
سمیه سیدیان
یادداشتی بر رمان «پیاده»، نوشته بلقیس سلیمانی، نشر چشمه
پیادهای رها شده!
رمان «پیاده» بلقیس سلیمانی، داستانی است که حول یک شخصیت اصلی و همان قهرمان میچرخد. رمان با راوی دانای کل محدود روایت میشود تا مخاطب، علاوه بر احساسات راوی، با شخصیتهای دیگر نیز آشنا شود و همپای آنها، به داستان ورود پیدا کند.
شاید برخی این رمان را قطعه پازلی از رمانهای قبلی سلیمانی بدانند. همان فضاسازیها، همان تصاویر، همان مقطع زمانی دهۀ شصت، اتفاقات بعد از انقلاب، درگیریهای سیاسی و خانوادههایی که آسیب دیدهاند. زبان داستانی رمان، روان و ساده است. بهگونهای که لحن قصهگوی نویسنده، مخاطب را خسته نمیکند و خواننده پا به پای راوی به جهان داستانی قدم میگذارد. داستان رمان، رنج و تلخی و دردی است که بر راوی میگذرد و مخاطب، اتفاقات و تلخیها و بیپناهی زن را با گوشت و پوست خود لمس میکند. ساختار زبانی رمان، بدون تکلف و پیچیدگیها و استعارات خاص، اما سرد و بیاحساس و خشن است که از زبان زن راوی به نام «انیس» روایت میشود. زبان، در کمال خونسردی و بدون اینکه به مخاطب حس قضاوت را تحمیل کند، او را با حجم انبوهی از تلخیها و ناکامیها روبهرو میکند.
نشانههای کار گذاشته در رمان و جبر و سرنوشت محتومی که بر «انیس» حکم میکند، همه نشان از ناتورالیسم کلاسیک دارد. هر چند شاهد برخی تلاشهای ضعیف زن قصه هستیم، اما این تلاشها هم ناکام میمانند و این باعث میشود جبر زمانه و سرنوشت، بیشتر از هر وقت دیگری پررنگ دیده شود. هراس و ترس و بیثباتی موقعیت «انیس» و پسزدهشدن او توسط جامعۀ پررنگ مردسالار آن دوره، ما را در درک روابط شخصیتهای داستان، راهنمایی میکند.
رمان، همان اندازه که قصهمحور است، شخصیتمحور نیز هست. فصلهای رمان با شخصیتهایی که زنجیروار به هم متصل شدهاند، مخاطب را درگیر چالشهای شخصیتی میکند. شخصیت اصلی رمان و راوی، زن است. زنی که همواره زیر سلطۀ مرد است و حتی اگر مردش به او ظلم کند، سخاوتمندانه او را میبخشد. مردش که از زن قبلی خود بچهدار نمیشده برای بار دوم با او ازدواج کرده و زن او را خدای بیچونوچرای زندگیاش میداند. او وظیفۀ خودش میداند که برای شوهر فرزندی بیاورد. شخصیت زن رمان «پیاده» نیازمند حمایت مردانه است. زنی روستایی و رنجهایی که برای ادامۀ زندگی و بقا میکشد. زنی که با طی مسیر تلخ سرنوشت و زندگیاش، ناخودآگاه تحت تأثیر همان جامعه از خودِ واقعیاش فاصله گرفته و احساساتش تا مرز تبدیلشدن به زنی بدون ویژگیهای زنانه پیش میرود.
زن رمان «پیاده»، زنی است ساده و دردکشیده. انیس که از روستای کوچکی در کرمان به تهران شلوغ و بزرگ بعد از انقلاب و میان حجمی از ناشناختهها پرت شده است. انیس با کرامت ازدواج کرده است. معلمی با عقاید تند سیاسی که بعدها انیس از این اعتقادات خبردار میشود. انیس دختری ساده با چهرهای معمولی است که ورودش به تهران، همزمان است با سالهای اولیۀ انقلاب و دورهای از جنگ. تضاد شخصیتی کرامت در خصوص عقاید بدبینانهاش تا دعوت دوست سازمانی به خانه، شاید از نکات برجستۀ رمان باشد، چه نگاه ایدئولوژیک کرامت نسبت به سازمانش در داستان به خوبی جواب داده است. کرامتی که به خاطر عقاید سیاسی، سالهای طولانی در حبس میماند و سراسر رمان، با رنج از دستدادنها برای انیس میگذرد. او ترک میشود و با فرزندی در شکم، بیهیچ پشتیبانی خانوادهای، برای زندهماندن خودش و فرزندش میجنگد. مردها در این رمان، همه کابوسهایی هستند برای آزاردادن انیس، از کرامت گرفته تا هوشنگ و مردهایی که بعدها با آنها آشنا میشود. در کُل، انیس شخصیتی متروک است و تنها.
رمان بهخوبی، از عهدۀ فضاسازی و تصویرسازی تهران دهۀ شصت بر آمده است. قسمتهایی از مونولوگ یا تکگوییهای راوی رمان به سیال ذهن نزدیک شده و آمال و آرزوهای او در آنها نمایش داده شده است. مونولوگهایی که گاه به لعن و نفرین همسرش منتهی میشود و گاه مرگ خودش. گاهی بهندرت هم خیال بخشش همسرش را در سر دارد و آرزوی اینکه او باز گردد. این همه تسلیمبودن، فقط از زنی ساده و مغموم برمیآید. او در خلوت خودش بارها مردش را میبخشد، حتی اگر او را آزار دهد، اما به شرط سایۀ سَربودن، باز گردد و زن را در پناه خودش بگیرد.
انیس بعد از کرامت، در انتظاری تلخ و بیسرانجام فرو میرود. شخصیتی پرداخت شدۀ انیس، زنی قربانیِ ارتباطات سیاسی و اجتماعی زمان خودش است. زنی ساده و بیدستوپا که نمیتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. انیس، به تنهایی با همۀ مشکلات زندگیاش روبهرو میشود. ندانمکاری و سیاسیبازیهای کرامت در هالهای از ابهام میماند. او فرد فروریختهای است در سازمانی که به عقایدش معتقد بود. مهرهای کنار گذاشته و سوخته. کرامت در این بازی خودش و زندگی و زنش را میبازد. از سوی دیگر، کسی زنی را که بدون شوهرش بچهدار میشود، نمیپذیرد. تهمت و توهین برای انیس، نقطۀ پایان زندگی به حساب میآید. شخصیت انیس انتخاب میکند که چطور زندگی کند. بحث انتخاب است و قدرت انتخاب. انتخاب رنجها و تلخیهایی که بر او و فرزندش میرود. انتخاب و امید، هر چند کم و کوتاه در کنار هم پیش میروند.
انیس با وجود همۀ تلخیها و سختیهای جسمی و روحی که در زندگی با آنها روبهرو میشود و حتی فکرکردن به خودکشی، باز هم امید دارد. امید به تغییر کرامت. امید به اینکه کرامت بازگردد و با دیدن پسرکه حالا کامران نام دارد، متحول شود. کامران، نسخۀ کوچک شدۀ کرامت است و هر کسی او را ببیند در این موضوع شک نمیکند. انیس میخواهد بار ننگی را که کرامت به دوش او گذاشته پایین بگذارد اما عوامل بیرونی همواره او را در سایۀ مشکلات قرار میدهند.
قصههای زندگی انیس پایانی ندارد. رمان، با قصههای تودرتوی انیس، ما را به کوچه پسکوچههای محلههای قدیمی غوطهور در فقر میبرد. با پوستانداختن انیس و بهترشدن موقعیت کاریاش، افق دید او هم بیشتر میشود. او به دنبال ساختن هویتی جدید، بر روی هویت فرو ریختۀ گذشتهاش است و تا اندازهای موفق میشود که در این راه پیش برود. اما سرنوشت یا همان جبر محتوم ناتورالیسم کلاسیک، انیس را آسوده نمیگذارد.
رمان بیهیچ لایۀ پیچیدهای از فلسفه یا شعارزدگی از ساختن زندگی جدید، تلاش سخت انیس را برای دستیافتن به موقعیتی بهتر نشان میدهد. تلاشی در تاریکی برای رسیدن به نقطهای روشنتر. با وجود تلخی بیپایان و مرگ انیس که در انتهای رمان هم به چشم میآید، شاید این سؤال در ذهن مخاطب تداعی شود که چرا با وجود همۀ امیدها و تلاشهای بیپایان انیس، عاقبت خوشی یا به اصطلاح هپی اِندی وجود ندارد؟ یا حداقل بازگشت به وضعیت پایداری و قابل تعادلی؟ شاید جواب این باشد، هنوز هم میتوان رمان ناتورالیست در زمانۀ مدرن نوشت، چرا که هنوز بشر در یوغ بندهای سرنوشتی گرفتار است که خودش قدرت انتخاب دیگری ندارد!