
مرتضی تقدسی
مروری بر فیلم ماجرای نیمروز: رد خون
کارگردان: محمدحسین مهدویان
فیلمنامهنویس: ابراهیم امینی و حسین تراب نژاد
بازیگران: جواد عزتی، هادی حجازی فر، بهنوش طباطبایی، حسین مهری، محسن کیایی، هستی مهدوی و مهدی زمین پرداز
ماجرای نیمروز، رد خون چهارمین اثر سینمایی محمدحسین مهدویان، در ادامهی فیلم ماجرای نیمروز است؛ که سرنوشت برخی از شخصیتهای ماجرای نیمروز را مشخص میکند و برخی دیگر داستان دومین مجرا را رقم میزنند. پس از درگیریهای سال ۶۰ و نفوذ منافقین در ارکان حکومتی و تقریباً پاکسازی آنان، اکنون منافقین در روزهای انتهایی جنگ تحمیلی و پس از چند عملیات کوچک، در تدارک عملیاتی بزرگ هستند جهت فتح تهران که نامش را فروغ جاویدان گذاشتهاند. عملیاتی که در ایران با نام عملیات مرصاد شناخته میشود. قبل امضای قطعنامه ۵۹۸، اطلاعات ایران تحلیلهایی مبنی بر انجام این عملیات انجام میدهد و در پی آن، دو نفر از معتمدین خود (کمال با بازی هادی حجازی فر و شادکام با بازی امیرحسین هاشمی) را به بغداد اعزام میکند که تا یکی از فرماندهان منافقین که همان عباس زیبا باشد را ترور کند؛ اما داستان به شکل دیگری اتفاق میافتد که آنان ناکام از این قصد خود میمانند. شادکام شهید میشود و کمال به ایران بازمیگردد. در همین ایام قطعنامه هم امضا میشود و کمی بعدازآن عملیات منافقین آغاز میگردد و داستان شکل میگیرد.
ماجرای نیم روز، رد خون، با همان سبک و سیاق معروف مهدویان در کارگردانی و فیلمبرداری هادی بهروز ساخته شده است؛ البته با کمی تغییر در تکنیک و روایت. در داستان جدید، ملودرام عاشقانهی بیشتری را نسبت به ماجرای اول شاهد هستیم تا جایی که محوریت قصه را این ملودرام تشکیل داده و داستان حول آن روایت میشود. روایتی که بهصورت موازی گاه در دل هم از عملیات مرصاد و تعقیب خواهری که ابتدا اسیر رژیم بعث بوده و سپس به منافقین در کمپ اشرف پیوسته است. او که خواهر کمال و همسر یکی از اعضا اطلاعات است دلیل اصلی شکل گرفتن داستان را باعث میشود؛ که البته مهدویان و نویسندگانش نتوانستهاند ارتباط درستی را بین این دو داستان مرتبط به هم تعریف و منتقل کنند.
فیلم با پرشهایی در فیلمنامه همراه است. در رفتوبرگشتهای داستان بین دو قصه دچار ضعف میشود منطق روایی خود را از دست میدهد. فیلمنامه اصرار عجیبی بر شخصیتپردازی کاراکترهایی دارد که در فیلم قبلی (ماجرای نیمروز) بهخوبی به آنان پرداخته است و از این ظرفیت بهره نمیبرد. در عوض در شناساندن و پرداخت شخصیتهای جدیدالورود که بار دراماتیک داستان را بر دوش دارند دچار نقصان میشود و به آنان بهخوبی نمیپردازد؛ در حالی زمانی نزدیک به پنجاه دقیقه از فیلم را به آن اختصاص داده است که ریتم کند ابتدایی فیلم مانع از این اتفاق میگردد. (شخصیتپردازی)
فیلم با چند روایت و داستانک ادامه پیدا میکند و درواقع با شروع عملیات مرصاد (پس از حدود یک ساعت که از فیلم گذشته است) آغاز میشود. دو شخصیت اصلی (کمال و دامادش) نزدیکترین مکان را به عملیات، برای پیدا کردن خواهر و همسر خود انتخاب میکنند و موضوع را کاملاً شخصی پیگیری میکنند و از مافوق خود عمداً و عمدتاً سرپیچی میکنند، بازیهای تکراری ارائه میدهند و ثبات در ریتم بازی ندارند؛ که این مسئله باعث میشود کاراکترها در حد یک تیپ باقی بمانند و تبدیل به شخصیت نشوند. این در حالی است که نویسندگان سعی دارند کمال را حتی تا یک قهرمان عرضه کنند و او حتی به آن نزدیک هم نمیشود.
کارگردانی اما همچون فیلمهای قبلی مهدویان خوب و تکنیکال است؛ اما استفادهی مدام از تکنیکهای قبلی باعث شده تا صحنههای بعدی را مخاطب حدس بزند و غافلگیر نشود. در این مسیر دوربین هادی بهروز هم نقش دارد. دوربینی که تفاوتهای اندکی با کارهای قبلی فیلمبردار دارد اما نه به آن اندازه که حائز اهمیت باشد و تغییرش در کل اثر به چشم بخورد.
ماجرای نیمروز، رد خون، فیلمی است پرزحمت که سختیهای فراوانی را برای تولید آن سازندگانش متحمل شدهاند اما ضربهی اصلی را از فیلمنامهی خود میخورد. داستانی جذاب که دنبالهی داستان قبلی است، کافی است تا مخاطب را به سالن بکشاند؛ اما ملودرام خارج از ظرفیت آن و داستانهای فرعی آن باعث میشود و تماشاگر همچون فیلم قبلی (ماجرای نیمروز) با شعف از سالن سینما خارج نشود.
بههرحال اینگونه برداشت میشود که مهدویان راهی که در پیش گرفته است (سالی یک فیلم سخت) را باید تغییر دهد و برای آثار و فیلمنامهی دیگر که در اختیار دارد، صبوری بیشتری پیشه کند و یا شاید کمی استراحت برای انسجام افکار این کارگردان خوب و کار بلد سینمای ما لازم و ضروری باشد.