یادداشتی بر رمان «روز دیگر شورا»؛ نوشته فریبا وفی؛ نشر مرکز
ماندالای رهایی
مهرو پیرحیاتی
فریبا وفی یکم بهمن ۱۳۴۱ در تبریز به دنیا آمد و داستاننویسی را از سالهای آغاز جوانی شروع کرد. اولین داستان او سال ۱۳۶۷ در مجله آدینه به چاپ رسید و هشت سال بعد نخستین مجموعه داستان خود را منتشر کرد. وی در کارنامۀ ادبی خود پنج مجموعه داستان و هفت رمان دارد. رمانهایش به زبان انگلیسی، ایتالیایی، آلمانی، فرانسوی، نروژی، اسپانیایی و تک داستانهایش به زبانهای ادبی، ژاپنی، عربی، سوئدی، ترکی و ایسلندی ترجمه شدهاند. وی همچنین دیوان پروین اعتصامی را به نثر ساده برای نوجوانان بازنویسی کرده است. «رویای تبت» اولین بار در سال ۱۳۸۴ منتشر و برندۀ جایزۀ گلشیری و مهرگان ادب شد. این رمان تا کنون در ایران بیش از بیست بار تجدید چاپ و سال ۱۳۹۶ (۲۰۱۷ میلادی) برندۀ جایزه لیتپروم (Litprom) آلمان شده است. وی همچنین از بین ده نویسندۀ آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به خاطر رمان «ترلان» که به زبان آلمانی در این کشور منتشر شده نیز، به عنوان نویسنده سال انتخاب شد. «پرندۀ من»، «وقتی ماه کامل میشود»، «رازی در کوچهها»، «بعد از پایان» و «روز دیگرِ شورا» سایر رمانهای او محسوب میشوند. همچنین «در عمق صحنه»، «حتی وقتی میخندیم»، «در راه ویلا»، «همۀ افق»، و «بی باد بی پارو» نیز مجموعه داستانهای این نویسندهاند.
«روز دیگرِ شورا» مانند اغلب رمانهای این نویسندۀ نام آشنا به دغدغههای زنان پرداخته است. رویکردی جامعهشناختی و روانشناختی مملو از نکات ریز اما چالشبرانگیز. داستان روز دیگرِ شورا روایت زندگی زنی به نام شوراست که همراه خانوادۀ سنتی همسرش زندگی میکند. نویسنده با زبان ساده و روان به چالشهای زندگی و دغدغههای بیرونی و درونی او پرداخته است. شورا به همراه خانوادۀ همسرش در یک ساختمان اما در آپارتمانهای مختلف زندگی میکند. خانوادهای سنتی با قوانین خشک که زندگی او را به مرور به یکنواختی میکشاند. بیهدفی که برای فرار از به فردی به نام ژان پناهنده میشود. پناهگاه ناامنی که او را به سمت و سوی مخالف زندگی اکنونش میکشاند.
فریبا وفی به خوبی توانسته مشکلات زن جامعۀ ایرانی را در خانوادههای سنتی و همچنین اجتماع مردسالار به مخاطب نشان دهد. دغدغههایی مانند نفهمیدن یک زن، نداشتن درک متقابل در همسرداری، نداشتن حریم خصوصی و اجتماعی، طلاق عاطفی، تفاوت نسلها و نداشتن استقلال مالی و عاطفی. این دغدغهها و بیشمار موارد دیگر در اغلب زندگی زنان جامعههای مردسالار دیده میشود که در بطن جامعه میتواند علاوه بر مشکلات روحی روانیِ فردی در سطح وسیعتر به انحرافات اجتماعی کشیده شود. شورا بعد از چندین سال زندگی در روزهایی که به دوران میانسالی وارد میشود دچار تغییراتی در درون و بیرون میشود که به مرور او را دچار تزلزل شخصیت و در پایان رمان به کشف هویتی جدید از خود میرساند. تلاش شورا مانند بسیاری از زنان سعی بر داشتن هویت مستقل است. خواستهای که مادام همراه هر انسانی فارغ از جنسیت وجود دارد که در مردان به علت موارد بسیار به راحتی به دست میآید و برای زنان در خانوادههای سنتی و حتی گاه مدرن فقط با رفتن به مدرسه، دانشگاه، ازدواج و مهاجرت شکل میگیرد. این موضوع اغلب به نوعی به دلیل ضرورت فرار از محیط بسته، ناآرام، متعصب و زورگوی خانوادهاست؛ بنابراین اولین سؤالی که به ذهن متبادر میشود این است که آیا راه حلی برای حل چنین معضلاتی در زندگی زنان وجود دارد؟ آیا نیاز به تغییر درونی است؟ یا باید در نظام و ساختار خانوادهها و جامعه اتفاق بیافتد؟ نویسنده به مرور در روند داستان بدون قضاوت آرام آرام مخاطب را به چالش میکشد.
وفی زاویه دید رمان را سوم شخص محدود به ذهن انتخاب کرده تا به راحتی بتواند به درونیات هر شخصیت بپردازد. داستان با دو خط داستانی روایت میشود؛ یکی زندگی او در ایران از آغاز آشنایی با همسرش و دیگری در ارمنستان. داستان مثل یک دایره از همان نقطه که شروع میشود یعنی در فرودگاه، همانجا نیز به پایان میرسد، سیری برای رهایی.
وفی علاوه برمفهوم آزادی فردی، زنیَت (Womanhood) در جامعه را نیز بررسی میکند. اصطلاحی مبنی بر معناهای مثبت و منفی واژه زن که میتواند براساس تجربههای هر زنی به نام زن خوب و زن بد تقسیمبندی شود. رخشان مادرشوهر شورا زنی سنتی است که تصویری آرمانی از زنانگی در ذهنش وجود دارد. تصویر خشک و سنتی که هر زنی را با آن میسنجد. زن خوب همان زنی است که رخشان و منصور میستایند با ویژگیهای زن مطیع، پاکدامن، خانهدار، زیبا، عاشق همسر، همسر کدبانو، مادر نمونه، در حاشیه بودن و زیر ستم و سرکوب احساسات. شورا میخواهد از نقش زن فرشتهخو یا فرشتۀ خانه خارج شود و خودش باشد. به نوعی زن باشد اما زن نباشد. تضادی که او را مقید میکند نقاب از چهره بردارد و خود واقعیاش را نشان بدهد. (رهایی از قیودی که دست و پایش را بسته است) رمان «روزِ دیگر شورا» در اصل نشاندادن سلطه و قدرتی است که یک فرد یا گروه بر دیگران اِعمال میکنند. این اِعمال قدرت صرفاً اقتصادی، نظامی، فنی نیست بلکه جنبۀ عاطفی، فرهنگی و روانی هم به دنبال دارد که در افراد زیر سلطه، سبب نوعی احساس حقارت، عدم امنیت، عدم اعتماد به نفس و بیهویتی میشود. مانند سلطۀ رخشان و منصور بر شورا و ملوک.
شورا در مقطعی از زندگی احساس میکند باید از جهانی که در آن زاده شده، رشد یافته و هماکنون زیست میکند، خارج شود تا بتواند جهان بیرون و شاید بهتر است بگویم جهان خودش را کشف کند. این انتخاب هرچند برای او نشاطآور و به نوعی تنها نقطۀ روشن زندگیاش است، اما استرس و وحشت نیز به همراه دارد و این موضوعی است که تا اواخر رمان دیده میشود.
مجموعه ارزشهای فرهنگِ مردسالار که بر پایۀ معیارهای مردانه استوار است، میتواند به پیشداوریهای مردانه دامن بزند. با این تعریف میتوان گفت هر نظری که وجوه زندگی زنان را انحراف از معیار تعبیر کند، مردمحور است و نمیتواند درک درستی از جهان زنان داشته باشد؛ درک متقابلی که به فهم مشترک منتهی شود.
همانطورکه خوانندۀ فرهیخته میداند ادبیات، تجلی شگفتیهای روح و روان آدمی است در برخورد با خود و جهان پیرامونش. این سرگشتگیها و هیجانات روح میتواند سایهای از سرگذشت وجودی او باشد و او برای رهایی از این سایه باید بیوقفه تلاش کند تا بتواند مثل پروانهای از پیله رها شود. گاه این رهاشدن ملزم به جدایی از دیگران میشود. جدایی که در داستان با عنوانهای متفاوتی از آن یاد میشود: شورا بعضی وقتها دوست دارد؛ فقط بعضی وقتها؛ خواسته بود گم و گور شود؛ غیبشدن؛ گمشدن؛ مردن وسط مهمانی و وسط شلوغیها و الی آخر.
داستان علاوه بر وجه هنری آن، اگر با ایدئولوژی و جهانبینی درست نسبت به مسائل و معضلات روز هر جامعهای نوشته شود میتواند اثری قابل توجه باشد و تأثیرات دوسویه در جامعه بگذارد. گاهی این تأثیرات متضاد به علت داشتن درد مشترک از مرزها عبور میکند و تحولات اجتماعی و سیاسی پدید میآورد. مانند اکثر انقلابهای سراسر جهان که میتواند مرهون ادبیات باشد؛ خصوصاً ادبیات داستانی، چرا که هنر و ادبیات یکی از چند ابزار مهم و کاربردی در هر جامعه است.
شورا مثل هر زن ایرانی دچار محدودیتهایی است که قبل از اقدام به هر کاری باید ابتدا به یک تفکر مستقل میرسید تا بتواند هویت مستقلی داشته باشد. چه چیزی باعث شده که عنان و اختیار زندگی از دستش خارج و اینچنین آشفتگی در زندگیاش هویدا شود. این رمان میتواند تلنگری باشد برای همۀ زنان. هر زنی از خودش بپرسد چقدر در طول زندگیام مستقل عمل کردم؟ آیا تنها زندگیکردن برایم مشکل است یا از آن فرار میکنم؟ برای فرار از تنهایی به چه چیزهایی روی میآورم؟ به معنویت چنگ میزنم یا مانند شورا پناهنده به ژان. چسبندگی عاطفی دارم یا خیر؟ آیا فشار جامعه و اطرافیان برایم مهم است یا نه؟ آیا دوست دارم خلاف جهت آب شنا کنم؟ اما خودم باشم و تاوانش هم هر چه باشد بپردازم؟ خودی که بتواند چهل یا پنجاه سالِ زندگی نکرده را از سر بگیرد؛ بدون ترس وعذاب وجدان.
گاهی خانوادهها آنقدر چارچوبهای سفت و سختی را برای زنان و دخترانشان وضع میکنند که حتی احتمال خطاهای طبیعی را از آنها میگیرند و این میشود که از خانواده رویگردان میشوند. شورا با شوهر، مادرشوهر و همچنین با افراد خانوادۀ خودش درگیری ذهنی داشت؛ چون از ابتدا نه در خانوادۀ خود پذیرفته شده بود و نه در خانوادۀ همسر. بنابراین به اولین شخصی که به او احترام و توجه نشان داد علاقهمند شد. فهم و درکی که از رنج کشیدن به دست بیاید آگاهی است که فقط به وسیله خودت به دست میآید. گاهی باید خراب کنیم تا بتوانیم بسازیم. این مسئله خیلی دشوار است و تنها کسانی میتوانند درک عمیقی از این موضوع داشته باشند که این راه را تا به انتها رفته باشند. البته باید بهای آن را هم پرداخت. این مسیر گاهی چنان تو را میسازد که میشوی جویندۀ حقیقت و گاه چنان تو را گمراه میکند که میشوی گمگشۀ راه. به نظر حقیر این هر دو بهتر است از ماندن و سکون که اگر اینطور بود درختان بهترین مسافران زمان و مکان بودند.
نویسنده در انتهای رمان، شخصیت اصلی داستان را در مقابل خودش قرار میدهد. حال او باید مسیری را که رفته بازگردد اما به گونهای دیگر و با آگاهی دیگر. حالا او شخص دیگری است که پذیرفتنش شاید برای خودش هم سخت و عذابآور باشد و اگر نتواند با آن کنار بیاید قطعاً دچار چالشهای دیگری میشود. هویت جدید میتواند نه تنها برای او مثمر ثمر نباشد که تکرار این مسیر نیز ممکن است آسیبزننده باشد.