
الهام وطن خواهان
یادداشنی بر رمان «تاریکی معلق روز»، نوشته زهرا عبدی، نشر چشمه
تعلیق تاریک آدمها
زهرا عبدی که قلمش همواره به روانی و خوشخوانی تحسین شده، اینبار به سراغ موضوعی میرود که خود مربوط به قلم است. داستان سرگردانی چندین نفر و چندین قلم که میان حجم ژلهای زمانه «معلق» ماندهاند. گویی هستی شخصیتها در این کتاب با نوشتن گره خورده است. نویسنده نوعی خلأ معلق ایجاد میکند تا هر یک از این قلمها و گفتمانها بدون آنکه ترسی از قضاوتشدن داشته باشند، با صدای بلند ایدهها و عقایدشان را فریاد بزنند. این فریادها گاه از بحث میان شخصیتها سر برمیکشد و گاه در وبلاگهایی که هر کدام به نوعی محل نزاع گفتمانها هستند. به نظر میرسد چندصدایی در رمان خوش نشسته و نویسنده با فاصلهای زیاد تنها مشغول رصد شخصیتهاست. شخصیتهایی که هرکدام گذشتهای دارند که بخشی از هویت آنها را تشکیل میدهد. ایما خودش و وبلاگش را به سرنوشت پدری که شدیداً نمادین است گره میزند؛ دانیال از ژنهای نصفهنیمۀ پدر به ارث برده و این ارثیۀ قدرتمند حالا او را میان یک مثلث عشقی قدیمی همچون آونگی بیتصمیم در نوسان نگه میدارد؛ آتنا از نابودشدن زیبایی خواهر موقعیتی برای خود دستوپا میکند و پریسا قربانی زیباییاش میشود. یوسف سرلکی اما در این میان، چند روز دیرتر به ملاقات عزرائیل میرود تا شاهد همۀ آنچه از سر قلم او چکه کرده و میکند، باشد. انگار که همه چیز پیش از انتخاب آنها رقم خورده و انتخاب تنها شرایط را بحرانیتر میکند.
هوشیاری عبدی در خلق شخصیتها ستودنی است، آنجا که گوشه چشمی به طیفهای اثرگذار جامعه دارد. گاه سرنخها خواننده را به یک شخصیت در دنیای امروز هدایت میکنند و گاه سویۀ نمادین آنهاست که برجستهتر است. مواجهۀ راویان داستان با اتفاقات روزمرۀ اطراف نیز از همین دست است. اتفاقاتی که آنقدر عادی شدهاند که تنها یک بازنمایی هنرمندانه میتواند خواننده را در بهت عجیببودنشان فرو برد و یادآور شود که چقدر طرز نگاه رسانهها دنیای اطرافمان را بازمیسازد. بودریار معتقد است انسان پسامدرن در رسانه حل میشود و وانموده برای او ارزش بیشتری از واقعیت پیدا میکند. در این رمان نیز میبینیم که چگونه شخصیتهای رمان هریک به نوعی در این رسانهزدگی غرقاند. از مژگان، مادر ایما گرفته که غرق در توهمی که رسانه برای او ساخته، میخواهد برای درمان بیماریاش جنینی را بپذیرد تا دانیال که تحت تأثیر ایدئولوژی منعکس در دنیای رسانهها، سرانجام قدرت را به عشق ترجیح میدهد. هویت دانیالی که ابتدا هیچ هراسی از اخراجشدن نداشت، رفتهرفته در چنگال قاهر قدرت حل میشود. این همان وابستگی گفتمانی به قدرت است که او را از یک روزنامهنگار فعال و صاحبِ موضع به یک خبرنگار وابستۀ به اصطلاح بلهقربانگو تبدیل میکند. شخصیتهای آتنا و پریسا نیز هریک روند اضمحلال مخصوص به خود را دارند. آتنا که پیش از اسیدپاشی خود را در تضاد با پریسا تعریف کرده بود، حال برای رسیدن به قدرت و همچنان در قدرت ماندن، آنقدر از خواهریاش خرج میکند تا پریسا در واپسین لحظه هم نتواند او را ببخشد. رسانه آنقدر قدرتمند است که پریسا نیمۀ روشن آن را برای آتنا باقی میگذارد و خود دلخور و آزرده به نیمۀ تاریکی که همان واقعیت مغشوششدۀ میان آن دو است، میخزد. به نظر میرسد تنها کسی که در دنیای رسانه حل نمیشود، ایماست که هنوز پدر را به عنوان واقعیتی مستقل که به هیچ گفتمانی وابسته نیست، میبیند. امیر، پدر ایما، در جایی که جانبازان دیگر را روبهروی تلویزیون مینشانند، حضور ندارد. چرا که امیر خود قربانی رسانههاست و شاید تنها رسانهاش برای زیست در دنیای «استفراغ آدمها» وبلاگ دخترش ایماست. این است که خوانش پدر برای ایما بیواسطه است و بیوابستگی.
به عقیدۀ نویسندۀ این سطور بر اثر اخیر عبدی، تاریکی معلق روز، دو انتقاد وارد است: نخست آنکه با وجود تمام کششی که نویسنده برای نگهداشتن خواننده با اثر ایجاد میکند، در بسیاری از مواقع روند داستان کند میشود و از جذابیتش میکاهد. گاه نیز خردهداستانها مانند ماجرای داوود دانشور و افرا، با یک سرنخ قابل پیشبینی میشوند؛ به طوریکه خواننده میتواند بدون خواندن حتی یک بخش کامل، رمان را ادامه دهد. هرچند که این وضعیت شاید به این علت رخ داده که نویسنده در تلاش بوده تا جامعیت رمان را حفظ کند و گزارشی چندبعدی از وضعیت جوان امروز ارائه دهد. دوم آنکه خواننده که باور دارد رمانی رئالیستی میخواند، با مسألهای لاینحل مواجه میشود: بیزمانی در عین زمانمندی در شالودۀ اصلی داستان. از سویی نویسنده سرنخهایی از امروز به خواننده میدهد بهطوریکه گمان میرود ایما همین الان در اتاق کناری مشغول خبر زدن است. رهانا، ترس از داعش، اسیدپاشی اصفهان و چندین اتفاق دیگر در این رمان نشان میدهند که شخصیتها با خواننده همزمان و همنفساند. اما عجیب آن است که در این زمانه و با این نشانهها هنوز وبلاگنویسی حرف اول را میزند. در روزگاری که تکنولوژی روز به روز بیشتر به زندگی بشری گره میخورد و در زمانی که هرروز برنامۀ جدیدی برای حضور در شبکههای اجتماعی ارائه میشود، روایت دهۀ هشتاد با اواخر دهۀ ۹۰ متفاوت نیست. آتنا در گزارشهای خبریاش به جای آنکه به پستهای توییتر و اینستاگرام و کانالهای تلگرامی ارجاع دهد، به وبلاگها تکیه میکند. درست است که وبلاگنویسی قسمت عمدهای از سابقۀ یک فعال رسانهای امروزی را تشکیل میدهد، اما اگر صحبت از داعش است و اسیدپاشی اصفهان، آتنا باید عکسهای خواهر را یک به یک روی صفحه اینستاگرام آپلود کند و ایما هر آن از وضعیت بیمارستان توییت بزند. خلاصه آن که به نطر میرسد وقایع اجتماعی تأثیرگذار امروز با شیوههای رسانهای یک دهۀ پیش روایت شدهاند و جای خالی شبکههای اجتماعی به شدت در رمان احساس میشود.
در تاریکی معلق روز، ایما، دانیال، مریم، آتنا، پریسا، رامین و یوسف نیمههای تاریکی دارند که در پس رسانه پنهانشان میکنند. آیندۀ نامعلوم میترساندشان و چنگزدنهای واهی به ریسمانی که پوسیده به نظر میرسد، خستهشان میکند. قهرمانها هر یک تصمیمی برای این تعلیق بیپایان زندگی میگیرند: آتنا مغموم اما فائق آمده بر غم به کار درجایی که به زعم خواهر به آن تعلق ندارد، ادامه میدهد. پریسا لحظات آخر یوسف را با یک چشم به نظاره مینشیند در حالی که فکر پیمان لحظهای از سرش جدا نمیشود. دانیال تسلیم قدرت میشود و شاید این به مرگ نزدیکتر است تا آزادی. در کنار همۀ آنها این ایماست که میماند. برمیگردد به همان پلی که همه چیز از آنجا شروع شده بود. اوست که وارث واقعیت است و از نگاه اوست که جهان شکلی دوباره مییابد.