یادداشتی بر رمان «دوران» نوشته روحانگیز شریفیان، نشر مروارید
بختآزموده
الهام وطنخواهان
روحانگیز شریفیان نویسندهای است که بیشتر سالهای عمرش را بیرون از ایران زیسته است، اما دغدغههایی دارد که بویی از امروز ایرانیان دارند. «دوران» که به گفتۀ خود نویسنده ادای دینی است به شخصیت اصلی رمان پیشین او، «آخرین رویا»، داستان تنهایی آریا، زنی میانسال را روایت میکند که پس از خودکشی همسرش روزبه از کار کنارهگیری کرده و خود را در خانه محبوس میکند. پسر (ناپسری) او، والی، طی نمایشگاه مُد سیدنی با خانم دوران، طراح کلاه ایرانی ساکن لندن آشنا میشود و سعی میکند واسطۀ آشنایی دوران و آریا را فراهم کند. دوران پیش از آنکه با آریا ملاقات کند به لندن بازمیگردد و آریا به دعوت او عازم لندن میشود. این سفر سبب آشنایی بیشتر دو زن میشود و پس از آن آریا تصمیم میگیرد به زندگی بازگردد.
نام رمان اگر چه «دوران» است اما داستان آن، داستان تنهایی آریاست. آریایی که نمود بیرونی بحران هویتش تا پس از مرگ شوهر به تعویق افتاده است. او که به خاطر مرگ مادر و با همراهی مینو (خواهر بزرگش) به استرالیا کوچانده میشود، بی آنکه فرصتی برای فکر کردن داشته باشد اتفاقات مهم زندگیاش پیش میآیند و در همان روزهای ابتدایی مهاجرتش همزمان صاحب همسر و فرزند میشود: «انگار که صاحب دو پسربچه شده باشد.»
مرگ روزبه تلنگری برای آریاست تا بفهمد کجای دنیا ایستاده است. او که در تمام زندگیاش نسبت به اطرافش بیتفاوت نبوده و روشنترین تصویر والی از او تصویر کتاب خواندن است، اکنون حوالی شصتسالگی کارش را رها میکند، در خانه محبوس میشود و به «مرز زندگی و مرگ» میرسد. این همان احساس غربت و انزوایی است که در دیگر آثار ادبیات مهاجرت نیز دیده میشود، اما شرایط زندگی آریا صرفاً این تکان عمیق پس از مهاجرت را تا زمان تنهاشدنش به تعویق انداخته است. آریا «بیهوا و سربههوا» عاشق «چیز پوچی» مثل صدای روزبه شده است و حالا از این همه قید و بندی که سالها در غل و زنجیرش کرده به تنگ آمده است. جهان زنانۀ آریا، لحن مادرانه و افکار و تأملات سنجیدۀ او فضایی متفاوت از آنچه پیش از این در رمانهای مهاجرت دیده شده بود، پدید آورده است.
علاوه بر آریا، رمان طیف وسیعی از شخصیتها را در خود جای داده است. آدمهایی را که به نحوی با مهاجرت مرتبطاند؛ از دوران که زنی موفق است و پناهی برای دیگر مهاجران گرفته تا والی که نمایندۀ تمامعیار جوانی با دو وطن است؛ وطنی که در آن زیسته و وطنی که از والدینش به ارث برده. از روزبهای که ایران را دوست دارد اما حاضر نیست بار دیگر به آن بازگردد تا مینو که با وجود همۀ تلاشش برای رسیدن به سرزمینی ناشناخته، دو سال بیشتر تاب غربت ندارد و شخصی که شاید کمتر تصویری دوستانه از تیپ او ارائه شده باشد: جو؛ به عنوان یک بومی که در وطن آوارگی کشیده و خانه برایش جایی است که کسی نتواند به حریم خصوصیاش نفوذ کند.
گردآمدن طیفهای مختلف از شخصیتها نشان میدهد داستان بیش از آنکه داستان مواجهه با محیط جدید باشد، داستان عادتهاست و اینکه این عادتها در هر نسل از مهاجران چگونه نهادینه شدهاند. دوران، خود به مثابه وطنی برای دیگران است. وطنی که باعث میشود مهاجران با هر ملیتی که باشند، به او برای ساختن فردایشان پناه بیاورند. او پس از مهاجرت عادتها را شکسته، تعلقاتش را از دست داده و همین موضوع قویترش کرده تا جایی که سعی کرده بهترینِ خودش باشد. رابطۀ دوران با وطن رابطهای خاموش است. چرا که او تنها مردگانی را در سرزمین مادری میشناسد، برخلاف آریا که وطن با نامش گره خورده و خاطرات وطن خاطرات او از مادر و ماهان است. آریا مفهوم مهاجرت را به عمقی که دوران تجربه کرده درک نکرده است. چرا که مهاجرت او به ازدواجش گره خورده و چنان به نقشهایی که از او انتظار میرفته خو گرفته که وقتی تکهای از زندگی عادیاش از او گرفته میشود کمبود هویت و افسردگی تابع آن را احساس میکند. روزبه از همان ابتدا «آمده است که بماند». او در ماندن تردیدی ندارد و پیش از آنکه حتی به غربت پا نهد دور احساساتش نسبت به وطن حصار کشیده است. او ایران را هر طور که هست دوست دارد. مثل پدری که بچهاش را؛ اما از دور و آنقدری که درگیر مشکلات طفل سرکشش نشود. روزبه به روزمرگی، به خرجنکردن و راکد ماندن قانع است، چیزی که آریا را از او دور میکند.
انتخاب اسامی در رمان بسیار دلالتمند است. علاوه بر «دوران» که خود در اثنای کتاب دلیل انتخاب نامش را توضیح میدهد و معناداشتن این نام در هر دو زبان احساس خوشایندی را به خواننده القا میکند، «آریا» نیز نامی چندوجهی است که اولین و مهمترین وجه آن ارتباط آن با سرزمین «آریایی» است و اگر به شکل aria نوشته شود به معنای «آواز تکنفره» است که چندان با انزوای آریا بیارتباط نیست. او آوازخوانی تنهاست که تنهاییاش پس از سالها نمایان میشود. نام «آریا» جنبۀ دیگری نیز دارد. شخصیت را به یاد مادرش میاندازد، مادری که از دست دادنش برای آریا با از دست دادن وطن برابر بوده است. در این رمان، پیشۀ شخصیتها نیز بسیار معنیدار به نظر میرسند. دوران طراح و تولیدکنندۀ کلاه است و اگر بتوان کلاه را مجازی از اندیشه در نظر گرفت، شغل او اندیشهسازی است. همانگونه که تفکر آریا را تغییر میدهد و موفق میشود او را به زندگی بازگرداند. دوران شیوهای منحصر به فرد برای روبهرو شدن با تنهاییهایش در غربت دارد. هیچکس به اندازۀ او طعم تنهایی و «از دست دادن» را نچشیده و همین اتکا به خود و زندگیکردن برای «به درد کاری خوردن» باعث میشود او خلاق و الهامبخش باشد. آریا اما پیش از مهاجرت دانشجوی پزشکی بوده و در استرالیا به مامایی مشغول است. او هر روز جهانی را به دنیا میآورد و بعد از عمری زیستن در جهان دیگران و برای دیگران، نوبت زاییدهشدن خودش فرا میرسد. گویی تا از نو هویتی کسب نکند، نمیتواند همچنان مفید باشد، چندان که اولین حرکت او پس از بیرونآمدن از تردیدهایش تلفنی برای بازگشتن به محل کار است.
راوی سوم شخص در این کتاب، برای خواننده این امکان را فراهم میکند که بدون سوگیری یا طرفداری از ذهنیتی خاص، از کنشها و گذشتۀ هرشخصیت به قدر کفایت مطلع شود. آنچه که در ساختار فرمی اثر بیش از هر چیزی به چشم میآید، ریتم بسیار کند داستان است. ریتم کندی که نیازمند صبوری خواننده است که تا پایان با اثر همراه باشد. چرا که بهرغم درونمایۀ پرکشش، تنشهای داستانی چندانی در اثر گنجانده نشده و خواننده نیازمند دستمایههای داستانی بیشتری برای هضم گفتههای کتاب است. در مجموع «دوران» داستانی از فردای تمام بختآزمودگانی است که در غربت وطن را گم کردهاند و در وطن غریبهاند؛ داستانی برای کسب هویت، برای بازیابی خود در زمانی که احساس «بودن» میان لایههای مختلف روزمرگی فراموش میشود.