علیرضا ایرانمهر در گفتوگو با کافه داستان:
داستان شیوهای منحصربهفرد برای شناخت زندگی است
سمیه سیدیان: علیرضا محمودی ایرانمهر متولد ۱۳۵۳ است. نویسنده، مدرس داستاننویسی و فیلمنامهنویس. مجموعهای از آثار سینمایی و تلویزیونی و رادیویی و مقالات و پژوهشهای ادبی در کارنامه نویسندگی او دیده میشود. ایرانمهر برنده و نامزد جوایز ادبی متعددی است و در سالهای اخیر نام او را بیشتر به عنوان داور یا برگزارکننده جشنوارههای ادبی میبینیم. در ده سال گذشته ترجمه آثاری از این نویسنده به عنوان نمایندۀ ادبیات معاصر فارسی در گوشه و کنار جهان نیز بوده است. مجموعههای «بریم خوشگذرونی»؛ «ابر صورتی»؛ «بارونساز» و رمانهای «فریدون پسر فرانک» و «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» از آثار منتشر شدۀ اوست که همین آخرین اثر، بهانۀ گفتوگوی ما با او بود:
***
کافه داستان: شما طی سالهای گذشته نویسندۀ پرکاری بودهاید، مجموعه داستان «بریم خوشگذرونی»، «ابر صورتی» رمان «فریدون، پسر فرانک» و مجموعه داستان «بارونساز» که هر کدام سبک نوشتاری، فرمی و محتوایی خاصی را به مخاطب ارائه میکنند. این تعدد سبک یا به نوعی بازی فرمی به عمد انتخاب میشود و تغییر میکند یا فقط نوعی تجربهگرایی نویسنده بوده است؟
علیرضا ایرانمهر: خب واقعیت این است که من خود را نویسندۀ پرکاری نمیدانم. این چند کتاب حاصل بیش از بیست سال کار پیوستۀ نویسندگی است که به گمانم کارنامۀ کم مایهای به شمار میرود. اما آرزومندم و تلاش میکنم بتوانم در سالهای آینده کمی آن را جبران کنم و دست کم بخشی از داستانهایی را که همیشه آرزوی خلقشان را داشتم بنویسم. تنوع در شیوۀ نگارش و فرم و گونۀ داستانهایم تا حد زیادی به ماهیت خود این آثار برمیگردد. مثلاً رمان «فریدون، پسر فرانک» روایتی اسطورهایست. پس کاملاً با داستانی مثل «بارونساز» که زندگی روزمرۀ زنی در تهران معاصر را روایت میکند فرق دارد. همیشه دوست داشتهام ذهن و زبانی انعطافپذیر داشته باشم که بتوانم فضا و موقعیتهای متنوعی را خلق کنم. احساس میکنم این تنوع و انعطافپذیری باعث میشود هستی و وجود وسیعتری را در جهان داستان تجربه کنم. انگار این شانس را یافتهام که به جای چند نویسنده به طور همزمان درون کالبد خودم زندگی کنم.
کافه داستان: جزئیات صحنه، عواطف شخصیتها و لحظهپردازیهای خاص در داستانهای شما جایگاه ویژهای دارند. شما بر چه اساسی به این انتخاب رسیدهاید؟ آیا این حجم از اطلاعات در مورد احساسات شخصیتها و راویها، خواننده را در برابر طوفان اطلاعات و رویدادها قرار نمیدهد و به زبانی دیگر کسالت بار نمیشود؟
ایرانمهر: صحنه و شخصیت و زمان همه از عناصر اصلی روایت داستانی هستند. میزان و چگونه استفاده از هر کدام به ساختار و ریتم آن آن داستان وابسته است. مثلاً در داستان «ابر صورتی» که شخصیت تحت تأثیر محیط اطراف خود است و از خود ارادهای ندارد من ناگزیر بودهام که محیط را بیشتر توصیف کنم. برای همین میزان توصیف و عناصر ساخت صحنه بیشتر از حد معمول است. اما در رمان «فریدون پسر فرانک» این تصویرسازیها بسیار کمتر و اساساً متفاوت است. اما به طور کل من سالهاست که با دو مشکل بزرگ در ادبیات معاصر ایران درگیرم. نخست اینکه بسیاری از روایتهای ما بیش از حد خودخواهانه است. یعنی نویسنده عواطف راوی یا قهرمان خود را ملاک قضاوت نسبت به هر چیزی قرار میدهد و از تنوعی عاطفی دیگر شخصیتها چندان خبری در داستان نیست. دوم کمرنگبودن جهان واقعی و عینی و ملموس در داستانهاست. انگار قصهها بیشتر از آنکه در جهان واقعی ساخته شوند یکسره در ذهنیتهای عموماً مهآلود راوی یا قهرمان داستان رخ میدهد و این از شفافیت داستان میکاهد. من سالهاست با خودم و داستانهایم گلاویزم تا شاید بتوانم از این دو درد بزرگ رها شوم.

من سالهاست که با دو مشکل بزرگ در ادبیات معاصر ایران درگیرم. نخست اینکه بسیاری از روایتهای ما بیش از حد خودخواهانه است. یعنی نویسنده عواطف راوی یا قهرمان خود را ملاک قضاوت نسبت به هر چیزی قرار میدهد و از تنوعی عاطفی دیگر شخصیتها چندان خبری در داستان نیست. دوم کمرنگبودن جهان واقعی و عینی و ملموس در داستانهاست
کافه داستان: «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» رمان تازه منتشر شدۀ شماست. هر رمانی ایدۀ اولیۀ خودش را از جایی وام میگیرد. در مورد این رمان به چه شکل بوده است؟ کمی از فضای این رمان بگویید که فکر میکنم بعد از انتشار مجموعه داستان «بارونساز» در سال ۸۶ درگیر نوشتن آن بودهاید.
ایرانمهر: بله این جدیدترین کار منتشرشده از من است. تم این داستان یکی از چند تم اصلی رمان دیگریست به نام «حافظخوانی خصوصی». در واقع رمان «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» قرار بود یکی از فصلهای رمان «حافظخوانی خصوصی» باشد. اما بعد متوجه شدم این فصل بیش از حد مستقل شده است و در ساختار کلی رمان نمیگنجد. هر بخش تازهای را که از آن مینوشتم در گوشم زمزمه میکرد: «من زندگی شخصی خودم رو دارم». مثل پاجوش نخلی قدیمی که میتواند خود نخلی تازه باشد. برای همین تصمیم گرفتم به شکلی جداگانه آن را کامل کنم و در زمینی دیگر بکارم تا از آن رمانی تازه سبز شود. رگههایی از تم و فضای «بارونساز» در این رمان هم دیده میشود، اما تم اصلی آن به کل جدا ست. به طور خلاصه تم اصلی رمان این جمله است: «ما هرگز یک نفر نیستیم!» زندگی و سرنوشت ما مثل ابر از میان هم عبور میکند و من در همین لحظه سرنوشت و تجربه و زندگی هزاران نفر دیگه را درون خود دارم و بر آنان تأثیر میگذارم.
کافه داستان: پس میتوان گفت که تم اصلی رمان «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» مسألۀ شخصیت و هویت است؟
ایرانمهر: بله میتوان چنین گفت. اما مسئلۀ اصلی داستان نشاندادن یا ساختن شخصیتی ویژه نیست، بلکه بهچالشکشیدن معنای شخصیت و هویت فردیست. ما در این رمان با آدمهایی روبهرو میشویم که فکر میکنند فردی مستقل هستند اما بعد با بخشهای بیگانۀ بسیار در وجود خود روبهرو میشوند که غافلگیرشان میکند. انگار بسیاری از بخشهای وجودشان از روی زندگی و وجود دیگران کپی شده است و هر کاری که میکنند بر روی زندگی دیگران تأثیر میگذارد. آدمهایی که بازتاب خودشان را در دیگران می بینند و در دهها زندگی دیگر تکثیر و منتشر میشوند.
کافه داستان: این توصیف شما مرا به یاد داستانهای روانشناختی میاندازد ولی هنگام خواندن رمان «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» احساس این را که در حال خواندن اثری روانشناختی هستم نداشتم؟
ایرانمهر: خب اگر واقعاً اینطور باشد بسیار مایه خوشحالی و خوشبختی من است. چون نویسندگی تا حد زیادی شبیه شعبدهبازیست. اگه شما ببینید و بفهمید شعبدهباز چگونه کبوتری را از آسیب خود بیرون میآورد مسحور او نخواهید شد. شعبدهباز زمانی میتواند شما را تحت تأثیر قرار دهد که هرگز کبوتر پنهانشده در آستینش را نبینید. به همین ترتیب داستان زمانی میتواند شما را عمیقاً تحت تأثیر قرار دهد که به راحتی نتوانید عناصر و نشانههایی آشکاری از روانشناسی، فلسفه یا هر دانش دیگری را آشکارا در آن ببینید. در داستان همه چیز باید به شکلی پنهان و ناگزیر تأثیر خود را بر ذهن شما برجای بگذارد. اما به شکلی خیلی سربسته و خلاصه میتوانم بگویم این رمان، داستان زنی است که در غروب یک جمعه غمانگیز ناگهان متوجه میشود میتواند شوهر ملالآورش را که علیرضا نام دارد به شکل نسخۀ کاملتری از آدمی که هست تکثیر کند و هر بار آدم در تهران تغییر میکند یا اتفاق عجیبی در گوشهای از آن رخ میدهد. آدمها و اتفاقهایی که کمکم مثل حلقههای زنجیر به هم گره میخوردند…
کافه داستان: چندین سال است که نام «حافظخوانی خصوصی» بسیار از شما شنیده میشود. رمانی که هنوز منتشر نشده با این حال بریدههایی از آن در فضای مجازی دستبهدست شده است. با توجه به همین بریدهها به نظر میرسد این رمان ایده متفاوتی دارد. به نظرتان این روند بر انتشار، بازخورد و دیدهشدن کتاب چه تأثیری دارد؟
ایرانمهر: زمانی که کتاب منتشر شود، خود خواهید دید که همین شکل انتشار بریدههای کتاب خود بخشی از داستان اصلی رمان بوده است. فضای مجازی یکی از موتیفهای اصلی این رمان است و عین آنچه در ده سال از بریدههای این رمان در فضای مجازی شاهدش بودید در خود رمان هم اتفاق میافتد.تجربههای پیشین من نشان میدهد انتشار یک اثر در فضای مجازی به انتشار رسمی و کاغذی آن کمک میکند. مثلاً داستان «ابر صورتی» پیش از انتشار چند صد هزار بار در فضاهای گوناگون تکثیر شده بود و بسیاری آن را خوانده بودند، اما کتاب آن نیز با استقبال روبهرو شد و ظاهراً جزو کتابهایی ست که زیاد در قفسۀ کتابفروشیها باقی نمیماند.
کافه داستان: نام «حافظخوانی خصوصی» کمی برای یک رمان غیرمعمول نیست؟
ایرانمهر: این رمان جز این نامی نمیتواند داشته باشد. چون گفتوگوی زن و مردیست که به طور خصوصی از طریق بیتهای حافظ با هم حرف میزنند. این شبیه شکلی از فالگرفتن وارونه است که لحظههایی از زندگی واقعی معنای خود را در شعرهای حافظ جستجو میکنند. این رمان پر از آدمهایی ست که حرف یکدیگر را نمیفهمند، اما با شعر حافظ و تفسیر معنای پنهان و خصوصی آن به درکی تازه از خود و دیگری میرسند.

خیلی سربسته و خلاصه میتوانم بگویم این رمان، داستان زنی است که در غروب یک جمعه غمانگیز ناگهان متوجه میشود میتواند شوهر ملالآورش را که علیرضا نام دارد به شکل نسخۀ کاملتری از آدمی که هست تکثیر کند و هر بار آدم در تهران تغییر میکند یا اتفاق عجیبی در گوشهای از آن رخ میدهد. آدمها و اتفاقهایی که کمکم مثل حلقههای زنجیر به هم گره میخوردند…
کافه داستان: با توجه به سالها سابقه در داستاننویسی، تدریس و داوری جشنوارهها وضعیت داستاننویسی امروز ایران و نویسندههایی را که شوق انتشار نخستین کتابشان را دارند، چگونه ارزیابی میکنید؟
ایرانمهر: اگر از نزدیک نگاه کنیم آشفته بازار غمانگیزیست. نویسندگان بسیاری با وجود استعداد و آثار خوب متأسفانه هیچوقت موفق به انتشار کار خود نمیشوند یا اگر کتابی هم منتشر کنند چنانکه شایسته است دیده نمیشود. همزمان انتشار انبوهی از آثار داستانی بیکیفیت و تبهای فصلی که هر چند وقت یک بار در جامعۀ ادبی ایران اپیدمی میشود، عوامزدگی و کممایه بودن آثار نویسندگان و … فضای ادبیات معاصر ما را ملالآور و هرز کرده است. یافتن راهی در این مهلکه برای بسیاری از نویسندگان جوان سخت است. ولی اگر از دور نگاه کنیم تکاپوی بیوقفه و حماسی ملتی پر شور را میبینی که با وجود تلفات سنگین و ناکامیهای دردناک همچنان برای رشد و اعتلای فرهنگی خود تلاش میکنند. جامعهای پویا که با سرعتی زیاد انبوهی از نویسندگان را به بار میآورد. هر چند بسیاریشان در همان آغاز راه از نفس افتاده و نابود میشوند اما از همین میان است که خلاقیتهای باشکوه و افقهای راهگشا ظاهر میشوند و ادبیات مدرن را بر بستر زبان کهن فارسی به پیش میبرند.
کافه داستان: با توجه به سابقۀ فعالیت شما در رادیو و نویسندگی فیلمنامههای سینمایی و تلویزیونی، این تجربهها تا چه حد بر سبک داستاننویسی شما مؤثر بوده است؟
ایرانمهر: هر کاری جز داستاننویسی در طول سالهای گذشته برای من فقط تکاپویی برای رهایی از غم نان بوده است. چون هیچوقت قلبم با هیچ کاری دیگری درنیامیخته، احتمالاً اگر تأثیری هم از هر چیزی دیگری گرفته باشم، بسیار صوری و سطحی بوده است.
کافه داستان: در طول سالهای گذشته مقالههای و جستارها و پژوهشهای متعددی از شما منتشر شده است که در بسیاری از آنها به تحلیل مفاهیم بنیادین و اساسی ادبیات داستانی پرداختهاید. لطفاً به شکل خلاصه دریافت خود را از چیستی ادبیات داستانی یا معنایی که نوشتن داستان برای شما دارد بیان کنید.
ایرانمهر: به گمان، داستان شیوهای برای فهم جهان و زندگیست. همانطور که پزشکی شیوهای برای فهم چگونگی کارکرد بدن انسان است؛ مثل روانشناسی که میکوشد شیوهای برای فهم رفتارها و عواطف انسان به دست دهد یا مثل فلسفه که در جستوجوی معنا و شناختی برای هر چیز است، داستان نیز روشی برای درک و شناخت زندگی ست. داستان به گمانم شیوهای منحصربهفرد برای شناخت جهان و زندگی در بستر زمان و روایت است.