
عباس باباعلی
صادق هدایت و ترجمههایش عنوانی کتابی است از مجموعه داستانها و قصههای ترجمه شده توسط صادق هدایت بین سالهای ۱۳۰۲ تا ۱۳۲۹ که با کوشش جهانگیر هدایت – برادرزادۀ نویسنده – گردآوری و سال ۱۳۹۶ توسط نشر امرود در در ۱۷۰ صفحه منتشر شده است.
در پیشگفتار این مجموعه به نقل از جهانگیر هدایت میخوانیم که: « اصولن انتخاب داستان برای ترجمه توسط هدایت مبتنی بر این بود که داستانی را بخواند، از آن خوشش بیاید و بعد قصد کند آن را بفارسی برگرداند.» نظری که با رجوع به مضمون اکثر داستانهای این مجموعه میتوان بر آن صحه گذاشت.
از جمله داستان بسیار کوتاه این کتاب، آخرین تیر تفنگ من داستانی در ذَم شکار از آلفونس دوده است که هدایت در ۲۱ سالگی آن را ترجمه کرده یا داستان کلاغ پیر از الکساندر لانژکلاید نویسنده نروژی که هدایت آن را در ۲۹ سالگی از فرانسه به فارسی برگردانده و در آن از نگاه کلاغی پیر، به توصیف تعدی و ویرانی طبیعت به دست انسان میپردازد. داستان مرداب حبشه، از گاستون شر نویسنده فرانسه نیز داستانی است دربارۀ ساختار طبیعت و گاه بیرحمی آن و دست آخر داستان کدو، قصهای قدیمی به شیوۀ قصۀ مادربزرگهاست که این هم میتواند از علاقه هدایت به داستانهای فولکلور حکایت کند.[۱]
اما جدا از این بخش از کتاب که تا اندازهای از فرم رایج و کنونی داستانکوتاه خارجاند، در این مجموعه دو داستان از چخوف و چهار داستان از کافکا هم وجود دارد که خود به خود ارزش این مجموعه ۱۲ داستانی را تا اندازهای افزایش میدهد. عنوان یکی از داستانهای چخوف در این کتاب تمشک تیغداراست. داستانی که پس از مقدمهای کوتاه، شخصی به نام ایوان ایوانیچ، از زندگی برادرش میگوید که در ابتدا کارمند مالیه بوده اما بعدها به دنبال علاقه همیشگیاش به زمینداری میپردازد. داستانی که ضمن توصیف فضای روستایی و روسی آن دوران، دغدغه و افکار نسبتاً عمیقتر آدمها یا نویسندگان را در رابطه با زندگی و فلسفۀ زندگی به بدنۀ داستان پیوند میزند. دغدغههایی که خواننده را یاد چیستی و کجایی و چه باید کرد در افکار نویسندگان و اندیشمندگان قرن ۱۹ روسیه آن روز میاندازد: «آدم خوشبخت، خوشبختی خودش را حس نمیکند مگر وقتی که بدبختها را ببیند که بار خودشان را در خاموشی به دوش میکشند …(ص ۳۴) آدم به نام کی انتظار بکشد؟ آنها به چه دل خوشی انتظار بکشند؟ از شما میپرسم! … به نام کدام عقیده؟ به من میگویند که همه کارها را یک مرتبه نمیشود کرد و هر فکری در زندگی خرده خرده عملی میشود و به موقع خودش. ولی این را که میگوید؟ ص ۳۵»
اما در مورد داستانهای کافکا در این مجموعه نخست به داستان بسیار کوتاه، اما تأثیرگذار جلوی قانون میپردازیم که هدایت آن را در ۴۱ سالگی ترجمه کرده است. مردی میخواهد وارد دادگاه شود اما پاسبانی که جلوی در ایستاده، مانع میشود. مرد آنقدر منتظر میماند تا پیر میشود. تراژدی این که در انتها، مأمور به مرد که اینک پیرمردی شده، میگوید: «از اینجا هیچکس به جز تو نمیتوانست داخل شود، چون این در ورود را برای تو درست کرده بودند. حالا من میروم و در را میبندم … ص ۹۶» به نظر میرسد این داستان کاملاً به ویرایش جدی برای روانسازی متن نیازمند است.
داستان شغال و عرب داستانی به غایت متفاوت است. راوی جهانگردی غربی است که میگوید: «در واحه چادر زده بودیم که شغالی از پشت سر نزدیکم شد… » و در ادامه میآید: «شغال پیر در حالی که چشمهایش را به چشمهای او دوخته است گفت: ما میدانیم که تو از جانب شمال میآیی و ما به همین جهت امیدواریم. آنجا عقل وجود دارد و عربها عاری از آن میباشند. چنانکه میبینی به هیچ وجه نمیشود در خودپسندی سرد آنها جرقهی عقلی روشن کرد. آنها جانوران را برای خوردن میکشند و از لاش مرده پرهیز میکنند… ص ۹۸» در جای دیگری هم باز شغال در بارۀ عربها میگوید: «… آب رودخانهی نیل کفاف نمیدهد که این پلیدی را بشوید. فقط منظره هیکل زندهی آنها ما را وادار به فرار میکند. وقتی ما این منظره را میبینیم به جستوجوی هوای تمیزتری میرویم. ما به بیابان پناه میبریم که به این علت وطن ما شده است… ص۹۹» به نظر میرسد جدا از فضای قدرتمند داستان و علاقه هدایت به کافکا نظر منفی به اعراب در ترجمه این داستان بیتأثیر نبوده است.
گراگوس شکارچی داستانی با تخیلی برجسته و فضایی نزدیک به رئالیسم جادوییاست. داستان مردی شکارچی که مُرده اما هنگام رهسپار شدن به آن دنیا راه گم کرده است: «شکارچی گفت: بله، همان طوری که میبینید سالها میگذرد. آری، باید سالیان دراز گذشته باشد که در پرتگاهی واقع در جنگل سیاه در آلمان- هنگامی که شکارچی بزکوهی بودم- پرت شدم. از آن به بعد، مردهام. شهردار گفت: ولیکن شما زنده هم هستید. شکارچی گفت: از طرفی، از طرفی من نیز زندهام. کشتی مرگ راه خود را گم کرده؛ یک تکان ناشیانه میله سکان، یک لحظه فراموشی از طرف کرچیبان، یک آرزوی برگشت به سوی کشور دلربائی که در آن به دنیا آمدهام… ص ۱۰۸»
گروه محکومین داستانی نمادین شبیه نمایشی در یک پرده در ناکجاآبادی با چهار شخصیتِ راوی سیاح که به عنوان بازدیدکننده به مراسم اجرای حکم دعوت شده؛ افسر که تمام مدت با دستگاه مجازات ور میرود و از کارکرد و فلسفۀ ساختن آن میگوید؛ محکوم که سربازی است غل و زنجیر شده و مانند آدمهای گیج به عملکرد دستگاه، گفتههای دیگران و… نگاه میکند و نگهبان که انتهای غل و زنجیرهای بسته شده به محکوم را مثل افساری در دست دارد. جدا از داستان که باید خوانده شود تا فضای نمادین و منطق درونی و تیرۀ آن دریافت شود، در این داستان میتوان مشاهده کرد که چگونه کافکا روابط بین آدمها و شیوههای دادرسی و قضاوت را به سخره میگیرد: «… شما حرفهایی از این قبیل خواهید زد: (در کشور ما روش دادرسی با این جا فرق دارد) و یا (در کشور ما پیش از صدور حکم به متهم اجازه دفاع میدهند) یا، ( در کشور ما کیفرهای دیگری غیر از اعدام هست) یا، ( در کشور ما فقط در قرون وسطی شکنجه مرسوم بود) …. ص ۱۳۶»
در مقدمۀ داستان افسانه اوراشیما میخوانیم: «افسانهای ژاپنی دربارهی ماهیگیری است که چون لاکپشتی را نجات داد، لاک پشت او را به تماشای قصر ریگوجو در زیرآب برد. او سه روز آنجا اقامت کرد و چون بازگشت خود را سیصد سال بعد در آینده یافت.» هدایت این افسانه را در ۱۳۲۳ به فارسی ترجمه کرده اما هنگام خواندن داستان، تغییرات مختصری دیده میشود. از جمله به جای لاکپشت، پریدریایی و به جای سه روز، به یک روز اقامت اشاره میشود و هنگام بازگشت، اوراشیما، متوجه میشود این یک شب را که در زیرآب کنار پری به سر برده، برایش صد سال روی زمین گذشته است. افسانه اوراشیما، داستانی است زیبا و تأثیرگذار که از دغدغه و تخیل آدمها در طول دوران خبر میدهد و شاید ما را یاد داستان اصحاب کهف یا نظریه نسبیت انیشتین بیندازد که در آن تفاوت گذر زمان را در مکانهای مختلف و سرعتهای مختلف بیان میکند.
در انتها به نظر لازم میآید به اشکالاتی که از نظر نگارش، نقطهگذاری، رعایت نیمفاصله و ویرایش در متن یا وجود واژگانی که کاملاً قدیمی به چشم میآیند و در حال حاضر کمتر کسی آنها را به کار میبرد و شاید میشد هنگام ویرایش آنها را بهینه کرد، ، اشاره کنم. واژگانی مانند «کدخدا» به جای «خداوند ده» یا «زیرآبی» به جای «زیرآبکی» و … البته میتوان یک دلیل عدم ویرایش و اشکالات مشابه آن را در این مجموعه، رعایت کامل امانتداری از جانب گردآورنده دانست که شاید خواسته کمترین دخل و تصرف را در ترجمه داشته باشد. نمونهای از این دست، داستان شرطبندی اثر چخوف است در بحث و تحلیل و تا حدودی ذم اعدام که در آن دو تن از شخصیتهای داستان، صراف و جوانی آوکائی، بر سر دو میلیون تومان شرط میبندد.
۱-گفتگوی سیمین دانشور در مورد علاقهمندی هدایت به ادبیات فولکلور که در کتاب گفتگوهای علی دهباشی، نشر صدای معاصر، سال ۱۳۹۶، ص ۶۳۵٫