سعید کاویانپور در گفتوگو با «کافه داستان»:
هر آدمی یک دنیای متفاوت است

سعیده امینزاده: سعید کاویانپور متولد ۱۳۵۵ در «کنام» اولین اثر داستانی خود، تمرکزی روانکاوانه بر موضوعی اجتماعی دارد. شخصیتهای رمان او اغلب دغدغههای نسلی را به رخ میکشند و رنجهای انسان امروزی را به نمایش میگذارند. آنها مدام در چالشی میان ایدهآلهای خود و دیگریاند؛ مسئلهای که اساس تعاملات انسانی را نیز شکل میدهد. برای واکاوی بیشترِ این موضوع در رمان «کنام»، گفتوگویی با او ترتیب دادهایم که در ادامه میخوانید:
***

سعیده امینزاده
کافه داستان: بیایید از آخر شروع کنیم؛ کنام ظاهراً قصه همسایههایی است که در یک مجموعه آپارتمان قدیمی زندگی میکنند و گذشته تأثیرگذار و روابط پیچیدهای دارند. گرهگشایی آخر رمان و برملاشدن راز قدیمی آن خانه و آدمهاش یک پایان بسته رقم میزند. با توجه به عدم قطعیتی که در مابقی داستان نمود دارد، این پایانبندی با شروع و میانه رمان در تضاد نیست؟
سعید کاویانپور: حکایت پاسخ همین سؤال است؛ نمیتوانم با قطعیت جواب بدهم نه، پایان داستان باز است. چون امکان دارد تصور شما درست باشد. یعنی وارتان راست بگوید و همانی باشد که ادعا میکند. ظاهر امر همین را نشان میدهد؛ آن مرد همیشه مراقب آذر است، به حساب آن دختر پول میریخته و به رابطهاش با شاهین حسادت میکند. منتهی مسئله این است که هیچکس نیست که بتواند صحت و سقم ادعای وارتان را معلوم کند، منصور و همسرش از دنیا رفتهاند. علاوه بر آن مدام از بقیه میشنویم وارتان ترسو و آب زیرکاه است، از منصور کینه به دل داشته. سر قضیه زمین خانه و قبرستان در عمل نشان میدهد متوهم است، حرفهایش به خماری و نشئگی بستگی دارد. با این حساب بعید نیست راز سربهمُهر آن خانه ساخته و پرداخته ذهن وارتان باشد. واکنش آذر به رازگشایی هم مؤید همین مطلب است. در هرصورت چه آن ادعا حقیقت باشد چه کذب، چیزی عوض نمیشود. وارتان نمیتواند نقش دیگری را بازی کند، جای خالی منصور پرنمیشود. آنچه قطعیت دارد همین فقدان است.
در این که فقدان مؤثر است شکی نداریم. جای خالی دیگری نقش مهمی در سرگذشت قهرمان داستان داشته. از همین جهت به نظر میرسد زندگی و شخصیت آذر بیش از هرچیز متأثر از کودکیاش است. همسایهها هم از قدیم مشکل داشتهاند، همهچیز به گذشته برمیگردد. با رویکرد لکانی با یکجور فقدان طرفیم که معطوف به دیگری بزرگ است و نقش والدین را پررنگ میکند.
احتمالاً ویژگی پدر و مادر باعث شده جای خالیشان بیشتر به چشم بیاید. والّا فقدان عمومیتر از این حیطهست و در روابط بین فردی نمود دارد. صاحب مچبند تداعی ابژه کوچک و اشاره به جای خالی زنی است که خود شاهین هم نمیداند چرا به او علاقه دارد. زینب و پژمان عملاً همخانهاند، آنجا فقدان زناشویی هست. بقیه همسایهها هم دست کمی از آن زوج ندارند. پنهانکاری آنها بیانگر فقدان اعتماد است، مشکل امروز و دیروزشان نیست. بازسازی خانه به شیوه مشارکتی نشان میدهد به همکاری و منفعت جمعی اعتقاد ندارند. همه به فکر سود شخصی هستند. فقدان همدلی به حدی رسیده که دست روی دست گذاشتهاند خانهشان خراب شود.
آن خانه مرکز ثقل داستان است. شخصیتهای اصلی را در تنگنا قرار میدهد تا با هم مواجه شوند. ماجراهای تعیینکننده مسیر داستان عمدتاً در آن مجموعه آپارتمان اتفاق میافتد. اشاره به برجام، مفاسد اقتصادی و نوسان قیمتها، حال وهوای زمانه را نشان میدهد. چه نیازی هست ماجرا را به کوچه خیابان، شهرداری و اداره ثبت بکشانید؟
به خاطر تأثیر و کارکرد تربیتی اینجور جاهاست. اگر به آن خانه به چشم شخصیت نگاه کنیم، آنوقت کوچه خیابان و ادارهها نقش والدین و آدمهای تأثیرگذار زندگی را ایفا میکنند. مثل این است که بفهمیم یک نفر در چهجور خانواده یا در کدام شهر و محله بزرگ شده. ساکنین آن خانه و جامعهشان جدایی ندارند، درد و مرضها را از هم واگرفتهاند. شرایط کاری پژمان ایجاب کرده با کارفرمایش زد و بند کند و در ادارات رشوه بدهد. تقلب برایش عادی شده، هرجا امکانش باشد به رفیقش هم کلک میزند تا با واسطه شاهین به اصطلاح حق خودش را از زینب پس بگیرد. این عملکرد متأثر از باور جمعی استفاده از پول و پارتی است. خواه ناخواه بین فرد و جمع داد و ستد شکل میگیرد. ما محصول این شرایطیم؛ کنشهای فردیمان در بستر روابط اجتماعی معنا پیدا میکند.
از مکان و لوکیشنهای رمان که بگذریم باز این سؤال پیش میآید چرا باید کنام اینقدر تنوع شخصیت داشته باشد؟ چه دلیلی دارد به همه همسایهها مجال بدهید در روند ماجرای عاشقانه آذر و شاهین مداخله کنند و مانع ارتباط آن دو نفر بشوند؟ فکر نمیکنید با مداخله همسایهها به سمت یک رابطۀ کلیشهای رفتهاید که دیگران مدام برایش مشکل درست میکنند؟
وقتی کلیشهای میشود که مداخله همسایهها صرفاً تأثیر منفی داشته باشد. اول کار همین مدلی است؛ در غیاب آذر پشت سرش بدگویی میکنند، شاهین را میترسانند و بین آن دو فاصله میاندازند. تداوم دخالتها ولی اثر عکس میگذارد. با تشدید جبههگیریها، شاهین و آذر در اقلیت میمانند و به هم پناه میآورند. آنجا معلوم میشود همسایهها مانع رابطه نیستند، تربیت ذهنی دو نفر مشکلساز شده؛ شاهین ساخته و پرداخته معشوقه قبلی است، انتظار دارد آذر هم مثل صاحب مچبند رفتار کند. طبعاً به مشکل برمیخورند. چون تجربه زندگی به آذر نشان داده مرد ایدهآل وجود ندارد، دل بستن به یک نفر اشتباه است. هر کدام از این شخصیتها بیانگر یک طرز فکرند. همسایههای آن خانه هم مثل قشرهای مختلف جامعهاند؛ مرام، مسلک و ایدهآلهای متفاوتی دارند.
اگر به اهالی آن خانه به دید اجتماع نگاه کنیم متوجه میشویم یکجور واکنش رفتاری بینشان شایع شده. اغلب تشویش دارند. از همان نوع اضطراب که به قول لکان ناشی از تفاوت در ایدهآل خود و دیگری است. حضور آذر این حالت را تشدید میکند. همه حتی پژمان با آن زد و بندهای پیدا و پنهانش در برابر آذر نقابِ همراهی میزند. این آدمها سالها در کنار هم زندگی کردهاند. ایدهآلهای هیچکدام با دیگری جور درنمیآید. چطور است که آذر مضطربشان میکند؟
خب آذر تنها فرد آن خانه است که به میل خودش زندگی میکند. به اینکه دیگران در موردش چه فکری میکنند اهمیت نمیدهد. یک چوبخط بیشتر ندارد؛ کاری درست است که او را از خودش راضی کند. یکی مثل پژمان دوست دارد ولی شهامت ندارد این مدلی زندگی کند. به همین خاطر مضطرب میشود. در عین حال همه چیز آذر به نظرش ایدهآل میآید؛ مجرد است، تنها زندگی میکند. درگیر زوج و خانواده نیست، بیرون از قانون ایستاده. یک ماشین میلِ عزبِ قلمروزدایی شده است که به تعبیر دلوزی با اتصال به بقیه شدت ایجاد میکند. طبعاً مثل هر آدم پیشرو دیگری که منش او مورد پسند زمانهاش نیست، لعن و نفرین میشود.
در بسیاری از اتفاقات مهم داستان و بهخصوص در نقطه عطفش، زنان نقش کلیدی دارند. شاهین هر بار مستأصل میشود، سراغ آنها میرود. آیا میتوان گفت که در این رمان، نقاب لکانی توسط زنان داستان تعیین میشود؟
زنان نقش تعیینکننده دارند ولی به این معنی نیست که فقط راهنما باشند، گمراه هم میکنند. یکی آذر را لکاته و دیگری زنی اثیری جلوه میدهد. مثلاً زینب در خاطره سفر شمال با گریز به مواد مخدر و دردسرهای پیشآمده وانمود میکند آذر لکاته است. خانم عالمی هم فقط ابتدای امر نقش راهنما دارد. ضمن تعریفکردن سرگذشت آذر از او یک زن اثیری میسازد. شاهین را یکدل میکند و از بلاتکلیفی درمیآورد. تا اینجا خانم عالمی هم ذینفع است، میخواهد از پسرش محافظت کند. شَر آذر که کم میشود از جِلد راهنما بیرون میآید. پشت شاهین را خالی میکند، پروانه ساختمان را زیر سؤال میبرد و به بلاتکلیفی بازسازی خانه دامن میزند.

اگر به آن خانه به چشم شخصیت نگاه کنیم، آنوقت کوچه خیابان و ادارهها نقش والدین و آدمهای تأثیرگذار زندگی را ایفا میکنند. مثل این است که بفهمیم یک نفر در چهجور خانواده یا در کدام شهر و محله بزرگ شده. ساکنین آن خانه و جامعهشان جدایی ندارند، درد و مرضها را از هم واگرفتهاند
جایی گفتهاید که زاویه دید دومشخص رمان در خدمت محتوا و نشانه بیماری راوی است؛ آنقدر با منِ آرمانیاش فاصله گرفته که «تو» خطابش میکند. فکر نمیکنید در این خصوص افراط شده؟ روایت دوم شخص به خودی خود برای مخاطب ناآشنا هست. علاوه بر آن دوصدایی هم شده. راوی در حالت عادی با لحن ضمیر آگاه و هنگام اضطراب با لحن ضمیر ناخودآگاه روایت میکند. این فرم متن را پیچیده نمیکند؟
داستان آن متن در گذشته اتفاق نیافتاده. فاصله زمانی مشاهده و روایت آنقدر نیست که بازگوییاش صرفاً در کنترل ضمیر آگاه باشد. شاهین، راوی زمان حال است. همزمان با خواننده با وقایع روبهرو میشود و واکنش نشان میدهد. روایت از نوع تکگویی درونی است. انگار که فکرهای راوی را بشنویم. در این حالت معمولاً بعضی فکرها ناخودآگاه به ذهن میرسند. آن ذهنیتها مثل لغزش زبانی است، راوی به قول معروف بین فکرهایش سوتی میدهد. اگر دقت کنیم هر چه داستان جلو میرود لحن دوصدایی کمتر میشود. شاهین اول کار مثل اغلب همسایهها نقاب میزند. منتهی به تدریج تحت تأثیر آذر یاد میگیرد بیپرده حرف بزند. ظاهرسازی نکند و خودش را همانطور که هست نشان بدهد.
مورد دیگری که در خوانش رمان شما جلب توجه میکند، استفاده از عناصر نمادین است. مقولههایی که در سه ساحت واقعیت، خیال و نماد در نوسانند و از هر منظری یک معنایی پیدا میکنند. مثل نام کتاب. «کنام» در واقع یک آشیانه مثل همان خانه داستان است. در وجه خیالیاش با تصور پناهگاه به عشق اشاره دارد و با توجه به سابقه کاربردش در شاهنامه، نماد کشور هم هست. تابلوفرش قصه هم از این ویژگیها دارد. طرح گربهمانندش نشانی نقشه ایران است. دستباف مادر آذر بوده. هرکس یک گوشهاش را میکشد و مثل مام میهن سرش دعواست. این نشانهها، آن خانه و آدمهای مریضش برای خواننده دور از تصور نیست. نگران میشود ولی مسیر قصه در نهایت امیدوار کننده است. این امید از کجا میآید؟
از خود زندگی. همهاش پیشآمد است. ما در معرض تصادفیم. هیچی از قبل تعیین نشده و قرار هم نیست فقط اتفاق بد بیافتد. در خود قصه هم میبینیم. بدبیاری کم نیست. دیگران مدام جلو پای آذر و شاهین سنگ میاندازند ولی مانعشان نمیشود. آن رودخانه راه خودش را پیدا میکند، جلو میرود. همین که متوقف نمانده و درجریان است، جای امیدواری دارد.
اگر رویکرد لکانی را که با رمان شما همخوانی دارد مدنظر قرار بدهیم، کنام داستان پدر است. فقط هم مشکل آذر نیست. اکثر شخصیتهای داستان از پدر ضربه خوردهاند. پای چلاق وارتان، اجبار زینب به زندگی با پژمان، مشکلات مالی سیما، همه زیرسر پدرهاست. به خصوص در مورد منصور آشکارا میبینیم دیگری، حتی در قالب نام پدر هم میل را سرکوب میکند؛ قاب عکس منصور در اتاق خواب سه بار مانع نزدیکی شاهین و آذر میشود. کنام چرا اینقدر با پدر جبههگیری دارد؟
قضیه فقط جنبه منفی ندارد، درست مثل نام پدر است. آن دال بنیادین فقط میل را سرکوب نمیکند، هویتساز هم هست. ممانعت قاب عکس منصور باعث میشود آذر و شاهین قبل از نزدیکی خوب همدیگر را بشناسند. در آن صحنه آذر میگوید از همینِ شاهین خوشش آمده که به قاب عکس منصور توجه کرده است. عکس این مورد هم وجود دارد. زینب چند بار اشاره میکند: پژمان هیچوقت اسمی از پدرش نمیآورد، بدون اجازه مادر آب نمیخورد. مشکلات زناشویی آنها نشان میدهد وقتی نام پدر هویتساز نشود و رشتۀ دلالتهای بین مادر و پسر را قطع نکند، چه وضعی پیش میآید. نمونه متفاوت با آنها پدر شروین است. بد نبوده، کلی ارث و میرات به جا گذاشته. آنجا اتفاقاً فقدان پدر است که به میل دامن میزند. این موارد شاید روشن کند یک جانبه به موضوع نگاه نشده.
شاهین نمادی از انسان سردرگم امروزی است که دنبال رابطهای عاری از تنش میگردد. به آن سطح درک متقابل که انتظار دارد نمیرسد و ناامید از تغییر شرایط بیرون به خودش رجوع میکند. این خودسازی چقدر اهمیت دارد؟ شما هم مثل آذر فکر میکنید آدم تا بهتنهایی شاد زندگی نکرده نمیتواند دیگری را خوشبخت کند؟
شاید هم بتواند. خوشبختی، آرامش و از این قبیل امور انسانی نسخه واحدی ندارند. رابطه هم یکی از این امور است. تجربه نشان داده خودسازی میتواند مفید باشد. با این وجود هر آدمی یک دنیای متفاوت است؛ تعریفش از رابطه با دیگری فرق میکند. شرایط، ایدهآلها و امیال جور واجوری دارد. در عمل با آنچه از خودش میسازد به زندگیاش معنا میدهد.