
المیرا مجابی
(داستانِ تحریریه)
«دَنس»
میگه برقص. رقص حالتو خوب میکنه. حالت که خوب باشه، خوب هم که نباشی فکر میکنی همه چی ردیفه. دستمو میذارم روی گودی کمرم، به هیچی هم فکر نمیکنم. یه قر بندازی تو کمرت، با پای راست یه قدم بیای جلو. حالا با پای چپ یه قدم دیگه. این قدما، فکر کردن نمیخواد. خودش میآد. مثل اون روز که خانومجون خودش یه دفعه اومد به خوابم. نه قولی نه قراری، یه دفعه اومد. شرط میبندم بیهیچ قول و قراری امشبم پیداش میشه. میگی نه؟! حالا نگاه کن. کمر منم حالا صاف نمیشه، قِر توش گیر کرده، اونم پیداش میشه. خودمو صاف میکنم. همچین شَق و رَق منتظرش میایستم. میبینیش؟ وقتی به اون عصای چوبیش تکیه میده، شَق و رَق راه میره. همین عصای چوبیش کافیه تا قِر تو کمرم خشک بشه. زل میزنه به من و دستمو که میبینه رو کمرمه، خشکش میزنه. من، یه پام جلو یه پام عقبتر. اونم زل زده به قوس ِکمر ِمن. بهم میگه: ورپریده کمرت بشکنه از کِی اینقدر بیحیا شدی؟ بار اول نیست که اینو میگهها، ولی بازم میگه، همیشه میگه، از همون بچگی که آقاجون تا تهِ تاریکی ِآب انبار ِخونه میافتاد دنبالم، بهم میگفت اینو. آقاجون با کمربندش میگفت، خانمجون با زبون چرب و نرمش، مثل الان که شبا هم میآد سراغم. زیر لب عربی وِرد میخونه و فوت میکنه سمتم؛ عصاش دور سرم میچرخه. میدونی که منم با حیا، لپام میشه مثل لبو سرخ. فکر نکنی از ترسِها ! نه. سرخ که میشم زبونم میگیره، میافتم به تِتهپِته. میدونم عصاش میآد به سمت کمرم. منم جا خالی میدم تا اون عصاش بخوره به شمعدونیای روی طاقچه. عاشق شمعدونیاس. آقاجون شمعدونی قرمزا رو براش خرید. میگه آقاجون با عشق براش اینا رو خریده. منم یه جوری نگاش میکنم انگاری باورم شده. بهش میگم عشق هم عشقای قدیما. میدونی که چی جواب میده؟ میگه پدرسوخته تو باید سرت تو درس و مشقت باشه. یه نیشگون هم از بازوم میگیره و منم سرم میره تو درسوحساب و کتاب و ترس از خیالِ افتادن تو ته تاریکی آب انبار قدیمی ِتنگ و تاریک با مهمونای ناخوندهاش که مو به تنِ آدم سیخ میکنن؛ همه جونم خیس عرق میشه! لال شم اگه دروغ بگم! چندتاییشون، خودشون سُماشون رو نشونم دادن! منم که خجالتی، فکر کردم دلم داره برای زلفِ پریشونهِ روی پیشونیش میلرزه، لرزید. دلمو میگم! چشماش درشت، ابروهاش کمون، سینههاش سترگ، منم تنها، ته تاریکی، پُر از خیال و رویا. انگاری که از آسمون برام اومده بود. از تاریکی دالون که اومد بیرون دلم برای قد و بالاش ضعف کرد، یهو چشمم خورد به پاهاش! پا که نگم، پای اسب! فرداش بیهوش افتاده بودم یه گوشه، خود آقاجون از ته آبانبار کشوندتم بیرون. به خیالش آدم شده بودم و تو دلش قند میسابیدن. نگفتم برات ولی اونم بعضی شبا میآد سراغم؛ قد و بالاش رو به رخ میکشه. دلبری میکنه و آخرم با همون پاهاش می دُوه و از جلوی چشمام دور میشه. ترس به جونم میاوفته و خواب از سرم میپره. حالا ترس که به جونم میافته بیشتر سرم میره تو حساب و کتاب زندگیم. تو این دوره و زمونه باید حساب و کتاب همه چی رو داشته باشی. زمونه بدی شده؛ یه لحظه غافل بشی کلاهتو برداشتن. حالا این کلاه میخواد کلاه شاپوی آقاجون خدا بیامرز باشه یا کلاه کاسکتی داداش فرامرز. فرامرزم که جونش بسته است به اون کلاه کاسکتیش. هیکل گنده کرده، سبیل فر میده مدل موتوری، باز جوری بغلش میکنه و نازش میکنه انگار بچهشه. بچه نداشتهاش. با دستمال چرکش هی نازش میکنه مثلا داره تمیزش میکنه. وقتی خدا به خودش و زری بچه نمیده، حوصلهاش که سر میره بایدم با اون دستمال بیوفته به جونِ اون بیجون. زری هم که سرش تو سوزن دوزیاشه. هی سوزن میزنه تو یه تیکه پارچه تا روش گل و بوته در بیاد. انگار داره سوزن به تن من میزنه! میدونی که عمهشدنم دردسر داره. ولی اگه الان بود به دردسرا و فحشایی که به سمتم حواله میشد میارزید. یه قِر من میدادم یه قر اون. دستامونو میذاشتیم رو کمرامون و قِرش میدادیم. خانمجون هم دیگه نمیگفت کمرت بشکنه. بچه رو هل میدم جلوی خودم که هوس عصا پرتکردن هم نکنه. امروز شاید برم اون عصا را از تو کمد درش بیارم جا بدمش تو انباری. تو انباری که باشه کمتر چشمم بهش میخوره. چشمم که بهش میخوره، خانومجون باز میآد سراغم. دست به کمر، عصا به دست، ابروها تو هم گره کرده. حالا قربونت بشمتو هم بیا سراغم هی بگو قر بده، با این چیزا که حال من خوش نمیشه. آدم باید حال و روزش حسابی درست باشه نه اینجوری زورکی. خانم جونم هم همینطوری زورکی این چادر رو وبال گردنم کرد. یه چادر سیاه با گلای قرمز یه شب گذاشت بالاسرم گفت از فردا اینو بنداز سرت. گلای چادرمم شبیه همون شمعدونیای قرمز رو طاقچه بود. فکر کنم میخواست تا همیشه روح آقاجونمم با اون شمعدونیا حواسش بهم باشه. حالا حواسش بهم باشه یا نباشه این چیزا که زورکی نمیشه. یهو ممکنه با همون چادرم زبونم لال قرم بگیره، اونم زورکی تا حالم خوش بشه. خودت میگی حالم خوش میشه. با اون چشمای درشتت اینجوری بهم زل میزنی، بدون اینکه نفس بکشی پشت هم میگی و میگی و میگی. چشماتم به آبجیم رفته، دخترشی دیگه. آبجی کوچیکه عمرشم کوتاه بود. اگه بود، کوتاه نمیاومد و نمیذاشت تو هم بری فرنگستون. همون فرنگستونی که الان افتادی به این قرتیبازیا. میخوای منم قرتی بشم، میگی قر بده تنهاییت یادت بره. اگه تنها نبودم که با توی ورپریده که از رو طاقچه بهم زل زدی حرف نمیزدم. اونجوری بهم زل نزن!
این اشکا که میبینی واسه خاطر این پیازه که دارم پوست میکنم. پیازای الان گرون شدن ولی بیشتر اشک در میارن. ولی خب ! نعمتیه این اشکای آدمیزاد. از اون نعمتا که همه قدرشو نمیدونن. حالا مثلاً کی قدر منو دونسته. خب حالا! اونجوری به من نخند! بچگیات، خندههات اون دوتا چال خوشگل رو که رو گونههات مینداخت قند تو دلم آب میشد. هنوزم خندههات قند تو دلم آب میکنه. مثل الانت که به هم زل زدی. اونجوری بهم زل نزن. اونجورایی هم که فکر میکنی بدریخت نبودم. ریخت و قیافهای داشتم واسه خودم. قیافهام هم مثل اسمم شبیه فروزان بود. مثل فروزان که قدیما تو فیلم فارسیا کلی خاطرخواه داشت. خواطرخواهای من قدِ اون نبود، ولی کم هم نبود. کم نبود ولی مرد هم نبود. آدم دلش میخواد یه مرد درست و حسابی تو زندگیش باشه. چشماش درشت، ابروهاش کمون، سینههاش سترگ! نه اینا که دور تو رو گرفتن. حتما میگی همینا هم غنیمتن، آره؟ ولی حالِ من با این چیزا دیگه خوش نمیشه. حالا تو بگو قِر بده! جونممرگ شده یعنی تو میگی اگه من قر بدم میتونم اون قرصای کوفتی رو بذارم کنار یا نه؟
یکیش که نه از همه رنگش پخش بشن تو چاه مستراح و یه آب هم روش!
کوفت نگیری تو با اون موهای گیسباف خوشگلت اونجوری نگام میکنی ورپریده. ببین! خوب نگام کن! دستمو گذاشتم روی کمرم. دست روی کمر، پای راست جلو. پای چپ عقب. قوس کمرو هل میدم عقب. حالا هول میدم جلو. قرش میدم. یه خورده جلوتر. حالا چرخ چرخ مثل چرخ گردون. این مگسا هم دور سرم قرشون گرفته. آهان به این میگن قر کمر. چی بود شکست…؟ آخ کمرم. گرفت این کمر. آخ شمعدونیا! صدای پاهاشو میشنفم. داره میآد. عصاش سابیده میشه روی زمین. روی تنِ من. آهش گرفتتم. آه خانوم جونو میگم! حالا من میگم نمیشه، از من دیگه گذشته! جون من وصل شده به این قرصای رنگی رنگی.
حالا باز تو دامن چیندار رنگیرنگیتو تکون بده و پاهای بلوریتو عقبجلو کن و قر بنداز تو کمرت. بیا بگو قرش بده! نه جونم. نه عمرم! حال من با این قرا خوش نمیشه!