یادداشتی بر رمان «قوها انعکاس فیلها»؛ نوشته پیام ناصر؛ نشر مرکز
در آغوش نورانی خیال
مهدیه کوهیکار
اساساً داستان و داستانسرایی یکی از هنرمندانهترین روشها برای درک بیشتر واقعیت و در برخی موارد فرار از واقعیت است، یک جور پارادوکس یا متناقضنما. یک جور درهمتنیدگی غلوآمیز واقعیت و خیال که خواننده یا شنونده را دعوت به حال بهتر یا درک رنجی عمیقتر میکند. این مهم کمابیش در تمامی آثار ادبیات داستانی دنیا به چشم میخورد تا خوانندۀ خسته از روزمرگیهای دنیا، با جادوی هنرخلاقۀ نویسنده، خویشتن خویش را، برای بهدستآوردن تعادل از دست رفته، به آغوش خیال اندازد.
خیال از دیرباز تاکنون محل بحث و تشتت آرای بسیاری از فیلسوفان و روانشناسان و متفکران بوده وسابقۀ اهمیت و کاویدن آن به افلاطون بزرگ میرسد. اما آنچه را میتوان وجه مشترک تمام این آرا و مباحثات گاه متضاد دانست این نکته است که خیال، هرچه هست، جوهرۀ اصلی هنر را تشکیل میدهد. خیال گرچه شالوده و بنمایۀ تمامی آثار هنری است اما کیفیت و کمیت آن از اثری به اثر دیگر و از دورهای به دورۀ دیگر متفاوت است؛ به عنوان مثال رویکردهای اخیر ادبیات غرب در قرن بیست و بیستویک منجر به خلق آثاری با مرزهای کمرنگ تخیل و واقعیت شده و حتی در برخی موارد به برداشتن این مرز انجامیده تا جایی که تخیل و فراواقعگرایی عنصر اصلی شده و واقعیت در حاشیه قرار گرفته. از این دست آثار میشود به آثار سورئالیسم یا رئالیسم جادویی اشاره کرد.
در نوشتار پیش رو قصد داریم به بررسی عنصر خیال در رمان «قوها انعکاس فیلها» نوشتۀ پیام ناصر بپردازیم؛ رمانی متفاوت که خیال سهم بزرگی از آن را به خود اختصاص داده. این بررسی را از دو دیدگاه روانشناسی و فلسفی انجام خواهیم داد.
در فرهنگهای لغت فارسی یکی از معانی درج شده ذیل واژۀ خیال این جمله است: «تصویر کسی یا چیزی که در آینه یا آب و مانند آن بیفتد.» به نظر میرسد نویسنده، صرفنظر از خودآگاه بودن یا ناخودآگاه بودن این انتخاب، به خوبی به این درک این معنی و مفهوم نائل شده و برای انتقال آن عینیترین تصویر انتزاعی را برگزیده؛ تابلوی مشهور «دالی» که در مرکز آن سه قو بر روی آبی کمعمق نظارهگر انعکاس تصویر خودند. تصویری متفاوت به شکل سه فیل بزرگ که اشاره به درک غیرقابل اعتماد حواس پنجگانۀ انسان از هستی دارد و بازگو کنندۀ حقیقتی بزرگ است. حقیقتی بزرگ با این مفهوم که قوها علیرغم واقعی و عینی بودن از تصاویر انتزاعی و خیالی فیلها کوچکتر دیده میشوند. در واقع «دالی» با خلق این تصویر و نویسنده با انتخاب و ارجاع چندباره به این تابلو به این حقیقت ژرف و عمیق پرداختهاند که آنچه باعث درک بهتر جهان هستی در این گذر کوتاه عمر (آب کم عمق دریاچه در تصویر) میشود نه چشم سر و حواس پنجگانه (قوها) که استفاده از قدرت خیال و بیاعتبار دانستن هرچه هست است تا انسان بتواند با عبور از ابزارهای شناختی محدود خود به آن درک و حظ بزرگ نائل شود (دیدن فیلها). در زبان لاتین نیز ارسطو، فیلسوف بزرگ یونانی، ریشۀ کلمۀ «فانتزیا» به معنی تخیل را کلمۀ «فائوس» میداند. «فائوس» به معنای نور و روشنایی است و ارسطو معتقد است همچنان که قوۀ بینایی بدون نور بهکار نمیآید نفس هم بدون صورخیال قادر به فکرکردن نیست.
بنابر آنچه گفته شد شاید بیراه نباشد اگر نگاهی متفاوت به انتخاب اسم «نورا» از جانب نویسنده داشته باشیم. در شبی تاریک که راوی با ذهنی خالی برلبۀ دنیا قدم میزند در پی حادثهای با زنی به اسم نورا روبهرو میشود. زن از تاریکی بیرون میآید، تابلوی بشارت «بوتیچلی» را به خاطر راوی میآورد، راوی به او نام بانوی درخشان میدهد و از آن پس، با استناد به سطور کتاب، تا سالها تخیل جزء جداییناپذیر زندگی او میشود. تخیلی که به گفتۀ راوی منشاء آن نورا است زیرا که «پایداری بدون تخیل ناممکن است» پس شاید بشود منشاء پایداری راوی را تا سالها این بانوی درخشان دانست. این سرچمشۀ تعادل. این منبع تخیل.
در علم روانشناسی، خیالپردازی یا فانتزی به دو جنبۀ متفاوت ذهن بشر یعنی خودآگاه یا ناخودآگاه اشاره دارد. در واقع فانتزی از نظر روانشناس بزرگ «زیگموند فروید» موقعیتی است که خالق آن امیال، اهداف، خواستهها و آرزوهای خود را توسط خیالپردازی آشکار میسازد. هرچند از دیدگاه روانشناختی خیالپردازی امری خوشآیند و لذتبخش است اما از آنجا که کلاژی است از غرایز، تجربیات، آرزوها و گاه هدفهای واپسرانده شده که بعضاً ناخودآگاه سر بر میآورد میتواند جنبههای مختلفی از شخصیت فرد را نشان دهد. «جورج وایلانت» معتقد است خیالپردازی یک مهرۀ مهم است که گاه در بزنگاه به صورت مکانیسم دفاعی و به شکل دفاعی نابالغ خود را نشان میدهد. حال با توجه به آنچه گفته شد آیا نمیتوان حملۀ ابتدایی زن چتربهدست در یک شب تاریک و خلوت را یک خطر و نشانهای از واقعیات و اتفاقات زندگی تلخ پیش رو دانست و فرشته انگاری نورا و اینهمانی صحنۀ صحبتکردن دو زن را با تابلوی بشارت «بوتیچلی» از نوع خیالپردازی دفاعی شمرد؟ یک نوع مکانیسم دفاعی که از طرف راوی شکل گرفته. راوی جوانی تنها و خیالپرداز است. خبری از جنس مؤنث در زندگیاش نیست. دانشجوی رشتۀ نقاشی است در تهران درندشت و شلوغ معاصر. در ارجاعات ذهنیاش مدام به نقاشیهای آبستره و انتزاعی رو میکند، فاقد درآمد مناسب است و از کودکی عادت به خیالپردازی دارد اما مادرش (یا شاید بتوان گفت واقعیات پیش رویش) دوستان خیالی (یا شاید بشود گفت امیدها و آرزوهایش) را از او گرفته، پس پناهبردن راوی، که در سراسر داستان بینام باقی میماند و میتوان او را نمونهای از انسان تنهای معاصر دانست، به سرچشمۀ تخیل نوعی واپس زنی تجربیات و واقعیات تلخ است.
همچنین نورای کوچک پس از مرگ و از دستدادن پدر، ازدواج مادر، تولد خواهر کوچک ناتنی و کوچ به خانۀ مادربزرگ، در دفاع از موجودیت خود دست به خلق شخصیت خیالیای به نام مانی میزند، با او حرف میزند و با او به سفر میرود. شاید حتی بتوان بلوغ جسمانی نورا پس از مواجهۀ با مانی را اشارهای به بلوغ و تکامل انسان در زمانی دانست که خیال و واقعیت در وجود او به هم پیوند میخورند.و همچنین بخشی از داستان را که نورای کوچک خیالی دست به تخیل میزند و شخصیت خیالی دیگری میآفریند میتوان تشبیه به جعبههای تودرتوی خالی شعبدهبازی کرد که درپی درآوردن خرگوش واقعی است، زیرا که «ما همه در درون خود یک شعبدهباز داریم.»؛ شعبدهبازی که به دنبال حقیقتی پنهان در جعبههای خالی و پوچ خیال است. حقیقتی شگرف که از دیدگاه فروید در تخیلات و فانتزیها پنهان است.
از نظر برخی فلاسفه قوۀ خیال آزادترین و مختارترین قوای ظاهری و باطنی نفس آدمی است. این قوه برخلاف قوای ظاهری و حواس پنجگانه مقید و محدود به امور محسوس نیست و میتواند قید و بندهایی را که عالم جسمانی و محسوسات بر بدن تحمیل میکنند بشکند و در فضایی ورای این عالم پرواز کند. تمثیل غار افلاطون و اشاره به تصاویر متحرک روی دیوار غار گواه این مدعاست. به هر روی از نگاه تعدادی از فلاسفه تخیل آینهای است در دست عقل که میتواند حقایق را به تصویر کشد. برخلاف روانشناسان که حس را در مقابل عقل قرار میدهند، فلاسفه صورت عقلی را ناشی از صورت حسی میدانند.
در بررسی اجمالی کتاب به نظر میرسد فلسفهای که نویسنده در خلال روایتهای مختلف داستان به آن اشاره کرده نوعی فلسفۀ وجودی است که اعتبار و ارزش و قداست بسیاری برای تخیلات آدمی قائل است. این را میشود در وارونگی عنوان تابلوی «دالی» و اسم کتاب نیز مشاهده کرد. در عبارت «قوها انعکاس فیلها» به وضوح اعتباردادن به فیلها که در واقع نه تصاویری حقیقی که تصاویری انتزاعیاند دیده میشود. این فلسفه اشاره به نوعی گمگشتگی و سرگشتگی در برابر ذهنیات و نوعی غوطهورشدن در تصاویر دارد که باعث هماهنگی با دنیای بیرون میشود. همانگونه که از زبان سمیر، شخصیت دوگانۀ داستان میشنویم: «جهان شبیه حوضچهی پرآبی است که میتواند تصویر خود را در آن ببیند و تنها زمانی چنین اتفاقی میافتد که با تقلا کردن برای توضیح و تفسیر آن، آب حوضچه را برهم نزند. در چنین وضعیتی سرانجام ذهن پویاییاش را از دست میدهد و از حرکت میماند و حیرت از راه میرسد.»
نمونۀ دیگر این بینش و جهانبینی در آخرین رمان پیام ناصر اتفاقی است که برای موجود میکروسکوپیای به نام آقای مسطح میافتد. این موجود که روی یک توپ پینگ پنگ زندگی میکند، تنها راه نجات خود از زندان انفرادی را نه رفتن به چپ و راست و یا جلو و عقب که بالا رفتن میداند یعنی کاری که از دایرهی محسوسات او خارج است. پس بهناچار لحظات پایانی زندگی خود را به تخیل و غوطهور شدن در ثانیهها و لذتبردن از آنها میگذراند و ناگاه آن حقیقت محض چهره میگشاید و زندانی خود را بالای زندان و در دنیایی بسیار بزرگ میبیند و آزاد و رها در فضا حرکت میکند. تجربهای منحصربهفرد. تجربۀ لحظۀ جاودانگی.
به نظر میرسد آنچه سوژه و دغدغۀ نویسندۀ رمان بوده ، فارغ از هر منظر و رویکردی در موضع تخیل، انسان معاصر و تنهاییهای اوست و یافتن پاسخ این پرسش که آیا میشود معمای تنهایی او را در این آشفته بازار حل کرد و آنگونه که از شواهد برمیآید نویسنده چاره را در پناهبردن به تخیل و گرهزدن آن با واقعیت میداند. نوعی هنر ناب و مگر نه این که هنر خود تخیل تجسم یافته است؟
نویسنده با خلق شخصیتها و روایتهای متعدد واقعی (آبام و ساحره) و فرا واقعی (نورا و مانی) این بینش و نگاه را در تار و پود رمان تنیده. گویی خیال و واقعیت که واژههایی متضادند در اتصال با هم همه چیز را به حالت تعادل برمیگردانند. درست مثل بازی هگز که برنده وقتی برنده است که دو ضلع مقابل را به همدیگر وصل کند. اما آنجا که کفۀ یکی از آنها، خیال یا واقعیت، سنگینتر شود تعادل بههم میخورد و سقوط آغاز میگردد. در فصل آخر رمان هنگام مواجهه و رویارویی راوی با نورای واقعی و گسستهشدن اتصال رویا و تخیل او با حقیقت ما شاهد این سقوط هستیم.
بیجهت نیست که راوی در جملات پایانی کتاب، به جای پرداختن به نورا و فکرکردن به او، سراغ همسلولی خود میرود و دربارۀ او تخیل میکند، همسلولیای که فقط یکبار او را دیده. یکجور پایانبندی طنزگونه که تلخی پنهانی در بر دارد؛ اینکه رشتۀ اتصال بین تخیل و واقعیت تا همیشه برقرار نخواهد ماند؛ زیرا که «زندگی از میز بازی ما بسیار بزرگتر است.» با این همه انسان از ابتدا تا کنون هیچگاه دست از بازی نکشیده و نخواهد کشید، زیرا که ذاتاً خواهان تعادل است و عطش بسیاری برای رسیدن به آن حقیقت ناب دارد، حقیقتی شگرف که تعداد انگشت شماری به آن رسیدهاند.