یادداشتی بر فیلم «پلتفرم»
ناکامیهای یک پیامبر
الهام وطنخواهان
⚠ این یادداشت بخشهایی از داستان فیلم را برملا میسازد!
«پلتفرم»، فیلمی سراسر نشانه است که هریک از این نشانهها دروازهای به سوی جهانی از معنا به حساب میآیند. این فیلم که در اسپانیا و به زبان اسپانیایی ساخته شده است، از مفاهیم ناب انسانی سخن میگوید و همین موضوع باعث میشود تا برای همه ساکنان زمین قابل درک باشد. آنچه در ادامه خواهد آمد، خوانشی جزئی است که تنها چند عنصر از این فیلم را -که به شدت در هم تنیده شدهاند- مورد بررسی قرار میدهد.
روایت فیلم با آشپزخانهای شروع میشود که همه چیز در آن ایدهآل است. نوع تصویربرداری نیز این نکته را به مخاطب القا میکند که این مکان در برابر دنیایی که پس از آن خواهد آمد، دنیایی ماورائی است؛ چیزی که در این یادداشت به آن «ملکوت» گفته میشود. «ملکوت» عاری از نقص است و همه چیز در آن به بهترین نحو ممکن تهیه میشود. پس از «ملکوت» دوربین با گورن، شخصیت اصلی فیلم همراه میشود و دنیایی را که در تضاد کامل با «ملکوت» قرار دارد به تصویر میکشد. این دنیا، که همه چیز در آن «واضح» است، دنیایی است نازل که خشونت، خودخواهی و مرگ بر آن حاکم است و طبقات زیرین ناچار به خشونت بیشتری هستند و ساکنان این دنیا که برحسب تصادف در میان طبقات جابهجا میشوند، با همه ویژگیهای نامناسب این زندان کنار آمدهاند و برای زندهماندن از آن تبعیت میکنند. در این شرایط گورن، که گویی متفاوت از این جهان است، به صورت خودخواسته به آن «مهبوط» شده است.
در این جهان تماماً ناخوشایند، هرکس میتواند یک و تنها یک شیء محبوب به همراه داشته باشد. تریماگاسی (همسلولی گورن) چاقوی سامورائی را انتخاب کرده و انتخاب گورن، «کتاب» است. این شیء، نشانه مهمی است که متن به مخاطب داده تا او را در واکاوی فیلم یاری کند. «کتاب» از چندین جهت در رمزگشایی این فیلم به کار میرود. در وهله اول کتاب از کلمات تشکیل شده و در وهله بعد کتاب خود ماهیتی ایدئولوژیک دارد و وسیلهای برای به تفکر واداشتن بشر محسوب میشود. از دیگر سو، کتابی که گورن با خود به زندان میآورد، کتابی نیست که بتوان به راحتی از آن عبور کرد: دون کیشوت. سروانتس این کتاب را به زبان اسپانیایی نوشت اما گستره علاقهمندان به این کتاب تنها اسپانیا محدود نشد. دون کیشوت داستانی از یک قهرمان احمق و همراهان اوست که کارهای قهرمانی عجیب و غریبش، ثروت او را به باد میدهد. علاوه بر دون کیشوت، یک خدمتکار و یک بانو شخصیتهای اصلی این رمان سترگند.
شخصیتهای فیلم به نحوی چیده شدهاند که نگاشت یک به یک شخصیتها میان متن و بیشمتن آن (فیلم و رمان) امکانپذیر است. اما پیش از نگاشت آنها، شخصیت قهرمان فیلم، گورن مورد بررسی قرار میگیرد. گورن در چهارماه ابتدایی زندانیشدنش، ابتدا با یک پیرمرد و سپس با یک زن همسلولی میشود. آرای این دو نفر کاملاً متضاد با یکدیگر است. پیرمرد نماینده همه آنانی است که مقهور تلویزیون به قانون «بخور یا خورده شو» تن دادهاند و بازیگرهای خوبی برای نظام طبقاتی هستند که هرکجا قرار بگیرند رفتاری متناسب با همان طبقه دارند، با طبقات بالاتر حرفی نمیزنند و نهایت بیحرمتی را برای طبقات پایینتر بهکار میبرند. چاقوی سامورایی، آن هم چاقویی که تحت تأثیر تبلیغات تلویزیونی خریداری شده، شیء خوبی برای نشاندادن این طبقه است. این چاقو گاه قربانیای مثل گورن را هدف میگیرد و گاه گلوی صاحبش را میبرد. زن اما نمایندهای طبقهای دیگر است؛ نمایندهای که تاب رسیدن به طبقات پایین را ندارد و ترجیحش این است که همیشه در قدرت باشد؛ زیرا خود زمانی بخشی از بدنه قدرت بوده است. زن معتقد است با گفتگو میشود در دنیایی که توحش حاکم است تغییری به وجود آورد اما این راهکار ابداً در این دنیا کاربرد ندارد. زن سگی به نام «رامسس دوم» به همراه دارد. در اسطورههای مصری، رامسس دوم حکومت مرکزی قدرتمندی را در مصر بنا میکند و شکوه مصر در زمان او از همیشه بیشتر میشود. سگ نماینده «حکومت مرکزی» یا به زبان فیلم «مدیریت» است که رابطه زن با طبقه حاکمیت را نگاه میدارد. زن از سهم غذای خود به سگ میدهد و تا زمانی به ایجاد سنت رحم و انصاف در طبقات پایینتر تلاش میکند که رامسس دوم زنده است. پس از مردن سگ، زن اعتقاد خود را به ایجاد تغییر در طبقات از دست میدهد و پس از تبعید به طبقهای که فراتر از تصور اوست، خود را به دار میآویزد. گورن، در ماه دوم و چهارم از پیرمرد و زن تغذیه میکند تا زنده بماند و پس از اینکه از آنها میخورد، این دو حیات خود را در ذهن گورن ادامه میدهند. به نظر میرسد این دو شخصیت، دو وجه وجودی گورن هستند که گورن باید از این دو عبور کند تا به اندیشه خود برسد. گذر از این دو تفکر، بخش مهمی از سفر قهرمانی گورن است که باید از آنها عبور کند تا بتواند به «رسالت» خود پی ببرد. در ماه پنجم، گورن در آستانه انجام وظیفه قرار میگیرد.
این همانی گورن و دون کیشوت در این مرحله بیشتر نمودار میشود. پیش از این و در مراحل پیشین، زن کرهای، که به دنبال کودکش میگردد و از میان همه چیز پایینآمدن را انتخاب کرده است، یاریگر گورن است؛ چه آنجا که رامسس دوم را میکشد تا سطحیبودن اعتقاد زن و بیفایده بودنش را نشان دهد و چه در جایی که مانع از خورده شدن گورن –که در آستانه تسلیم در برابر نظام طبقاتی قرار گرفته است- میشود. زن همانند بانویی است که دون کیشوت را همراهی میکند و نکته جالب (که پس از این هم دوباره مورد بررسی قرار میگیرد) این است که زن سخن نمیگوید و با «کلام» بیگانه است. به غیر از زن کرهای، گورن در ماه پنجم با فرد سیاهپوست در یک طبقه قرار میگیرد. سیاهپوست نمایندهای از طبقهای همواره مغلوب با اعتقادات سنتی است. او با پاکی مثالزدنیای که با جهان زندان ناهمگون است، میخواهد به «ملکوت»ی که از آن به زندان «هبوط» کرده بازگردد و به همین منظور با گورن همراه میشود تا او را در رسالتش یاری کند. او همانند خدمتکار دون کیشوت است که در راه او فداکاری میکند تا بتوانند غذا را به طبقات پایینتر برسانند و «عدالت» را در «پادآرمانشهر»ی که در آن قرار گرفتهاند برقرار سازند.
برآیند کلیدواژههایی همچون «ملکوت»، «کتاب»، «اعتقادات» و «هبوط» خواننده را به لایه ایدئولوژیک فیلم رهنمون میسازد. همچنان که ساکنان طبقات نازلتر میگویند، گورن در اینجا به «مسیح» تبدیل میشود، مسیحی که ابتدا برقراری عدالت را در نظر دارد اما پس از آن میخواهد اوضاع نابهسامان زندان را به «ملکوت» گزارش دهد. «کتاب» و استعاره «دانایی» موجود در آن، قرار است تا زندان را به جای بهتری تبدیل کند؛ اما گورن در ادامه میفهمد که در دنیای سراسر توحش، دانایی به تنهایی جوابگو نیست؛ برای سرکوب خشونت، خشونت لازم است. همین موضوع باعث میشود که «پیام» به جای اینکه به طبقه پایین برسد، باید به «ملکوت» برسد. گورن در این مرحله است که به درک این موضوع که ساخت «آرمانشهر» در این «پادآرمانشهر» محال است میرسد.
تقابل میان «آرمانشهر» و «پادآرمانشهر» از جنبه دیگری نیز جای بسط و توجیه دارد. لکان، روانکاو- فیلسوف پسامدرن، سه نظم نمادین برای جهان قائل است: امر واقع، امر نمادین و امر خیالی. در امر خیالی بشر به خود مشغول است، در امر نمادین او در بین تمام اشیاء خودساختهاش محصور شده و زنجیرههای بههم پیوسته دلالت هستند که امر نمادین را شکل میدهند. از منظر لکان، انسان به محض اینکه هستی پیدا میکند، در این دنیا که اساس ساختهشدنش بر اساس «زبان» است گرفتار میشود و از آنجا که جهان از منظر فیلسوفان پسامدرن مساوی با زبان است، تنها ابزار این جهان نیز «زبان» است. ساحت سوم امر واقع است که در آن حیطههای بیزبان و ناشناختهای هستند که بشر چون از فهم آنها عاجز است، درباره این پدیدهها داستان سرایی میکند. لکان معتقد است هنگامی که بشر به ساحت زبان میآید، توانایی شکلدادن به بسیاری از چیزهایی را که در امر واقع است از دست میدهد که یکی از این پدیدههای موجود در ساحت امر واقع، «آرمانشهر» است. لکان «موجود بودن» را مساوی با نقصداشتن میداند و استدلال او این است که انسان در ساحت امر نمادین هرگز نمیتواند «آرمانشهر» بسازد.
اهمیت کتاب در اینجا بیش از پیش مشخص میشود: کتاب یعنی کلمه و کلمه یعنی وجود. گورن به جهان کلمات تبعید میشود و تا وقتی به قعر جهان نمیرسد نمیتواند به این باور نائل آید که ساختن جهان بینقصی که در آن غذا به همه برسد امکانناپذیر است. در ساحت کلمات و در جهان زبان (انسان در آن گرفتار شده) آنی میتواند به «ملکوت» باز گردد که با کلمات بیگانه است، در نتیجه این کودک است که هنوز به جهان کلمات وارد نشده و میتواند به دنیای برین (با آن تمثال بینقصی که در فیلم تصور شده است) باز گردد. گورن کودک را به بالا میفرستد و گرچه مصائبی را شبیه به مصائب مسیح تحمل کرده است، به این باور میرسد که وقت و سرمایهاش را تلف کرده است.
در حقیقت این انسان است که در چنین زندان نمادینی گرفتار آمده و حال که ساخت آرمانشهر در این جهان ماهیتا منفی است، انسانی بیگانه با این جهان ناعادلانه مانند گورن، تنها باید بیاموزد که با قوانین این جهان سازش کند.