یادداشتی بر رمان «دوران» نوشته روحانگیز شریفیان، نشر مروارید
بازیگران مکمل
سمیرا محمودپور
در این یادداشت سعی شده است تا «دوران»، تازهترین اثر روحانگیز شریفیان، از منظر نقد فمینیستی واکاوی شود. شاید این کتاب نیز مانند بسیاری دیگر از کارهای شریفیان، کتابی زنانه به نظر برسد که خواننده در آن با روایتی زنانه نیز روبهرو میشود. هرچند مفاهیم مورد توجه در این کتاب از جمله، تنهایی، ترس، مهاجرت، نگاه به گذشته در میانسالی، ترس از ابهام آینده و … مفاهیمی بسیار بنیادی و انسانی در ذهن بشر امروزی هستند و مستقل از جنسیت رخ مینمایند، اما «دوران» با محوریت قرار دادن دو زن به عنوان شخصیتهای اصلی، روایتی کاملاً زنانه به دست میدهد و مجالی تا این مفاهیم از دریچۀ ذهن زنان دیده و برساخته شوند. شخصیتهای اصلی کتاب را باید دوران و آریا دانست: دو زن مهاجر ایرانی؛ یکی تنها اما مستقل و دیگری تنها اما متزلزل و مبهوت در آستانۀ گرفتن تصمیمهایی اساسی برای زندگی آیندهاش. راوی، در جایی از کتاب، دوران را اینگونه تصویر میکند:
«در اتاق کارش، پشت میزی که پر از طرحهای نیمهکاره و کاغذ و مداد بود، صندلی را جلو میکشید و مینشست. به دوروبرش نگاه میکرد. مدادهایش را دسته میکرد. موهایش را با انگشت شانه میزد و دستهایش را روی بازوهایش میکشید. مدادی بر میداشت و دیگر گذشت ساعتها را حس نمیکرد. سرش را وقتی بلند میکرد که کسی در اتاقش را زده بود، یا یکی از منشیها برایش چای یا قهوهای آورده بود. آن چای یا قهوه را با روی باز میگرفت و دستهایش را با آن گرم میکرد. حس میکرد هیچ دیواری نیست که نتواند از آن بگذرد، دیگر چیزی او را شکست نخواهد داد. با نیرویی ناشناخته، با قبول و شناخت امکانات و تواناییهایش رویینتن شده است. مثل سنگ شده بود. اما سنگی مقاوم و درخشان و قیمتی. دست کم این را میدانست.»
در این تصویر، شخصیت زن داستان از نگاه راویای روایت میشود که شخصیتی زنانه دارد و به جزئیاتی زنانه توجه میکند. چرا که نه تنها ویژگیهای فضا و احساسات با دیدی مؤنث توصیف شدهاند، بلکه احساس درونی دوران نسبت به خود و آگاهیای که به آن رسیده است نیز از زاویهای زنانه دیده، شناخته و ارزشمند قلمداد شده است. شـووالتر معتقد است: «اگر نقشهای قالبی شخصیتهای زن در آثار ادبی، یا جنسـیتگرایـی منتقـدان مـرد یـا نقـش محدود زنان در تاریخ ادبیات را بررسی کنیم، هیچ چیـز راجـع بـه احساسـات و تجربیـات زنـان درنمییابیم، بلکه فقط میفهمیم که به زعم مردان، زنان چگونه باید باشند.» اما در این تصویر به خوبی دیده میشود که نگاهی خالص و زنانه از درون و برون یک زن ارائه شده است.
آبرامز نیز بر این نظر است که «نقد فمینیستی به طور کلی به مسائل زنان در معنای وسیعش توجه دارد؛ عقایدی که در متن در مورد زنان یا مردسالاری اظهار شده است، زبان زنانه و اینکه آیـا کلاً بـین نوشـتن مـرد و زن اختلاف است؟ نویسنده زن، افکار و احساسات زنان درباره خودشـان، نقـش زنـان در فرهنـگ و جامعه، حقوق زنان و از این قبیل، مواردی هستند که در نقد فمینیستی به آنها پرداخته میشود.» شاید بتوان نوع رابطۀ زنان با مردان را نیز به این تعریف افزود. رابطهای که از نگاه زنانه دیده و بررسی شود. از این منظر، از سویی دورانِ اکنون، حاصل رنجها و مشقتهای انسانی زیادی است اما در عین حال حاصل برخورد، آشنایی و تعامل با نقش مکملی نیز هست که در این داستان، تئو آن را بر عهده دارد. نقش مکملی که به نظر میرسد به خوبی از پس بازی بر آمده است. از دیگر سو، آریا نیز مانند هر انسان و هر زنی در میانسالی، سرد و گرم بسیاری چشیده است اما شاید آنچه او را شکنندهتر و آسیبپذیرتر مینمایاند، حضور کمرنگتر نقش مکمل مرد باشد. حضور از سر اجبار یا عادت روزبه به عنوان همسرش.
«چه روزگاری شده بود. زندگیاش مثل یک کلاف در هم پیچیده بود که دو سرش به هم وصل بود و او در میان آنها میچرخید، آگاه و سردرگم. حالا فرصت داشت به آن فکر کند. اینکه مینو باعث ازدواج هول هولکی بود، چیز تازهای نبود و چیزی را عوض نمیکرد. حتی دانستن این که والی سر دو نخی بود که آنها را به هم وصل میکرد، باز هم فرقی نمیکرد. آنچه فرق میکرد این بود که وقتی بعد از سالها زندگی با یک نفر و در یک کشور بیگانه باز هم به هم و به آنجا تعلق نداشته باشی، به این نتیجه میرسی که پس دیگر هیچ چیز فرقی نمیکند. احتمالاً منظور روزبه هم همین بود. شاید او هم یک جایی در عمق ذهنش آن را میدانست.» در مورد آریا راوی تصویری کاملاً متفاوت ارائه میدهد. در میان همین چند سطر نیز میزان نومیدی و دلزدگی و عدم رضایت آریا از نقش مکملش، روزبه، کاملاً دیده میشود.
این دو شخصیت که در ابتدای داستان به نظر میرسید که قرار است بسیار همدم و همراه باشند، با وجود شباهتهای زیادی که با هم دارند، شخصیتهایی کاملاً متفاوت و دور از هم دارند. گویی در کنار هم قرار گرفتنشان تنها به این دلیل است که یکی میخواهد به آن دیگری کمک کند و تجربیاتش را در اختیار دیگری قرار دهد. اما در این ارتباط، گاهی شور و شوق حاصل از همصحبتی دوستانه و اشتیاق حاصل از یافتن دوستی همفکر نیز دیده میشود. هرچند که گفتگوهای طولانیای که بخش زیادی از رابطۀ این دو زن را میسازند، ریتم کندی به داستان نیز میدهند که شاید مؤید ورود به میانسالی و از دست دادن شور زندگی باشد. آنچه در تمام نظریات فمینیستى براى ازمیان برداشتن دیدگاه پستنگرى نسبت به زنان به چشم مىخورد، تأکید بر مفهوم پرسنالیتى و شخصیتگرایى براى زنان است. این فلسفه خواهان حیثیت و کرامت فردى است. آزادى و شرافت زن به عنوان انسان باید وراى نقش خانوادگی یا وظیفۀ اجتماعىاش یا نقشش در راستای حفظ عظمت کشور، خانواده، ایدئولوژی و … رعایت شود و این چیزی است که دوران به آن رسیده است و در حال کمک به آریا برای رسیدن به این آگاهی است. به نظر میرسد تصمیم راوی بر آن بوده است تا با وجود بازی ضعیف نقش مکمل مرد، این نقش را نیز یک زن اجرا کند.