
زهره مسکنی
یادداشتی برای پایان تعطیلات
بیست و چهارم بهمن سال هزار و سیصد و نود و شش:
به گزارش خبرگزاری مهر، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش از حذف پیک نوروزی مدارس و ارائه طرحی جایگزین خبر داد و گفت: «امسال دستورالعملی تدوین شده که پیک نوروزی حذف خواهد شد و به جای آن طرحی اجرا میشود که طی آن دانشآموزان را با داستانخوانی، داستانگویی و داستاننویسی آشتی بدهیم و محیطی شاد برای کودکان ایجاد کنیم.» سه عبارت «پیک نوروزی»، «داستاننویسی» و «محیط شاد» در این خبر برای بردن من به اسفند سالهای آخر دهۀ پنجاه و اسفند سالهای نخست دهۀ شصت کافی است.
روزهای نیمۀ نخست فروردینِ سالهای دور:
سال ۵۸ کلاس اول دبستان «ناهید» بودم که البته بعدها نام مدرسه به «آزادگان» تغییر یافت، ولی هنوز با همان ساختمان و امکانات، بدون کمترین «تغییر»، در محلۀ قدیمی نازیآباد با نام مدرسۀ «سپاه اسلام» دایر است. ما در دبستانی درس خواندیم که طی آن پنج سال، سه بار تغییر نام داد. ما فارغالتحصیلان دبستان ناهید که حالا هر کدام در گوشهای از شهر، کشور یا دنیا، زنده یا مرده پراکندهایم، قطعاً تفاوتهای زیادی با هم داریم و طی این سالها بر اساس عوامل و دلایل بسیار «تغییر» هم کردهایم. اما هنوز هم اشتراکات عجیبی بین ما دخترانِ آن سالها وجود دارد. ما فرزندان «جبر» و «جنگ» هستیم. هر کدام از ما قهرمانان داستان زندگی، هنوز در حال تورق کتاب قصۀ خود و تلاش برای رقم زدن پایانی خوش برای این داستانیم. شاید همین موضوعِ تکالیف عید دبستان، نمونهای باشد از جبری که ما ناخواسته به آن تن میدادیم. سهم ما حتی آن «پیکهای نوروزیِ» نسل بعد هم نبود. ما محکوم بودیم از اواخر اسفند در دفتر یادداشت تکالیف خانه، فصل ویژهای برای عید نوروز در نظر بگیریم و با دقت، آنچه را که معلم برای ایام تعطیلات رقم میزد، به خاطر بسپاریم تا مبادا چیزی از تدارکِ آن «محیط شاد!» از قلم بیفتد.
از اواخر اسفند دفتر صدبرگ کاهی آماده بود برای رونویسی از تمام درسهای کتاب فارسی و تمرینهای ریاضی و علوم و … «تا جایی که خواندهایم!» و بدبختانه تا «آن جا که خوانده بودیم» مساوی بود با دو سوم تمام کتابهای درسی. چرا که پایان اسفند مصادف بود با پایان ثلث دوم سال تحصیلی و تقریباً بخش ناچیزی از حجم درسها باقی مانده بود. از چهارشنبهسوری تا تحویل سال و در خلال دید و بازدیدهای عید تا پایان غروب معروف سیزده به در، تمام آن درسها با «کلمهها و ترکیبهای تازه»، «به این پرسشها پاسخ دهید»، «آیا میدانید که» و سایر مخلفاتشان کابوس شب و سوهان روح روزهای سال جدید ما بودند.
ما بودیم و جبر رونویسی از داستان چوپانی که مدام دروغ میگفت؛ داستان دختری به نام کبری که پس از بارش بارانی نه چندان دلانگیز تصمیم میگرفت از کتابهایش بیشتر مراقبت کند؛ داستان زنی به نام کوکب خانم که کدبانوگری را در پذیرایی از میهمانان ناخوانده به نهایت رسانده بود؛ داستان طویلهای پر از گاو و گوسفند و مرغ و خروس به دنبال حسنکی که معلوم نیست کجا بود؛ داستان فداکاری پسری هلندی که انگشتش یک شب تا صبح در سوراخ سد، «کِرِخ» شده بود و … ما حتی در نوروز سالهای جنگ هم بی هیچ جرمی محکوم به پذیرش و انجام این جرایم بودیم و هی نوشتیم و نوشتیم و به یاد هم نداریم که شاید در آن سالها کسی از ما توانسته باشد مانند بچههای دورۀ «پیک نوروزی» تکالیفش را پیش از روز آخر تعطیلات به اتمام رسانده باشد. گویی آن حجم تکلیف که بر دوش نحیف ما گذارده میشد، میراث هولناک گذشتگانی بود که مرحوم «فرهاد مهراد» نیز در سرودهای از «شهیار قنبری»، سالها آن را فریاد زده، اما فریادش راه به جایی نبرده بود: «… عشق یک ستاره ساختن با دولک/ ترس ناتموم گذاشتن جریمههای عید مدرسه/ بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب/ با اینا زمستونو سر میکنم …»
روزهایی دیگر در فروردین سالهایی در گذشتۀ نه چندان دور:
«پیک نوروزی» اما داستانهای خاص خودش را داشت. نسل بعد از ما که از کوه جرایمِ بدون گناه آسوده بود، گرفتار تپۀ کوچکی به نام «پیک نوروزی» شد. پیک نوروزی نیاز به کوهنوردی نداشت. کافی بود دستت را بگذاری توی دست پدر، مادر، خواهر یا برادری و بروی بالا و همان پیش از تحویلِ سال از آن طرف تپه سُر بخوری و بیایی پایین. پیک نوروزی بازیچهای بود برای افراد خانواده و فامیل که به شکل یک مجلۀ سرگرمی به آن نگاه کنند و در خلال دید و بازدیدها نانوشتههایشان را در میان گذاشته و با کمک هم جاهای خالی آن مجموعۀ مزاحم را پُر کنند! جایگاه «پیک نوروزی» در مقایسه با حجم تکالیف عید سالهای قبل مثل قطرهای بود در اقیانوس که هیچ کارکرد آموزشی و پرورشی هم نداشته و ندارد و نخواهد داشت. اگر بخواهیم توانایی بهتر خواندن و بهتر نوشتنِ محکومان پیش از دورۀ «پیک نوروزی» را از آثار و پیامدهای همان جرایمِ مکرر و ناخوشایند فرض کنیم، تبعات «پیک نوروزی» فقط و فقط، به هدر رفتن حجم قابل توجهی از کاغذ در دورههای اخیر است و دیگر هیچ!
ما نمیدانیم چرا هیچ یک از تصمیمگیران ذرّهای به این موضوع توجه نکردند که علل بیانگیزگی، سهلانگاری، تعلل، تقلّب و … در انجام تکلیف نوروزی چیست؟ چرا کسی نمیدانست، نگفت یا نخواست به این نکته توجه کند که تکلیف باید به اندازه باشد، نه کم و نه خیلی زیاد؛ در برنامهریزی برای تکلیف باید تفاوتهای فردی را در نظر گرفت؛ تکلیف باید هدفمند باشد و برای رفع نواقص به دقت بررسی شود؛ تکلیف باید در حضور معلم و در کلاس انجام شود و …
روزهایی در فروردین امسال:
بر اساس خبر مورد اشاره در ابتدای این مطلب، قرار است امسال هفت و نیم میلیون داستانگو و داستاننویسِ داشته باشیم تا از این طریق، خلاقیت، مهارتهای دیداری و شنیداری و خواندن در کودکان دورۀ ابتدایی تقویت شود. دانشآموزان باید در ایام تعطیلات امسال کتابی را بخوانند و خلاصهنویسی کنند یا از طریق ضبط صدا و فیلمبرداری از یک ماجرا، روایتگر داستان یا خاطرهای باشند. بدون تردید در جامعهای که تعداد کمی از افراد، اهل مطالعه هستند و حتی بسیاری از دانشآموزان و دانشجویان نیز جز کتاب درسی، مطالعۀ دیگری ندارند، این که چنین جریانی جایگزین روشهای معمول پیشین شود، یک «تغییرِ» بسیار خوشایند است، اما آیا تدابیری هم برای بررسی این هفت و نیم میلیون داستانِ کودکانه اتخاذ شده است؟ مشقهای ما را خط میزدند. ما عادت کرده بودیم که خط زدن به معنای تأیید آنچه بود که به جبر و تکرار از داستانهای کتب درسی نوشته بودیم و همان شعرها و قصهها هنوز هم شالودۀ ذهنیات ما هستند. پس امیدوارم که تصمیمگیرندگانِ این «تغییر» برای بررسی این تعداد داستان مکتوب، صوتی و تصویری برنامههای مدوّنی داشته باشند. دلم گواه میدهد بین این همه داستاننویس کوچک، آن هم در «محیط شاد» و روزهای زیبای پر از خاطرات بهاری، کم نیستند کسانی که آیندۀ ادبیات این سرزمین را رقم بزنند. چهقدر دلم میخواهد تمام این داستانهای نوروزیِ به تعبیر زنده یاد عباس یمینی شریف «گلهای خندان و فرزندان ایران» را بخوانم، ببینم و بشنوم و … نوروزتان پیروز!