کافهداستان-گروه پرونده: «تیراژ کتابها کم است»، «مردم کتاب نمیخوانند»، «کتابها گران شدهاند» یا «گوشه کتابخانهها و کتابفروشیها خاک میخورند»؛ اغلب همۀ ما بارها و بارها این گزارههای ناامیدانه را شنیدهایم. البته نمیتوان منکر این واقعیتها شد، اما اگر گاهی بهرسم کودکی، ذرهبینی در دست بگیریم و بهدنبال نقطه نوری باشیم که آن را روی کاغذی بیاندازیم. اگر با ذرهبین امیدمان نگاه کنیم، میتوانیم ببینیم که هنوز نویسندههای پیر و جوان بدون اینکه بد به دلشان راه بدهند یا یادشان برود که رسالتی جز نوشتن دارند، هر شب، هر صبح، هر وقتی که دلشان بخواهد، پشت میزشان مینشینند؛ داستان مینویسند، رمانهایشان را ویرایش میکنند و دست آخر بدون ناامیدی کتابشان را روانه بازار نشر میکنند. شاعرها هم بدون اینکه غم به دلشان راه بدهند و خیال کنند که دیگر زمان حافظ و سعدی گذشته است، غزلهایشان را صفحه به صفحه ردیف میکنند تا مخاطب مشتاق آنها همچنان پیوندش را با شعر و شاعری حفظ کند. خیلیهای دیگر نیز لحظهای رسالتشان را در مورد کتاب، نوشتن و… از یاد نمیبرند. کتاب ترجمه میکنند، کتاب منتشر میکنند و دست آخر با کتاب زندگی میکنند. برای همین است که ما نیز برای صحبت کردن در مورد بحران مطالعهای که خیلیهایمان را غمگین کرده است، تأثیر شبکههای مجازی، قیمت کتاب، سیاستگذاریها و مسائلی از این قبیل، ذرهبین دست گرفتهایم و به سراغ همین آدمها رفتهایم تا نظرشان را درباره این موضوع بدانیم. ادامه این نوشتار حاصل مصاحبه ما با پنج نفر از افرادی است که آنها را بهعنوان نویسنده، مترجم، فعال حوزه کتاب، ناشر و… میشناسیم. شما را دعوت می کنیم به خواندن نظرات و دیدگاههای آنها در قالب پرسش و پاسخ با «کافهداستان».
برای شروع مصاحبه و در اولین سؤال میپرسیم اگر بخواهیم بهصورت مختصر و فهرستوار دلایل اصلی بحران مطالعه در ایران را ذکر کنیم، به نظر شما، مهمترین دلایل کدامها هستند؟
رضا شکرالهی، ویراستار، روزنامهنگار و مدیر سایت خوابگرد که اخیراً کتاب مزخرفات فارسی را نیز منتشر کرده است، در پاسخ به این سؤال کافهداستان میگوید:

رضا شکرالهی: سرانۀ مطالعه در طبقۀ متوسط است که بالا میرود، تقویت میشود و حتی جنس و نوع آن تعریف میشود. طبقۀ متوسط به خصوص در چهل سال اخیر همواره یا در معرض حمله بوده یا بسیار آسیبپذیر و بیقرار.
«من مطمئن نیستم بشود اسمش را «بحران» گذاشت. ولی در همین حد هم بهنظرم هم دلایل تاریخی دارد و هم دلایل فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی مربوط به دورۀ معاصر. در سمت تاریخ، فرهنگ عمومی مردم بیشتر تحت تأثیر شعر بوده است تا نثر و متن. همچنین، عادت تاریخی به مطالعه در یک جامعه در طول زمان متأثر از ادبیاتی است که در بافت آن جامعه تولید میشده و بدون انقطاع پیش رفته و بالیده و به امروز رسیده. ما از این نظر یا دچار کمبود بودهایم یا دچار انقطاع و گسست و به طور تاریخی چنین بستری را نه داشتهایم، نه بافتهایم.
در این سوی زمان هم مسائل دیگر مزید بر علت شده است. مهمترینشان نابسامانی و ناآرامی پایانناپذیر اوضاع اقتصادی و اجتماعی است. سرانۀ مطالعه در طبقۀ متوسط است که بالا میرود، تقویت میشود و حتی جنس و نوع آن تعریف میشود. طبقۀ متوسط به خصوص در چهل سال اخیر همواره یا در معرض حمله بوده یا بسیار آسیبپذیر و بیقرار. بیقرار بهمعنای اینکه هیچگاه حاشیۀ امنی که باعث شود از بالا ریزش نکند و از پایین به آن افزوده شود، وجود نداشته است. دستبهدست دادن این نابسامانیها و عوامل تاریخی و برخی مسائل دیگر مثل سانسور و مقاومتهای رسانهای حکومتی سبب شده به وضعی برسیم که شما از آن به بحران مطالعه یاد میکنید.»
شکرالهی اگرچه به چشم بحران به وضعیت کتاب و کتابخوانی نگاه نمیکند، از دلایل فرهنگی، اجتماعی و حتی تاریخی که میتواند موجب این آشفتگی و کاستیها شود، سخن میگوید.
جعفر توزندهجانی، متولد ۱۳۴۱ در نیشابور، نامی آشنا در حوزۀ ادبیات کودک و نوجوان و برنده جایزه مهرگان سال ۸۲ برای کتاب «مهمانی دیوها» است. او نیز گرچه پاسخ به این سوال و فهرستکردن دلایل را کمی دشوار و منوط به تحقیقات میدانی وسیع می داند، اما میگوید:
«من خودم همیشه میگویم، آنچه باعث میشود در یک جامعه بحران مطالعه داشته باشیم، این است که مردم به ضرروت مطالعه و اهمیت آن در زندگی خود توجه ندارند. مثلاً به این نکته توجه نمیکنند که حتی اگر شغل خاصی دارند و دربارۀ آن شغل مطالعه کنند، میتوانند در کار و حرفه خود نیز مهارت بیشتر داشته باشند. مطالعه فقط خواندن رمان و داستان نیست؛ خواندن هر کتابی که کمک کند زندگی بهتری داشته باشیم، مطالعه است. به نظر من این موضوع بخشی از بحران مطالعه است. خب وقتی شرایط هم حاد شود و مردم مثلاً قدرت خرید کتاب نداشته باشند، یا مشغله و کار به قدری زیاد شود که فرصت نکنند لای یک کتاب را باز کنند، طبیعی است که بگویند الان چه وقت خواندن کتاب است. بعضیها تصور میکنند، مطالعه مختص وقتی است که فراغت و فرصت دارند. اگر مطالعه مثل غذاخوردن و خوابیدن و فعالیتهای دیگر بخشی از زندگی شد و مردم متوجه شدند میتوانند با کتابها شرایط بهتری را برای خودم رقم بزنند، ما هیچوقت بحران مطالعه نخواهیم داشت.»
در واقع توزندهجانی، از دغدغهها و دلمشغولیهای مردم که مانع از توجه آنها به کتاب میشود، سخن میگوید و در ادامه نیز به این اشاره میکند که مردم برای خواندن کتاب و مطالعه احساس نیاز نمیکنند و آن را امری ضروری نمیدانند.

جعفر توزنده جانی: متاسفانه الان مدارس تبدیل به مکانی ضدکتاب شدهاند. خب وقتی کودکی مجبور است مطالبی را که چندان جذاب نیست، به سختی یاد بگیرد و این کار هم از طریق کتاب انجام میشود، آیا میتوان انتظار داشت که او نسبت به کتاب حس خوبی داشته باشد؟
در میان گفتههای شکرالهی و توزندهجانی، به دو نکته فقدانِ عادت تاریخی مطالعه و نیز عدم حس ضرورت کتاب و کتابخوانی، اشاره شده است. واقعیت هم ایناست که مرحله قبل از تشویق افراد به کتابخوانی، ایجاد احساس نیاز و اشتیاق به خواندن و مطالعه در میان مردم است؛ میپرسیم: چطور میتوان این احساس نیاز را در افراد یک جامعه ایجاد کرد؟
توزندهجانی در پاسخ به این پرسش به اهمیت دوره کودکی و نقش آموزش و پرورش اشاره میکند و میگوید:
« باید مردم را متوجه این امر کرد که کتاب وسیلهای تزیینی برای پر کردن اوقات فراقت یا سرگرمی آنها نیست. مثلا اگر داستانی میخوانند باید به آنها گفت که داستان نقش مهمی در ایجاد همدلی بین افراد یک جامعه دارد. اصلاً خیلی وقتها باید نحوه درست خواندن یک داستان را به مردم آموزش داد. باید آنها را متوجه کرد که اگر کسی مثلا مکانیک است، با خواندنِ کتابی تخصصی در این زمینه، در کارش هم موفقتر خواهد بود. این کار هم باید به صورت ریشهای انجام شود؛ یعنی از دوران کودکی این کار را کرد. اینجاست که قبل از همه، پای آموزش و پرورش به میان میآید. متاسفانه الان مدارس تبدیل به مکانی ضدکتاب شدهاند. خب وقتی کودکی مجبور است مطالبی را که چندان جذاب نیست، به سختی یاد بگیرد و این کار هم از طریق کتاب انجام میشود، آیا میتوان انتظار داشت که او نسبت به کتاب حس خوبی داشته باشد؟ از آموزش و پرورش که بگذریم بقیه بخشها هم مسئول این امر هستند. حتی افرادی که کتابخوان هستند باید به بقیه تفهیم کنند که با کتاب خواندن گاهی چه لحظاتی خوبی را گذارندهاند. آیا تا به حال شده کسی که مرتب کتاب میخواند حسهای خوبی را که هنگام کتابخواندن میگیرد، به دیگران منتقل کند؟»
کیوان ارزاقی، متولد ۱۳۵۱ در تهران، با رمان «سرزمین نوچ» وارد دنیای نویسندگی شد و کتابهای «منفی یک»، «بی نازنین» و «شورآب» از دیگر آثار داستانی او هستند. او نیز بر اهمیت آموزش و پرورش و دوره کودکی تاکید دارد و میگوید:
«بسیاری از مشکلات امروز ما در سطح خرد و کلان، فرهنگ، اجتماع، روابط شخصی و حتی سیاستهای داخلی و خارجی ریشه در مشکلات و نواقص سیستم آموزش و پرورش دارد. جامعهای کتابخوان نمیشود مگر اینکه خانواده و مدرسه از سن پایین و دوران کودکی کتاب را در سبد هزینه و زندگی و اولویتهای بچه بگذارد. آیا این اهمیت و نگاه در خانه، جامعه و مدرسه وجود دارد؟! وقتی که اولویتهای پدر و مادر، مدیر و ناظم، وزیر، وکیل و رئیس جمهور، کتاب و کتابخوانی نباشد و صرفاً بخاطر پُز و روشنفکری در مناسبت و روزهای خاص شعارهای گلدرشت درباره کتاب داده شود، همین میشود که امروز میبینیم. بنابراین وقتی امروز کتابهایمان پانصد جلد چاپ میشود، اتفاقاً باید خوشحال هم باشیم و کلاهمان را به آسمان بیندازیم! برای توسعه فرهنگ کتابخوانی چه کردیم که حالا توقع داشته باشیم اوضاع از این که هست بهتر باشد؟ بخش عمدهای از دانشآموزان و استادها وقتی در همان طبقات پایین جدول مازلو گیر باشند قاعدتاً اولویتی برای خواندن کتاب نخواهند داشت. وقتی خانواده، مدرسه، رادیو و تلویزیون، رسانه و بزرگان جامعه درباره ضرورت کتاب صحبت نکنند و مطالعه اولویت روزانه زندگی نباشد، چیزی تغییر نخواهد کرد.»
افشین شحنهتبار، مؤسس، صاحبامتیاز و مدیر انتشارات شمع و مه در تهران و لندن، که سالهاست در حوزه ترجمه و انتشار رمانها و داستانهای ایرانی به زبانهای دیگر دنیا فعالیت میکند، نیز به غیبت تلاش برای ترویج کتابخوانی برای نوجوانان اشاره میکند و میگوید:
«مهمترین موضوع درگیر کردن کودکان و نوجوانان به کتاب حتی در حالتی آمیخته با اجبار و تشویق خواهد بود. در ایران والدین در سنین پایین و پیش از دبستان کودکان را بیشتر با کتاب درگیر و آشنا میکنند؛ ولی بدون هیچ دلیل خاصی، در اغلب خانوادهها، فرزند به سن نوجوانی که میرسد، دیگر جَوی برای ترغیب نوجوانان به کتابخوانی دیده نمیشود و همین باعث جدایی از مطالعه خواهد شد که حتی فضای اجباری دبیرستان برای مطالعه هم برای جذب افراد کارگر نمیشود. متاسفانه حاکمیت هم دغدغهای برای رفع آن ندارد یا اگر دارد در اولویت نیست.»

افشین شحنهتبار: تا زمانی که کتاب و داستان وجود دارد، نقش کتابفروشیها چه بهصورت مجازی مانند اپلیکیشنهای مجازی یا فروشگاههای سنتی (حتی از نوع مدرن) نیز همچنان پایدار و پابرجاست
به نظر میرسد در غفلت سیستم آموزش و پرورش، ضرورت تلاشهای فرهنگی مستمر و پردامنه جهت اصلاح تدریجی وضعیت ریشهدارِ موجود توسط بخشها و نهادهای دیگر گریزناپذیر مینماید. و در میان گروههای مختلفی که در ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی نقش دارند، کتابفروشیها و فروشندگان کتاب جایگاه خاصی دارند. از مصاحبهشوندگان درباره میزان و چگونگی نقش کتابفروشها در ترویج کتابخوانی و نیز در شناساندن کتابهای خوب به مخاطبان میپرسیم و اینکه در این زمینه چه ظرفیتهایی مغفول مانده است؟
شحنهتبار در پاسخ به این پرسش میگوید:
«کتابفروشی و کتاب لازم و ملزوم همدیگر هستند و بدون یکدیگر ماهیت خود را از دست میدهند. تا زمانی که کتاب و داستان وجود دارد، نقش کتابفروشیها چه بهصورت مجازی مانند اپلیکیشنهای مجازی یا فروشگاههای سنتی (حتی از نوع مدرن) نیز همچنان پایدار و پابرجاست. کتابفروشی و فعالیت در حوزه فروش کتاب، کاری بینهایت سخت و پیچیده است که همراهی فروشندههای متخصص، میتواند به آنها اعتبار بدهد. در مقایسه با دیگر نقاط دنیا، شهرهای بزرگ ایران، بهخصوص فروشگاههای کتاب در پایتخت، دارای بالاترین استانداردهای روز دنیا هستند و در برگزاری برنامههای نقد و رونمایی نقش مؤثری دارند، ولی ما هنوز در این بخش ضعفهای زیادی داریم که از میان آنها میتوان به توزیع کتاب اشاره کرد.»
رامین رامبد، متولد ۱۳۴۵ در شمیرانات تهران، مترجم بیش از بیست عنوان کتاب و موسس و مدیر نشر سیفتال است که اخیراً ترجمه ای از او با عنوان «رخدادنامه زودباوری» وارد بازار کتاب شده است. او در پاسخ به سؤال ما درباره نقش کتابفروشیها و فروشندگان کتاب در ترویج و معرفی کتاب خوب، به پارامترهای اقتصادی و نقش «برگزینن اشاره میکند و میدهد:
«کتابفروشی، محل برخورد مخاطب با آثار انتشاریافته است. گرچه این گفته میتواند همانگویی تلقی شود، ولی باید به آن دقت کرد. کتابفروشی مکانی است که خریدار احتمالی کتاب با آن آشنا شود. ناشر، در مقام یک بنگاه اقتصادی، کالای خود (یعنی کتاب) را از طریق شبکۀ پخش که سازوکار خاص خودش را دارد، به محل عرضه میرساند. در این نقطه است که کتابفروش بر اساس محاسبات اقتصادی و نیز به نظرم تمایل و گرایشات شخصی دست به گزینش کالا میزند. منظر اقتصادی پیشبینی فروش است و منظر گرایش شخصی در برگزیدن نوع کتاب. تصور کنید کسی که کتاب را برمیگزیند گرایشی به آثار فلسفی نداشته باشد. پس اولویت وی این رده از کتاب نخواهد بود، مگر، آثاری که فروش خود را تضمین کنند (از نویسندهای مشهور یا ناشری اسم و رسمدار). همین فرد (اسمش را میگذارم «برگزین») میتواند گلوگاه فروش کتاب باشد، و مکانیسم برگزیدن، و عرضۀ کتاب نیازمند نوعی آسیبشناسی است. از این جهت که بسیاری از ناشران نوپا میتوانند در این روند از صحنه حذف شوند. برگزین ممکن است یکی دو عنوان از آنها سفارش دهد که ای بسا در کتابفروشی هم عرصه را بر رقبای با اسم و رسم خود ببازند و بهجای اینکه در جلوی دید قرار گیرند، در قفسهای به حال خود رها شوند تا مگر خوانندهای کنجکاو آن را بیابد. حلقهای معیوب شکل میگیرد که کتاب کذایی دیده نمیشود و فروش نمیرود، برگزین به همین استناد ناشر مذکور را کمفروش تلقی میکند و با دیدۀ تردید به سایر کالاهای او نگاه میکند که بهتبع به سفارش کمتر از او میانجامد.
استثنا این است که برگزین بهدلیل علاقهمندی شخصی یا جذابیت بصری یا عواملی بیرونی از کتابی خوشش بیاید و آن را تمام جلد روی پیشخانی بگذارد تا خریدار احتمالی آن را ببیند و تورقی کند. توجیه برگزین میتواند در قاعدۀ خود هم اقتصادی باشد و هم محدویت فضای عرضه. طبیعتاً کتابفروشی نیز در مقام بنگاهی اقتصادی توقع دارد که کالای موجود در انبار خود را سریعتر به پول تبدیل کند و از اشغال فضای محدود خود به کالایی که شاید مدتی بیشتر طول بکشد بپرهیزد و در نتیجه به همان حلقۀ معیوب پیشگفته خواهیم رسید. در کنار کتابفروش، عامل پخش نیز نقشی بهسزا دارد که بحث خودش را میطلبد.»
کتابفروشیها و مراکز فرهنگی در سالهای اخیر برنامههای فراوانی از جمله جلسات رونمایی، جشن امضاء، داستانخوانی و… برگزار میکنند. میپرسیم که: این اقدامات را چطور ارزیابی میکنید و آیا میتوان این فعالیتها را بهشکل نتیجهبخشتری هدایت کرد؟
کیوان ارزاقی در پاسخ به سؤال ما درباره فعالیتهای کتابفروشیها و مراکز فرهنگی، به برگزاری برنامههای منسجم و هدفمند اشاره کرده و میگوید:
«بهنظرم این اتفاقات، در صورتیکه با برنامهریزی بهتر و هدفمندتر باشد، میتواند در آشتی مردم با کتاب، کتابفروشی، ناشر، نویسنده و مترجم مؤثر باشد. نمونه چنین اتفاقات خوب فرهنگی، معمولاً در کشورهای توسعهیافته که مخاطبین جدی کتاب و مطالعه دارد هم برگزار میشود و بدون شک در علاقهمندی مردم به کتاب تأثیرگذار است. کتاب کالای فرهنگی است بنابراین بایستی جلسات رونمایی، جشن امضاء، داستانخوانی، نقد و بررسی و… برای آن برگزار شود. اما میتوان سازوکار را بهگونهای چید که این مراسم صرفاً یک دورهمی و مهمانی نباشد و از انرژی و پتانسیل حضور علاقهمندان به کتاب، نویسندگان، اهالی نشر، منتقدان و مترجمین استفاده بهینه کرد.»

رامین رامبد: برگزینِ کتاب ممکن است یکی دو عنوان از آنها سفارش دهد که ای بسا در کتابفروشی هم عرصه را بر رقبای با اسم و رسم خود ببازند و بهجای اینکه در جلوی دید قرار گیرند، در قفسهای به حال خود رها شوند تا مگر خوانندهای کنجکاو آن را بیابد.
همچنین رامین رامبد بر این باور است که:
«چنین اقداماتی فینفسه خوب است ولی طبیعتاً در مراکز بزرگ گرایش به سمت نویسندگان و مترجمان پرآوازه است. هزینههای جانبی چنین مراسمی میتواند بسیاری را منصرف کند. شاید اگر بخشی از بودجهای که مراکز متولی کتاب در کشور دارند به این امر اختصاص مییافت میتوانست تاثیرگذارتر باشد. البته تالی فاسد این گزاره اخیر این خواهد بود که ناشران خصوصی را چشم انتظار کمک دولتی کنیم و نوعی رانت در این میانه شکل گیرد.»
شحنهتبار نیز با اعلام اینکه با این برنامهها صددرصد موافق است، میگوید:
«برگزاری این برنامهها بهخصوص جلسات جدی و بیپرده نقد باعث پختهتر شدن یک نویسنده خواهد شد. برگزاری جلسات رونمایی حتی اگر در میان دوستان و نزدیکان باشد، حسی مثبت برای تولد یک اثر به صاحبان آن منتقل میکند. البته نقش رسانهها برای خبریکردن آن بسیار حیاتی است.»
گذشته از کتابفروشیها و مراکز فرهنگی، در این سالها، شبکههای مجازی نیز نقش فعالانهای در فضای کتاب و کتابخوانی داشتهاند. به نظر میرسد که گاهی در اثر تبلیغات رایج در شبکههای مجازی شاهد استقبال و چاپ چندبارۀ آثاری هستیم که شاید از نظر تکنیکی و محتوایی حرفی برای گفتن نداشته باشند، اما صرفاً بهدلیل چنین تبلیغاتی و انتشار عکسهای پررنگولعاب از این کتابها میبینیم که همه، اغلب نوجوانان و جوانان و زنان بهسراغ چنین کتابهایی میروند و کتابخوانیشان محدود به مطالعه همین کتابها میشود. با توجه به این موضوع، از افشین شحنهتبار و نیز از رضا شکرالهی که خود فعالیتی پررنگ در فضای مجازی دارد و در کنار سایت خوابگرد، کانال تلگرامی خوابگرد را هم اداره میکند، میپرسیم:
نظرتان راجعبه ظرفیتهای شبکههای مجازی در ترویج کتاب و کتابخوانی چیست؟ آیا اساساً میتوان به این شبکهها امید داشت؟
شحنهتبار در پاسخ به این پرسش میگوید:
«این شبکهها تا زمانی که جذابیت خود را از دست ندهند، تأثیرگذار خواهند بود و در هر صورت باید قبول کنیم که وجود آنها جزئی مهم از شبکه اطلاعرسانی و مهمتر، قسمتی جداناپذیر از زندگی روزمره مردم، حداقل در وضعیت کنونی است و درحالحاضر جایگزین جدی ندارند.»
شکرالهی نیز تاکید بر نقش این شبکهها دارد و میگوید:
«قبلاً در جاهای دیگر هم گفتهام که سود شبکههای مجازی بیشتر از آسیب آنها در حوزۀ کتابخوانی است. اتفاقاً در جامعۀ ما که سانسور فقط نه فقط در بخش مجوز کتاب بلکه در همۀ شئون پس از مجوز هم در انواع رسانهها و نهادهای دولتی و حکومتی اعمال میشود، همین شبکههای مجازی هستند که توانستهاند دستکم تا حدی، دست کتاب و کتابخوانی را بگیرند. در نگاه جستوجوگر من، ارتباط مستقیم و «برابر» پدیدآورندگان و ناشران با مخاطبان در شبکههایی مثل اینستاگرام و تلگرام و توئیتر، آشکارا بر جلوگیری از گسستن هرچه بیشتر ارتباط میان آنان اثرگذار بوده است. افزون بر این، در همین شبکههاست که کسانی بسیار، از آدمهای ظاهراً عادی گرفته تا حتی برخی سلبریتیهای اهل کتاب، در قالب میکروبلاگنویسی، بهطور منظم از کتابهای مورد علاقۀ خود مینویسند.»
شکرالهی بحث را درباره بهرهگیری از امکانات اینستاگرام و تبلیغات گسترده برخی کتابها در آن و بهتبع، پرفروششدن برخی از کتابهایی که شاید ارزش ادبی چندانی نداشته باشند، با بهپرسش کشیدن تعریف کتاب خوب و کتاب کمارزش ادامه میدهد و میگوید:
«من موافق نیستم با گزارۀ “مهجور ماندن کتابهای خوب بر اثر تبلیغات کتابهای کمارزش”. باید دید تعریف کتاب خوب و کتاب کمارزش چیست و دقیقتر دربارۀ موضوع حرف زد. در هر حال، بهنظرم بهتر است دو نکته را فراموش نکنیم. هرچه پرفروشتر شدن کتابها از هر نوع را میتوان یک اتفاق کمّی دید و همیشه اینطور بوده که کمیّت کیفیّت میآورد. تولید زیاد باعث تولید کتاب خوب نمیشود، ولی میتواند و ممکن است به تقویت عادت به مطالعه در جامعۀ کمخوانِ ما کمک کند. نکتۀ دوم اینکه فراموش نکنیم بیرون از حوزۀ آفرینش، در عرصۀ بازار کتاب، ما با یک بازار به معنای دقیق کلمۀ بازار مواجهیم. بازار قواعد خودش را دارد و طبیعی است که مناسبات روشنفکری را چندان برنتابد. اشکال برخی از ما این است که میخواهیم این مناسبات و گرایشها را با چیزی و در جایی تطبیق بدهیم که حرف اول را مخاطب و نیاز او بهعنوان خریدار میزند. بهنظرم کمتر شدن شکاف بین آثار عامهپسند با ادبیات نخبهپسند در سالهای اخیر، تا حدی، برآمده از همین مناسبات بازاری است که برخی از ما نسبت به آن گله داریم.»
ارزاقی نیز به اهمیت و نقش اجتنابناپذیر تبلیغات اشاره میکند و میگوید:

کیوان ارزاقی: با حضور شبکههای مجازی و تغییر شکل رسانههای ارتباطی ناشران و نویسندگان باید از این فرصت استفاده کنند. امروزه اگر ناشری نگاهی جدی و حرفهای به تبلیغات داشته باشد میتواند با هزینههای متعارف و مناسب آثار خود را به مخاطبین معرفی کند
«شکل ارتباطات انسانی و اجتماعی تفاوت کرده است. کتاب یا هر محصول دیگری باید بتواند تبلیغات و فروش خود را با شرایط وفق دهد. متاسفانه به خاطر سودده نبودن کتاب و محصولات فرهنگی، نگاه چندان حرفهای به تبلیغات کتاب نشده است. شاید چند کتاب بوده که به واسطهی تبلیغات اینستاگرامی و شبکههای مجازی با بخت و اقبال مواجه شدهاند و این تبلیغات باعث شده که پُرفروش شوند اما این نوع تبلیغات ادامهدار نبوده است. با حضور شبکههای مجازی و تغییر شکل رسانههای ارتباطی ناشران و نویسندگان باید از این فرصت استفاده کنند. امروزه اگر ناشری نگاهی جدی و حرفهای به تبلیغات داشته باشد میتواند با هزینههای متعارف و مناسب آثار خود را به مخاطبین معرفی کند. مدیران و صاحبان کسبوکار باید بپذیرند که تبلیغات هزینه نیست. از آن جایی که بسیاری از مدیران تصمیمگیر، در حوزه تبلیغات تخصص و تجربهای ندارند هیچوقت نگاه حرفهای هم به تبلیغ ندارند یا حتی در صورت تبلیغ محصول به محض بهم خوردن اوضاع اقتصادی، اولین چیزی که حذف میشود تبلیغات است. بنابراین برای بهتر شدن اوضاع باید نگاه درست و حرفهای به بازاریابی، تبلیغات و فروش داشت و فراموش نکنیم که امروز هر نویسنده نیز رسانهی شخصی و مخصوص به خودش را دارد که بدون شک میتوان از این امکانات استفاده کرد.»
اما توزندهجانی دو نکته مهم دیگر را نیز مطرح مینماید:
«به نظر من اینجا دو مشکل وجود دارد؛ اول مسئله سلیقه و ذائقه مردم که به شدت تغییر کرده و کتابهای را که خواندنش آسان است و آنها را سرگرم می کند، بیشتر میخوانند. دوم این که، بخشی دیگر مربوط به فعالان این عرصه است؛ آنهایی که کتابهای خوب میخوانند و یا مینویسند، ممکن است چندان فعال نباشند. خیلی از دوستان نویسنده ما حتی هنوز یک ایمیل ندارند چه برسد بدانند مثلا همین اینستاگرام یا دیگر شبکههای مجازی چه قدرتی دارند و چگونه می تواند نگاه و توجه مردم را تغییر بدهند.»
از بحث ترویج کتابخوانی و فعالیتهای متداول در زمینه معرفی کتاب میگذریم و به سراغ موضوع عدم استقبال مناسب از آثار داستانی ایرانی میرویم. در سالهای اخیر، استقبال از کتابهای داستانی ایرانی که عموماً نویسندگان آنها نیز تازهکار و جوان هستند و همچون نویسندگان گذشته اسم و رسمی ندارند، کم شده و ناشران بیشتر از کتابهای تألیفی به انتشار کتابهای ترجمه روی خوش نشان میدهند. آمارها و نگاهی اجمالی به فهرست آثار منتشرشده از سوی ناشران و نیز ویترین کتابفروشیها، این ادعا را تایید میکنند. بازار در دست آثار ترجمه شدهای است که گاهی کیفیت آنها بهمراتب کمتر از آثار تألیفی است؛ اما چون نامی خارجی را بهیدک میکشند، با اقبال مخاطبان و خوانندگان مواجه میشوند. مثلاً میتوان به کتاب «ملت عشق» نوشته الیف شافاک اشاره کرد. اگرچه مخاطبان جدی ادبیات و افراد اهل مطالعه ترکیه، الیف شافاک را نویسندهای قوی نمیدانند، میبینیم که این روزها، چنین کتابی از اقبال خوبی در ایران برخوردار شده و بارها و بارها تجدید چاپ شده است. این مطلب را با کیوان ارزاقی بهعنوان نویسنده و رامین رامبد بهعنوان مترجم مطرح میکنیم و میپرسیم:
بهنظر میرسد یکی از دلایل دورشدن مردم از کتاب، ضعف داستانهای ایرانی است. تیراژ بسیاری از کتابهای داستان ایرانی، به ۳۰۰ تا ۵۰۰ نسخه رسیده است. این ادعا را تا چه حد درست میدانید؟ هچنین افزایش روبهرشد انتشار کتابهای ترجمه را نسبت به کتابهای تألیفی مثبت تلقی میکنید یا منفی؟
ارزاقی ضعف داستان ایرانی را صرفاً یکی از دلایل عدم استقبال مناسب از آثار ایرانی میداند و میگوید:

رامبد: نویسندگان بزرگ خودشان خوانندگان قهاری بودهاند و در زمینههای مختلف دانش کسب میکردهاند؛ از مطالعات آثار کلاسیک تا علوم روز. نویسنده باید فکر خویش را پرورش دهد تا بتواند بنویسد.
«به نظرم دورشدن مخاطبین از کتابهای تألیفی(ایرانی) دلایل زیادی دارد که صرفاً یکی از دلایل آن ضعف داستان ایرانی است. اما متأسفانه در بسیاری از موارد حتی داستانهای خیلی خوب ایرانی هم از استقبال چندان مناسبی برخوردار نشدهاند. دلایل عدم استقبال از کتاب ایرانی بسیار زیاد است و پیشنهاد میکنم در یک پرونده به صورت مفصل به این موضوع پرداخته شود. بهنظرم تا وقتی ایران به کنوانسیون برن و حق کپیرایت نپیوندد و این قوانین در ایران اجرایی و عملی نشود، همین ادبیات نحیف، روزبهروز ضعیفتر و لاغرتر و بیکیفیتتر میشود. امروز کمتر کشوری مثل ایران وجود دارد که در آن این همه آثار ترجمه بدون در نظر گرفتن حق کپیرایت و از سوی مترجمین گاه بدون نام و نشان که فقط کتابسازی میکنند، چاپ و توزیع گردد. برای بهتر شدن کتابهای تألیفی باید رقابتی منصفانه وجود داشته باشد. نه اینکه ادبیات ایران و کتابهای تألیفی در یک سو باشند و تمام کتابهای نوشتهشده خوب و بد و جایزه گرفته و نگرفتۀ دنیا در طرف دیگر!
پذیرش کنوانسیون برن میتواند در طولانیمدت به نفع ادبیات تالیفی، ترجمه، نویسنده، مترجم، خواننده کتاب، کتابفروش و ناشر باشد. نگاهی به کشورهایی که کنوانسیون برن را نپذیرفتند بیاندازیم تا ببینیم ما در میان چه کشورهایی قرار داریم: اوگاندا، جزایر سلیمان و مارشال، سن مارینو، سیرالئون، مالدیو، موزامبیک، میانمار، چین، سیشل و… . ورود و حضور این حجم از کتاب ترجمهشده بدون هیچ حساب و کتابی قاعدتاً تاثیرات منفی و مخرب بر ادبیات ایران میگذارد.»
رامبد نیز در جواب به این سؤال میگوید:
«از دید من اینگونه نیست که ناگهان داستاننویسی شکل بگیرد. این فرایند نیازمند زیرساخت مناسب فکری و دانش کافی است. نویسندگان بزرگ خودشان خوانندگان قهاری بودهاند و در زمینههای مختلف دانش کسب میکردهاند؛ از مطالعات آثار کلاسیک تا علوم روز. نویسنده باید فکر خویش را پرورش دهد تا بتواند بنویسد. از دید من اگر کسی بخواهد اثر ادبی بیافریند باید بتواند در زمینههای گوناگون حیات اجتماعی حرفی برای گفتن داشتن باشد، نه الزاماً در مقام متخصص بلکه کسی که بتواند جنبههای گوناگون را دست کم برای خودش حلاجی کند. اگر به ضعف کذایی معتقدیم، این نشانهای است از اینکه شاید داستان عمق مطلوب را ندارد که برمیگردد به آنچه در بالا گفتم.
از دید ترجمه دو نکته وجود دارد. یکی گرایش مخاطبان به فرهنگهای دیگر برای شنیدن حرفهایی تازه. گویی نویسندگان ما دیگر حرفی تازه برای عرضه ندارند. دوم گرایش ناشر به چنین آثار بهدلیل احتمال فروش بهتر کتاب. این نیز به چرخهای معیوب میانجامد که کمابیش ما را به پرسش فوق برمیگرداند. جنبۀ مثبت ترجمه (که خود بحثی مفصل از منظر کیفیت کار میطلبد) آن است که نویسندهی بالقوه میتواند اثر ترجمهشده را بهعنوان نوعی کارگاه داستاننویسی در نظر بگیرد و به تجزیه و تحلیل بپردازد که نویسندهی اثر مذکور چگونه به آفرینش چنین اثری دست زده است، چه پیشزمینهای داشته، چه دانشهایی کسب کرده، چه تجربیاتی را از سر گذرانده که توانسته چنین ادبیاتی (داستانی یا غیرداستانی) بیافریند. همین امر ممکن است به نوعی فیلتری محسوب شود و نویسندۀ تازهکار را از ادامۀ مسیر منصرف کند، ولی از دید من اگر کسی به راستی هدفش خلق ادبیاتی خاص خودش باشد، از این مرحله نهایت استفاده را خواهد برد و با دستی پر به آفرینش اثر خودش خواهد پرداخت.»

شحنهتبار: «بدون شک ممیزی باعث محدودیت یک نویسنده میشود، اما بد نیست دقت کنیم بزرگترین نویسندگان کشور شاهکارهای تاثیرگذار و ماندگارشان را در همین فضای ناخوشایند سانسور چه در حال حاضر و چه در رژیم گذشته آفریدند.
اما نکتهای که غالباً از آن به عنوان یکی از عوامل عقبافتادن آثار داستانی ایرانی از رقیبان خارجیشان یاد میشود، سانسور است. برخی از نویسندگان و منتقدان بر این باورند که مساله سانسور باعث شده تا داستانهای داستاننویسان ایرانی دچار ضعفهایی در توانایی جذب و کشاندن مخاطبان باشند. ارزاقی، نویسنده رمانهای شورآب و سرزمین نوچ، در پاسخ به این پرسش که «آیا مسئله سانسور تأثیر جدی بر کیفیت آثار داستانی و پیامد آن، یعنی کاهش میزان مطالعه دارد؟» میگوید:
«سانسور محدودیتهایی را در نوشتن ایجاد میکند. اما میتوان با نگاهی مثبت به آن توجه کرد: فرصت به جای تهدید! بهنظرم سانسور در کیفیت و کمیت آثار، تاثیر منفی میگذارد اما این تاثیرگذاری چنان نیست که باعث زدن ضربه جدی به ادبیات ایران شود. بههرحال بودن محدودیت باعث میشود که نویسنده نتواند بهطور مستقیم به طرف برخی از موضوعات برود یا در رابطه با بعضی مسایل به جزییات بپردازد؛ اما این طور نیست که سانسور باعث شود ادبیات ضربهی مهلک و جدی ببیند. مثلاً در تمام این سالها نویسندگانی که خارج از ایران هستند و بدون هیچ محدودیتی مینویسند کدام شاهکاری را خلق کردند که در ادبیات دنیا یا حتی ایران سروصدایی به پا کرده باشد؟!»
شحنهتبار نیز در عین حال که سانسور را نامطلوب و اثرگذار برمیشمارد، اما آن را به عنوان عاملی کلیدی نمیداند:
«بدون شک ممیزی باعث محدودیت یک نویسنده میشود، اما بد نیست دقت کنیم بزرگترین نویسندگان کشور شاهکارهای تاثیرگذار و ماندگارشان را در همین فضای ناخوشایند سانسور چه در حال حاضر و چه در رژیم گذشته آفریدند. یا برعکس خیلی از بزرگان ادبیات معاصر که از این فضای بسته به کشوری آزادتر روانه گشتند، قابلیتهای جادویی قلمشان را از دست دادند. البته این نظر شخصی من بوده و شاید وجاهت نداشته باشد و باید عدم علاقه به کتاب و کتاب خوانی را در مردم در مسائل دیگر جستجو کرد.»
توزندهجانی علاوه بر خودِ مساله ممیزی، تاثیر برخوردهای ممیزی با آثار نویسندگان ایرانی، بر مخاطبان را نیز واجد اهمیت و تاثیرگذار میداند و میگوید:
«سانسور میتواند باعث شود کیفیت آثار داستانی پایین بیاید و در نتیجه خواننده وقتی به سمت کتابی میرود این گونه تصور کنند که خب این کتاب تمام خاصیت اصلیاش گرفته شده و چیزی خنثی و بی فایده است. مخصوصاً وقتی خبر اینگونه برخوردها که به نظر من گاهی سلیقهای هم است تا نظر درست کارشناسی، به گوش مردم میرسد طبیعیاست که حتی به کتابهای که دچار ممیزی نشدهاند هم نگاهی خوبی نداشته باشند.»

ارزاقی: در تمام این سالها نویسندگانی که خارج از ایران هستند و بدون هیچ محدودیتی مینویسند کدام شاهکاری را خلق کردند که در ادبیات دنیا یا حتی ایران سروصدایی به پا کرده باشد؟!»
مثلث عوامل تاثیرگذار بر مطالعه و کتابخوانی، علاوه بر دو ضلع «مخاطب»، «تولیدکننده کتاب»، ضلع سومی نیز دارد و آن، نقش دستگاه قدرت و نهادهای قانونگذار و مجری حکومتی هستند. نهادهایی که میتوانند با تدوین قوانین و سیاستها و نیز اجرای آنها، بر وضعیت کتابخوانی و فرهنگ مطالعه، تاثیرگذار باشند. میپرسیم:
نقش دستگاههای قدرت -قانونگذار و مجری- در ترویج فرهنگ کتابخوانی را تا چه حد برجسته میدانید؟ حمایتهای دولتی باید به چه شکل باشد؟
شحنه تبار در پاسخ به این پرسش، اشارهای به سیاستهای ترویجی در سایر کشورها دارد و میگوید:
«در تمام دنیا وزارت فرهنگ در راس سیاستگذاریها برای ترویج کتابخوانی است. چیزی که در ایران متاسفانه بدلیل اشتباهات مدیریتی و حاکمیتی در سالهای گذشته لطمات سنگینی را به دیواره صنعت نشر وارد کرده است. البته اگر منصفانه قضاوت کنیم نسل جدید و جوانتر مدیریت در وزارت ارشاد سعی در احیای دوباره فضای کتاب و کتابخوانی داشته است؛ هرچند هنوز کارساز نبوده است. البته فراموش نکنیم در کشور ما وزارت ارشاد تنها نهاد تصمیمگیرنده نیست و این تعدد افکار و سلیقهها که اغلب درک صحیحی از ادبیات ندارند، در بسیاری از مراحل شبیه آفت عمل کرده تا حمایت. در آینده نزدیک هم امیدی به اصلاح و پاکسازی این وضع دیده نمیشود و تنها پایداری اعضای دلسوز خانواده داستان و داستاننویسی میتواند این کشتی را شناور نگه دارد، نه چیز دیگر.»
توزندهجانی درعینحال که نقش نهادهای حکومتی را بسیار مهم میداند، بر این باور است که عملکردشان در این زمینه چندان مثبت نبوده است:
«نقش دستگاههای قدرت و قانونگذار در این زمینه خیلی مهم است. مخصوصاً در ایران که دولت تمام امور را به دست گرفته و بخشهای خصوصی چندان نقشی در این زمینه ندارند مسئولیت آنها در این زمینه دو چندان است که اگر بخواهیم انصافا قضاوت کنیم میگویم نقش چندان مثبتی نداشتهاند. تجربه ثابت کرده است دولت ها در امر کتاب و کتاب خوانی کاملا ناموفق بودهاند؛ اگر موفق میبودند، نهاد آموزش و پرورش میبایست در این سالها، میلیون آدم علاقهمند به کتاب را تربیت میکرد. نمیخواهم منکر فعالیت کسانی که در همین نهاد آمورش و پرورش در این زمینه تلاش میکنند بشوم، اما تلاش این دوستان راه به جایی نبردهاست.»

شکرالهی: آسیبهای ناشی از نوع مواجهههای دولتی و حکومتی با این قضیه طوری بوده که فقط میتوان گفت بهترین و درستترین و سودمندترین کاری که دولت و حکومت میتواند در این باره بکند این است که هیچ کاری نکند
شکراللهی نیز به عملکرد ضعیف و مداخلهگر نهادهای دولتی اشاره میکند که بودنشان بیش از نبودشان به کتاب و کتابخوانی آسیب میزند:
«واقعاً چه میتوان گفت!؟ آسیبهای ناشی از نوع مواجهههای دولتی و حکومتی با این قضیه طوری بوده که فقط میتوان گفت بهترین و درستترین و سودمندترین کاری که دولت و حکومت میتواند در این باره بکند این است که هیچ کاری نکند. هیچ کاری. اما متأسفانه با سیستمی سروکار داریم که خودش هم مجوز صادر میکند، خودش سانسور میکند، خودش کتاب چاپ میکند، خودش کتاب میفروشد، خودش جایزه برگزار میکند، خودش تبلیغ و حمایت میکند و هزار خودشِ دیگر. مجموع این رفتار ایجابی از یک سو و رفتار سلبی از سوی دیگر، قامت این قضیه را بهشکلی ناساز سرطانی کرده؛ با غدههایی که از جاهایی بیرون زده و زخمهایی که جاهای دیگر ایجاد کرده و به خون انداخته. دولت و حکومت اگر دست و پای درازش را از این وسط جمع میکرد، اوضاع خیلی بهتر میبود و بهتر میشد. »
آنچنان که در این گفتگو با اهالی قلم و کتاب و فعالان حوزه نشر به آن اشاره شد، به نظر میرسد علیرغم برخی فعالیتها و تلاشهای صورتگرفته در حوزه کتاب و کتابخوانی، وضعیت پیچیده این حوزه در کشور ما به کلافی سردرگم میماند که ظاهراً بازکردناش هم به دست یکی و گروهی ممکن نیست. شاید اراده و تلاشی همهجانبه از سوی هر سه ضلع این مثلث لازم باشد تا وضعیت کتاب و کتابخوانی و سرانه مطالعه میان ایرانیان بهبود یابد و شاهد روزی باشیم که مثلاً مانند ژاپن، مردم در قطارهای مترو کتاببهدست بایستند و مطالعه کنند؛ به جای آنکه توی کانالهای تلگرامی بچرخند و جوک بخوانند و کندی کراش و نینجا فروت بازی کنند و به یکدیگر اَتَک بزنند! روزی که گرچه بسیار بسیار دور به نظر میرسد، اما به هرحال لااقل میتوان به رسیدن آن امیدوار بود.

کتابخوانی شهروندان در مترو شهر مسکو