
سمیه سیدیان
یادداشتی بر مجموعه داستان «ریشههای غریبه» نوشته کرمرضا تاجمهر، نشر بهنگار:
کرمرضا تاجمهر، در تازهترین اثر خود به سراغ موجودیتِ مرگ و حضور نسبی در این دنیا رفته است. چیزی وجود دارد یا ندارد! قطعیتی نداریم. نه در تصویر و نه در آن چه میبینیم و میپنداریم و نه در واقعیتی که فکر میکنیم در آن زندگی میکنیم. فلسفهای که تاجمهر هر پنج داستان خود را بر مبنای آنها قرار داده است و آنگونه که خود تعریف میکند، شاید میتوانست طور دیگری هم اتفاق بیافتد، اگر… و این یک کلمهی کوچک «اگر»، راه داستانها را عوض میکند و به مسیری میبرد که خود تاجمهر میخواهد. مرگ و اتفاقات پیش از حضور مرگ و پس از حضور مرگ. راویهای مردهای که داستانها را روایت میکنند. تاجمهر گویی مرگ را موجود زندهای در هیبت آدمی تصور کرده است، گاه زن و گاه مرد و یا موجودی ناشناخته از دنیای ماوراء.
بعد از مرگ، به نظر میرسد که اقلیم و مکان از دغدغههای مهم تاجمهر به حساب میآیند. مکانی ناشناخته با نام کوی پریان، اقلیم جنوب و جنگی که بیگمان، سرچشمهی دردها و داستانهای بسیاری است و یا شهری که در بیابانی بی آب و علف است که فیلمها و سریالهای تاریخی را در آن فیلمبرداری میکنند و با اصلا خرابهای که قرار است توسط شهرداری خراب شود. همهی اینها مکانهایی است که میتواند بستر خاص داستانیِ داستانهای تاجمهر باشد. مرگ در داستانهای او، راویها را از خداوندگار بودن در داستان به پایین کشیده است و آنها را مقهور قدرت خود کرده، به گونهای که هر کدام از راویها و داستانها، مرگ را به گونهای تصویر میکنند. گاه ناجی و نجاتدهنده، گاه تغییردهندهی مسیر زندگی، گاه موجود غریب از دنیایی دیگر. مرگ همچون قهرمان بی چون و چرای داستانها عمل میکند.
در اولین داستان مجموعه، داستان «ریشههای غریبه» که مجموعه هم با همین عنوان، نامگذاری شده، حضور غریبهای در کوی پریان، میان تپه و رودخانه، حس میشود، از نگاه اهالی پر از نکبت و بدبختی و شاید بیماری واگیردار. غریبهای که نه مرد خوانده میشود و نه زن، اما حضور زاینده زنگونگیاش، در سطرهای داستان نمود دارد. روایت مردم کوی پریان، از حضور ضد و نقیض غریبه که بعد از مرگ، زیارتکده ای بر خاکش بنا میکنند به واسطهی باردهی یکی از زنان اجاق کور کوی پریان. زن باردار، اما به ماه نهم رسیده در خاک غریبه، میمیرد. اما نیروی زایندهی مخرب بعد از گذشت سالها، قربانیهای زیادی میگیرد. همچنان اهالی روستا بر این باورند که ریشههای نکبت و تباهی غریبه سراسر زمین و خاک آنها را گرفته و هیچ بنی بشری از آن اهالی از دست این نفرین خلاصی ندارد. مرگی که خود زاینده است. جبر ناتورالیسم در این داستان پایانی ندارد.
در داستان«دستهایی که از همهچیز میگذرند»، ناتوانی راوی مرده در دفاع از خواهرش و یا بیان حقیقت، به وضوح احساس میشود. راوی مرده، برادر کوچکِ «گُلی» شاهد تجاوز سربازان عراقی، به خواهر شیرین عقلش است. درست در لحظهای که اعتراض میکند، کشته میشود. این محکوم به شکست بودن در برابر مرگ و حضور قوی آن در پس سرنوشت شخصیت های داستان حضور دارد. هیچکس از حقیقت ماجرا آگاه نیست و تنها مرگ است که میتواند قدرتنمایی کند. دستهایی که از همهچیز میگذرند، بیشتر از آن که نام داستان را بر دوش بکشند، به ناتوانی در برابر مرگ اشاره میکنند. مرگی که بالاتر از همهی چیزهایی است که شخصیتها به آن باور دارند. تصویر زنده و جاندار با وجود عدم دخالت راوی، از جمله نکات برجستهی این داستان است و لحن جنوبی علاوه بر دیالوگها در روایت داستانی هم خوش نشسته است.
داستان «کلکین پنجم» در گویش افغان، روایت دختر مردهای است که خودش را از طبقهی پنجم مجتمع محل سکونتش پرت کرده است. همان قصهی قدیمی پدر متعصب و دختری که ساز میزند و به سرایدار افغان مجتمع علاقمند شده است. عنصر صدا همانقدر از ساز دهنی اقبال (سرایدار افغان) شنیده میشود از شوفاژخانه که از سیمهای گیتار دختر، که وقتی کسی خانه نیست تمرین میکند. در رفت و برگشتهایی که فرشته، راوی داستان انجام میدهد و باز از سر نو میرسد به لحظهی پریدن، هر کدام برایش یادآور چیزی هستند و نقطهی اتصالش با این دنیا. شاید مرگِ راوی اتفاقی و تصادفی باشد، اما مرگ، مرگ است و قدرت پنهان در آن، همه چیز را پشت سر میگذارد، همه چیز، از عشق پدر و مادر و اقبال و فرهاد برادر فرشته که در یک شلوغی سیاسی، گموگور شده و دیگر به خانه باز نگشته است. پیچیدگی و وفور قصه، در همه جای داستان حضور دارد، اما هر کدام از این شخصیتهای فرعی و ریز قصهها، بالاخره به انجامی میرسند. تعصب، عشق، غرور، جوانی و مرگ همه در میدان مبارزهاند، اما مثل همیشه مرگ پیروزِ این نبرد است. به نظر میرسد، این همان پنجمین پنجره است که راوی، همیشه در آن به نظاره نشسته است و شاید سرنوشت خودش را خیالبافی میکرده است و با خروج از این پنجره پا به دنیایی گذاشته است که هیچ کس دیگری نمیتواند بر آن حاکمیت داشته باشد.
در داستانِ «یک مورد استثنایی!»، راوی ما به سراغ موارد استثناء رفته. ورود ناگهانی مردی درشتهیکل از ناکجا با ظاهری عجیب و باستانی همراه شمشیری عتیقه و زنگزده. همین حضور ناگهانی و غریبهوار که حتی زبان آدمهای حال را را هم نمیفهمد، ریشه اتفاقات بعدی میشود. راوی با بیان این مورد استثنایی بی نام و نشان، به حضور و تأثیر عجیب مرد درشتهیکل اشاره میکند. ماجراها برای راوی به قدری ملموس اتفاق میافتد و صحنهها و حضور مرد غریبه، به اندازهای قوی است، که راوی ورود مرد را باور دارد. وجود داشتن یا نداشتن، اتفاق افتادن یا نیفتادن حادثهای، همان دغدغهای است که تاج مهر در این داستان دنبال میکند. عدم قطعیت اتفاقی که افتاده یا نیفتاده است. حضور فیزیکی و یا ماورایی مرد، چنان است که گویی فقط برای راویِ داستان اتفاق افتاده است.
داستان «سگ هار و بیل مکانیکی» را میتوان پر اُفت و خیزترین داستان مجموعه دانست. طولانیترین داستان با دو راوی همجنس و نه همفکر. دو راوی از دنیاهایی شبیه به هم. پسری جوان به نام ارسلان که شاگرد سالار صاحب بیل مکانیکی است و غریبهای که غربتی خوانده میشود و بیخانمان است. باز هم حضور غریبهای که اتفاقها به خاطر حضور او یا عدم حضور او میافتد. انتخاب دو راوی برای این داستان، به مثابه انتخاب مفصلها و چفتهایی عمل میکند، که نقاط مبهم را آشکار میکنند. تکگویی هر کدام از راویها برای سروانِ بازپرس، همانقدر او را از گناه مبرا میکند که دیگری را. همانقدر که میتوان به بیگناهی ارسلان شک کرد، همان قدر هم میتوان به گناهکار بودن غربتی ایمان آورد. غربتی که شاهد بالا و پایین آوردن پاکت بیل مکانیکی و خراب کردن دیوار خرابه است، به میل خود حرف میزند. حضور سگِ هار در پشت دیوار خرابه عجیب به نظر نمیرسد، اما با واق واقهایی که میکند، به نظر میرسد که میخواهد از چیزی محافظت کند. در نهایت حضور آدمی لاغر با پوستی که موهایی تنکی آن را پوشانده که به انسانی ماورایی و عجیب نسبت داده میشود. دیوار خرابه، مثل حائلی میان دو دنیا و دو زمان متفاوت عمل کرده است. تاج و سکههای قدیمی، دستاویزی برای ادامهی روایت و به سر منزل رسیدن داستان غریبی است که از زبان ارسلان و غریبه روایت میشود. هر کدام تکهای از داستان را روایت میکنند و با روایت آن لحظهی درگیری در کابین بیل مکانیکی و شاهد بودن خراب کردن دیوار، حرف از تاج و سکههای قدیمی به میان کشیده میشود. گویی با رفتن ولگردها و معتادها از خرابه، جستجو برای پیدا کردن آثار قدیمیتر شروع شده است. شک ارسلان در به قتل رساندن موجودات غریبهی انساننما، همان نسبی بودن حضور در دنیای واقعی و یا مسئلهی اتفاق افتادن یا نیفتادن را به مخاطب یادآوری میکند.
شاید بتوان با واکاوی بیشتر داستانها، به نتایجی از این دست برسیم که تاجمهر برای هر کدام از داستان ها، از اسطوره یا داستان تاریخی قدیمی بهره برده است. اشارهی گاه و بیگاه نویسنده به غریب بودن واقعهای در چند داستان، رگههایی از فانتزی و سورئالِ کمرنگی را در زمینهی داستانها نمایش داده است. فضای وهمگونه و گاهی ابهام و صحنههای رمزآلود، مخاطب را درون داستان فرو میبرد. شگفتی و غافلگیری جزء لاینفک داستانهای تاج مهر به شمار میرود، شگفتیای که بی آن که مخاطب را در خود غرق کند، به آرامی در پس لایه های ذهنی مخاطب جا باز می کند و او را به فکر وا میدارد و مخاطب را به زیر لایههای داستانهایش راهنمایی میکند.