
برای نوروز امسال از فعالان عرصۀ ادبیات داستانی خواستهایم خانهنشینی اجباری پیش رو را بهانه کنند و به مخاطبان «کافه داستان» عیدی بدهند. پیشنهاد خواندن «کتاب»، نوشتهای که نقد یا حتی معرفی کتاب نیست؛ تنها دعوتی است برای دستگرفتن کتابی که به دل نویسنده نشسته است و این هم دعوت مریم طباطبائیها برای همخوانیِ کتاب:
داستانهایی که میتوانید سر میز شام بخوانید
گی دو موپسان در سال ۱۸۵۰ در قصر میرومنیل در پاریس متولد شد. موپسان که نام کامل او آنری رونه آلبرگی دو موپسان بود زندگی چندان بلندی را تجربه نکرد. چون بعد از طی یک دوره افسردگی و یک خودکشی نافرجام در سال ۱۸۹۳ در تیمارستان درگذشت. موپسان در نرماندی زندگی کرد و مثل هر انسان دیگری به علاقهمندیهایش فکر میکرد و میرسید. مردی که بعدها شاگرد گوستاو فلوبر که با او رابطۀ خویشاوندی دوری داشتند، شد.
دوموپسان شاید یکی از مشاهیری باشد که به خاطر داستانهای کوتاهش در جهان شناخته شد و چیزی نگذشت که با داستان کوتاه «تپلی» در سال ۱۸۸۰ به اوج شهرت خودش رسید. موپسان حالا دیگر با همین داستانهای کوتاه زندگی میگذرانَد و روزگار سپری میکند. موپسان در جوانی برای امرار معاش وارد دستگاه دولتی میشود و با آن قلم نافذ و طنزی که هر از گاه برایش درد سر درست میکرد و تلخیاش گاه بسیار برای سران گزنده بود در مورد فساد حاکم بر دم و دستگاه آن زمان پاریس مینوشت. او مرد سفر بود و هر چند، وقت زیادی پیدا نکرد، اما توانست به خیلی جاها سفر کند و در مورد تمام جاهایی که رفته است بنویسد و چه خوب هم میتوانست لحظات و حقیقت موجود در تمام این سفرها را به تصویر بکشد.
موپسان در کنار استاندال، انوره دوبالزاک و امیل زولا یکی از بزرگترین داستاننویسان قرن نوزدهم فرانسه محسوب میشد. نویسندگانی که آمدند و هوای ادبیات پاریس را تازه کردند و فصل تازهتری از داستاننویسی را برای فرانسه به همراه آوردند. موپسان در طول زندگی ۴۳ سالهاش توانست ۳۰۰ داستان کوتاه، ۶ رمان بلند و سه سفرنامه بنویسد و البته یک مجموعه شعر و چند نمایشنامه. اما خب هیچکاری نتوانست جای داستانهای کوتاه او را بگیرد. داستانهایی که در پس تکتک آنها میشد حقیقتی مهم را که در جریان بود دید. حالا دیگر نوشتههای موپسان از دید وسیعش نسبت به طبیعت و مسائل پیشپاافتادهای چون نگرشِ صرف به حواشی و دور و برش کم شده بود و بینش کاملتری از واقعیات زندگی به دست آورده بود. داستانهای موپسان به ظاهر با مسائل ساده و پیشپاافتاده شروع میشود اما در نگاهی ریزبینانهتر و منطقیتر میتوان رد پای خیلی از موضوعات اجتماعی و فرهنگی را در بطن نوشتههای موپسان دید. نقدها و نگاههای تند و شدید او به مسائل روز توانست ساختار و بدنۀ اصلی داستانهای کوتاه او را بنا کند.
در کتاب «بابای سیمون و سی و یک داستان دیگر» به راحتی میتوانیم مجموعهای از حقایق را در قالب داستان کوتاه ببینیم. داستانهایی که هر کدام به فراخور حال روحی نویسنده موضوعی را به چالش میکشد و در ظاهر ساده و بیپیرایه هستند اما در تکتک جملاتش میتوانید آن روح نفوذپذیر و منتقدانۀ نویسنده را ببینید. موپسان در ظرافت و دقت نظر نظیر ندارد.
توصیفات او از معضلات اجتماع، موضوعات طبیعی و اتفاقات روز آنقدر متبحرانه است که شاید خواننده بتواند به راحتی تصویری تئاترگونه را حین خواندن در پس چشمانش ببیند. موپسان طنز را در تمام داستانهایش چه محسوس و چه نامحسوس دوست دارد و استفاده میکند. طنزی که گهگاه هم به چشم نمیآید اما وجودش حس میشود. از نظر او نمیشود روستایی، بورژوا، نادان، محروم و تهیدست را هر کدام به طور جداگانه نقد کرد، چرا که از نظر او یک پوزیشن اجتماعی میتواند تلفیقی از تمام این انسانها در کنار هم باشند. نگاههای دقیق را میشود در تکتک جملات کتاب دید. در پس تمام داستانهای کوتاه او نگاه نافذی نسبت به روزمرگیها وجود دارد.
در داستان «محفل خانوادگی» زندگی همراه با ترس کاراکتر اصلی را میتوانید به راحتی لمس کنید. کسی میخواهد مادرش جاودان بماند و این شاید خواستۀ نصف بیشتر آدمهای روی این کرۀ خاکی باشد. اما مگر چند نفر در روز از این مسئله حرف میزنند؟ من فکر میکنم خیلی کم. داستان «بابای سیمون» به نظر من نقطۀ عطف این کتاب بود. جامعهای که در آن از بزرگ و کوچک همه و همه تحقیر را یاد گرفتهاند و حسرتها به خوبی خودنمایی میکند. نداشتن خانوادهای منسجم برای پسربچهای کم سن و سال شاید در نگاه اول چندان معضل بزرگی نیاید، اما از نگاه موپسان این موضوع آنقدر مهم است که بخواهد در موردش بنویسد و وهم، خیال و ترسهای پسربچهای را از نبود شانههایی استوار به تصویر بکشد. از ترسهای او که سعی میکرد کمتر از خانه بیرون بیاید، با بقیه حرف بزند و صد البته شادی از اینکه مردی میآید تا برای تمام عمر پدرش باشد و پشتش و پناهش.
قضاوتهای مردم برای شخص موپسان اهمیت زیادی داشت. آنقدر زیاد که در داستان «افکار عمومی» به تفصیل به آن پرداخت و در موردش با نگاهی طنزآلود نوشت. افکار عمومی که در آن زمان فرانسه را رو به عادات پیشپاافتاده برده بود و فضای تلخی را در آن ایجاد کرده بود. در داستان «یک شب بهاری» از عشق میخوانیم. عشق که نگاه لطیف نویسنده به آن توانسته پر و بالش بدهد و به اوج برساندش. موپسان در «داستان یک سگ» به خوبی نشان میدهد که چقدر حیوانات برایش اهمیت دارند و نقش آنها را در زندگی انسانی به خوبی به تصویر میکشد. او گاهی حیوانات را واجد شعور و رفتارهای انسانی میداند و در جملۀ «ماده سگ پذیرای همۀ اظهار عشقها میشد»، نگاه پرمعنای سگ را به ارباب جدیدش آن هم با دیدی قدردانانه به تصویر میکشد. در داستان «مادمازل فی فی» میرسیم به جامعهای که در آن فحشا وجود دارد و از نگاه نویسنده این فحشا دردی است میان مردم تهیدست و فرومایۀ آن زمان و نمیشود برای آن کاری کرد. در حالی که این درد زیر پوستی فرانسه را تا حدودی دستخوش تغییرات دیگری هم کرده است.
گاهی فکر میکنم که واقعاً سامرست موآم در مورد موپسان درست گفته است که «میتوانید داستانهایش را سر میز شام و حتی در اتاق استراحت کشتی بخوانید و توجه همه را جلب کنید».