باید پر کند تنها به خودِ مرد منتهی نمیشود، بلکه تمامی آن محبت و احترامی را که به واسطۀ حضور مرد از طرف خویشان و دوستان نثار او شده شامل میشود و حالا زن باید با این دوگانگی به گونهای کنار بیاید و همچنان هویتی را که در سایۀ مرد کسب کرده بود حفظ کند. اما ذهنیت آنها دربارۀ او چه تغییری خواهد کرد؟ این دغدغهها به شدت به انکار او دامن میزنند و زمان آن را طولانی میکنند. به خصوص وقتی پای تعریف تازهای از هویت به میان میآید و زن تصویری معوج و دگرگون از خویش در آینۀ دیگران میبیند.
در مرحلۀ خشم، زن میان بزرگمنشیهای اسطورهای برنیس و انتقامجوییهای بیحدومرز مدهآ گرفتار میشود. آیا او میتواند همانند یکی از آنها باشد یا حتی ترکیبی از هردوی آنها؟ در زندگی مدرن چنین رویکردی به مسئله فقدان چهقدر پذیرفتنی است؟ او مادربزرگش را به یاد میآورد که در مراسم عشاء ربانی از او خواسته زنی نجیب و آرام باشد، وقتی هنوز دخترک نوجوانی بوده است. اما انگار خویشتنداری و بلوغ فکری در دنیای مدرن، در گذشتن از سر مسئلههای سخت و سنگین است که معنا پیدا میکند. پس او باید زنی «مدرن و محترم» باقی بماند و دست از بیتابی و رفتارهای کودکانه بردارد.
زن در سازگاری با این مسئله بیش از هرچیز درگیر تصویری میشود که در تعامل با دیگران و طی سالها کسب کرده است. او از مخدوششدن این تصویر میهراسد. دیگران دربارهاش چه خواهند گفت؟ او حالا چهطور زنی به نظر خواهد آمد؟ گرچه در کشاکش میان خشم و انکار و فروپاشیاش در اواسط میانسالی، رواداری مدنیاش هم دستخوش تغییر شده و دیگر نمیتواند ظاهر بردبار و متینی از خود نشان دهد، اما در عمل سوگواری برای عشق از دست رفته را به چالشی برای حفظ هویت پیشین بدل میکند. بقا برای زن به تدریج از پرکردن حفرههای ناشی از فقدان در خانه، به سمت مرتبکردن پازلِ به همریختۀ ارتباط با دیگران سوق داده میشود.
اما تقلای این زن در کتاب «همسر اول»، به بحرانی منتهی میشود که در آن پرسشهایی همچون من چه کسی بودهام؟ و چه کسی خواهم بود؟ میتوانند بیپاسخ و در هالهای از ابهام باقی بماند. زیرا زن برای بازتعریف خودش نهتنها با جای خالی همسرش، بلکه با تمام جامعهای روبهروست که هر عضوی از آن تکهای از هستیاش را شکل داده و قوام بخشیده است. بنابراین آنچه بیش از هر چیز در پس فقدان شریک زندگیاش تجربه میکند، فروپاشی کل منسجمی است که در سایۀ همزیستی با دیگران به دست آمده است. به گونهای متناقض، در زمانهای که فردیت و استقلال انسان عاری از ملاحظاتی همچون جنسیت، نژاد، قومیت و سن، در مرکز ارزشگذاری قرار میگیرد، سوگ نه مسئلهای شخصی و قابل حل در فرآیندهای سازگاری فردی، بلکه پدیدهای اجتماعی است که با تعاملات زندگی جمعی باید با آن مواجه شد.