یادداشتی بر رمان «کنام» نوشته سعید کاویانپور؛ نشر چشمه
تکثر قدرتی بزرگ در حفرههایی کوچک
مریم بیرنگ
رمان رسالتی فراتر از یک متن سرگرمکننده دارد و به زعم من هر قدر در این حیطه به حوزۀ ادبیات جدی نزدیکتر میشویم این رسالت را غنیتر خواهیم دید. کنام روایت ساکنین یک مجتمع مسکونی قدیمی است. ساکنینی که تصمیم دارند این ساختمان رو به ویرانی را از نو بسازند.
در فصل نخستین، پیرنگ کلی داستان مشخص میشود و سپس وارد دریچههای تازهای به اتفاقها، جزئیات و شخصیتهای داستان خواهیم شد. به نظر من کنام دو مدل خوانش (بسته به جنس سلیقه و انتظار خواننده از یک رمان جدی) در اختیار مخاطب میگذارد. مخاطبی که میتواند در نگاهی کلی خوانشی رئالیستی از آن داشته باشد، به مسائل اجتماعی و روابط جمعی و فردی شکلدهنده داستان بیاندیشد و با ماجراهای این قصه همراه شود. خوانش دوم مربوط به خوانندهای است که علاقه دارد لایههای معنایی دیگری را در بستر این روایت بیابد، خود را وارد نظامهای نشانهای آن کند و از جزء به کل و از کل به جزئیاتی ناگفته در داستان برسد.
کنام را میتوان محلی برای نمایش تکثر قدرت دید، محلی که میتواند نمادی از جامعهای بزرگتر باشد؛ آنچه دیدنیست سطوح مختلف از آگاهی است. تلاش برای در انداختن طرحی نو که برای هر یک از نمایندگان نظامهای فکری آن معنا و مقصودی متفاوت دارد. از آنجایی که من ایستادهام و به نزاعها و کشمکشهای این روایت مینگرم، ایدۀ درخشان مستتر در متن، توزیعشدگی قدرت است. همان چیزی که مانع شکلگرفتن تغییری اساسی در روند این ماجرا میشود. آنچه بهبود را عقب میاندازد و هدف واحد و متعالی را قربانی تمایلات شخصی و سودجویانۀ افراد میکند. ابرساختارهایی فرهنگی، اقتصادی و سیاسی که ابزار لازم برای سرکوبکردن را در اختیار بخشهای مختلف «قدرت» میگذارد. اینجا از قدرتی حرف میزنم که به تعبیر فوکو حق مادرزاد کسی نیست؛ دستگاهی است که همه درگیر آنند و سازوکاری که بر همه اِعمال میشود، چه کسانی که مجری آن هستند و چه کسانی که قدرت بر آنها اعمال میشود.
تمام شخصیتهای کنام تا جایی که میتوانند از ابزار قدرت برای اِعمال به دیگری استفاده میکنند و دائماً در جایگاه مفعول هم دیده میشوند. این نمایش تمامعیار همان قدرت متکثری است که اجازه تحولی بزرگ و رو به بهبود و ثبات را نمیدهد. چنین قدرتی تا تسلط بر بدن دیگری میتواند پیش برود و هر نوع مفهومی را در ذیل خود تعریف کند و جای دهد. چنان که در صحنهای از داستان وقتی آذر با شاهین در خانۀ شخصی خود خلوت کرده است، همسایهها پشت در خانه میآیند، کلید میاندازند و در پی اعمال قدرتشان بر حریم خصوصی و بدن «دیگری» هستند.
از دیدگاه فوکو، «قدرت مفهومی مولد است که از طریق فرایند نرمالیته، افراد را در جهت حفظ منافع خود کنترل میکند. این قدرت در معنای مدرن خود در تمامی لایههای اجتماعی و روابط فردی وجود دارد و خارج شدن از آن امکانپذیر نیست؛ بنابراین مقاومت در برابر آن به ناچار باید از درون قدرت انجام گیرد.» در تأیید این مسئله خانم عالمی (یکی از همسایهها) با آتوهایی که از حاجی دارد – همسایۀ دیگری که آمده، سند محرمیت میخواهد و به عنوان پشتوانه از نهاد قدرت قویتری مثل پلیس برای اعمال نظر خود استفاده میکند – سر میرسد؛ در جهت حفظ منافع خود مقابل حاجی میایستد، مقاومت از درون شکل میگیرد و غائله ختم میشود. این مسئله بارها در روابط نه چندان پیچیدۀ اهالی یک ساختمان شکل میگیرد و مفاهیمی وسیع را در این راستا تبیین و به اشکال مختلف بازتولید میکند. چیزی که من علاقه دارم به آن «پلات داستانی خردمندانه» بگویم. پلاتی که درآن مهمترین عناصر مانند آکسیون، دیالوگ، ایستایی یا پویایی شخصیتها و عناصر مکملی چون توصیفها و صحنهپردازیها در خدمت به قوام رساندن سطح معنایی جدیتری هستند.
ویژگی قابل توجه دیگر این رمان شخصیتپردازیهای صورتگرفته در آن است. چنانکه خردهروایتهایی که کلان روایت کنام را شکل میدهند پلاتهایی شخصیتمحور هستند که با وحدتی معنایی منجر به تشکیل اجتماعی نمادین شدهاند. شخصیتهای فرعی (پژمان، زینب، حاجی، همسر و فرزندان حاجی، خانم عالمی، وارتان، شروین، فریدون و سیما) نیز به اندازه شخصیتهای اصلی (شاهین و آذر) پردازش شدهاند و دارای تشخص هستند. شاید تنها موردی که میشود به عنوان تیپ مثال زد، بنگاهی محل است. شخصیتهایی که ما در رمان میبینیم هر کدام تراشههایی از بدنۀ جامعه، کتابها، روزنامه و رسانههایی هستند که تا به حال با آنها مواجه شدهایم، آنقدری آشنا که خودمان را در آنها میبینیم و آنقدری دور که آدمهای دیگر را.
لایههای روانکاوانه در پردازش شخصیتها بسیار دقیق و در عین حال با کنشها و توصیفاتی عادی از میان داستان سربرآورده است. ارجاعات به گذشتۀ این شخصیتها کارکردهایی ساختاری در روابط علت و معلولی این کاراکترها دارد. مسائلی که جزئیات روانشناختی شخصیتها و اتفاقات این روایت را درهم چفت و بست میزند. به طور مثال توصیفات شخصیت منصور (پدر آذر)، گرهگشایی رفتارهای او و وارتان در صفحات پایانی داستان و سپس اشاره به ویژگیهای رفتاری آذر در طول روایت، علت اختلال شخصیت نمایشی آذر را تبیین میکند؛ پرداختن به عقبۀ خانوادگی زندگی شاهین و رابطۀ ناتمام با پدری معتاد و ولنگار در صدد تکمیل علت انزواطلبی و روابط عاطفی ناتمام و شکستخورده شاهین با زنهای زندگیاش است؛ از این رو حضور شخصیتهای تیپیک، خاموش یا مرده داستان هم نقشی پیشبرنده و تکمیلکننده در روال داستان دارند.
خوانندگان یک اثر داستانی همواره به دنبال نوعی ثبات، انسجام در پرداخت شخصیتها و پیرنگ داستانی هستند. تناسبات رفتاری، کنشی و یک دستی دیالوگها یکی از توانمندیهای نویسنده در نگارش یک روایت ساختارمند در این زمینه است؛ مسئلهای که سعید کاویانی با دقت یک روانکاو و جامعهشناس در خلق شخصیتهای رمانش به کار گرفته است. آنچنان که فروم، روانکاو و جامعهشناس آلمانی نیز توضیح داده است «قرن حاضر نگرانیها، تنهایی و انزوای فزایندهای را به همراه آورده است. فروپاشی دین، پوچی و بیهودگی سیاست، ظهور “انسان تشکیلاتی از خودبیگانه” طبقه متوسط شهری را از جهتگیری و احساس ایمنی در جهان بیمعنی و بیمحتوا محروم ساخته است» این احساس، انسان را به سوی سه مکانیزم روانی قدرتطلبی، ویرانگری و همنوایی بیاراده سوق میدهد و این همان موضوعی است که در طول این روایت شرح و بسط داده میشود. هر کدام از شخصیتهای کنام را میتوان زیر لنز یکی از نظریات روانکاوانه قرار داد و به تفصیل بررسی کرد که در حوصله این نوشتار نمیگنجد و اشاره به آن صرفاً برای صحهگذاشتن بر شخصیتپردازیهای عمیق و حسابشده این رمان است.